فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بیمعنی غرق میناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
شرح لغت: بی سروپا: مجازا به معنی پریشان و نابسامان / تاب: خشم و آزار / بتاب: تابدار
خرقه یی که به تن دارم، بهتر است در گرو شراب باشد و این دفتر حقیقت بی دانش ما، بهتر است با شرابی ناب شسته شود. در مغهوم این شعر میتوان گفت، دلدادگان دوست که دل از یار بر نمیتابند، خواهان آنند که پیوسته در رنج و عذاب فراق او بمانند، چرا که این تنها راه رسیدن به او خواهد بود.
کسی شما را دوست دارد، به شما عشق میورزد و برای شما دعا میکند و دعای خیرش پشت سرتان است، پس سعی کن قدرش را بدانی و اگر میشناسی اش، از او قدردانی کن؛ که قدر زر زرگر شناسد، قدر مس را مسگری. ان شاء الله کامیاب شوی!