کارگردان: سعید ملکان
نویسنده: سعید ملکان، بهرام توکلی
تهیهکننده: سعید ملکان / سرمایه گذار: موسسه هنری اوج
بازیگران: امیر جدیدی، ساعد سهیلی، تینو صالحی، محمدرضا مالکی، مهدی قربانی، رضا خدادادبیگی، محمدعلی راجپوت، ابوالفضل صفاری
شاید وقتی دیگر
چرا «روز صفر» نمیتواند به فیلمی دوستداشتنی تبدیل شود
یحیی نطنزی
عدم صداقت بزرگترین مشکل «روز صفر» است. نه به این معنا که فیلم در استناد به واقعیتهای بخشی از تاریخ معاصرمان پنهانکاری میکند؛ بلکه بیشتر به این دلیل که فیلم با همه تلاشی که برای تحت تأثیر قراردادن مخاطب به کار میبندد در نهایت فیلم صادقی به نظر نمیرسد. وقتی فیلمی تا این حد اصرار دارد خودش را محصولی تابع سیاستهای یک نظام سیاسی معرفی کند و مستندبودنش به واقعیت و دسترسی به اسناد طبقهبندیشده را جزء امتیازاتش بداند، مخاطب هم در کنار معیارهای سینمایی ناچار به در نظر گرفتن حقایق و بستری میشود که اثری مثل «روز صفر» از دل آن سر برآورده است.
«روز صفر» به لحاظ فنی فیلم تأثیرگذاری از کار درآمده و در ادامه همان مسیری حرکت میکند که حاتمیکیا با «به وقت شام» یا بهرام توکلی با «تنگه ابوقریب» دنبال کردهاند؛ این دو مثال از این جهت در درک جهانبینی فیلم سعید ملکان کلیدیاند که مثل آن با سرمایهگذاری یک نهاد رسانهای و متأثر از یک رویکرد فرمی / مضمونی ساخته شدهاند؛ رویکردی که بیش از هر چیز فیلمهای سینمایی را در قالب «پروژههای ملی» تعریف میکند و عامدانه روی مضامینی مثل وطنپرستی و فداکاری تأکید میگذارد. مشکل از جایی بروز میکند که این دستاوردهای فنی، یا مضامین موجهی مثل دفاع از خاک و کشور، به جای اینکه در بافت دراماتیک این آثار تنیده شوند و به خورد درام بروند، مثل یک وصله ناجور به فیلمها الصاق میشوند و در نهایت گلدرشت به نظر میآیند.
شاید مهمترین مشکل از تصور اشتباه سازندگان فیلمها ریشه میگیرد؛ از اینکه خیال میکنند اگر بتوانند مثل بلاکباسترهای هالیوودی فیل هوا کنند و پروژهها را به لحاظ تولید دهانپرکن جلوه دهند، مضامین مدنظرشان هم باورپذیر میشوند. غافل از اینکه باورپذیری در چارچوب درام قواعد دیگری دارد که فیلمهایی مثل «روز صفر» در به کارگیری آنها سهلانگار به نظر میرسند؛ قواعدی مثل شخصیتپردازی حسابشده که اتفاقاً «روز صفر» در رسیدن به آن ناکام بوده و حتی در مواردی نتایج مضحکی به بار آورده است (مشخصاً وقتی در اواخر فیلم امیر جدیدی برای بار چندم ژست میگیرد و گردنش را تاب میدهد).
برای ساخت چنین فیلمهایی در بستر سیاسی کشوری مثل ایران دو الگوی امتحانپسداده وجود دارد که پیش از این تجربه شدهاند و نتایجشان هم نسبتاً موفق بوده. یکی الگوی حاتمیکیا در «به رنگ ارغوان» و «بادیگارد» و دیگری الگوی محمدحسین مهدویان در «ماجرای نیمروز».
در تجربههای حاتمیکیا تکلیف ما با شخصیت مشخص است و او را بهعنوان یک مأمور امنیتی / حفاظتی پذیرفتهایم؛ البته مأموری که یا شخصاً دچار شک و تردید شده یا شرایط جامعه او را نسبت به آرمانهایش بدبین کرده. هویت و خاستگاه این شخصیتها و سرسپردگیشان نسبت به آرمانها برای مخاطب باورپذیرتر است و با دستانداز کمتری میتواند تلاطمات احساسی و روحیشان را دنبال کند. الگوی دوم هم روش مستندنگارانهای که مهدویان دنبال کرده تا بدون تأکید روی یک شخصیت محوری و با جلب توجه نسبت به جزئیات تاریخی و بازسازی خلاقانه آنها ما را با فیلم همراه کند. «روز صفر»، اما نه مانند تجربههای حاتمیکیا هویت و خاستگاه شخصیت محوریاش را برایمان روشن میکند و نه مانند الگوی مهدویان کندوکاو تاریخی را اصل قرار میدهد.
به بیان سادهتر نه از الگوی جیمز باندی یا جیسون بوردنی محبوب حاتمیکیا تبعیت میکند و نه از الگوی «جیافکی» مورد علاقه مهدویان. به جایش تصمیم گرفته مشابه تجربه مایکلمان در «وثیقه» (Collateral) قهرمانی بیگذشته و آینده برایمان ترسیم کند که صرفاً قرار است مأموریت خودش را به نحو احسن انجام دهد؛ قهرمانی با بازی امیر جدیدی که مثل تام کروز آن فیلم روی جذابیتهای ظاهری و قهرمان پردازی و توانایی فیزیکیاش تأکید ویژهای میشود. اما چرا فیلم ملکان در نزدیکشدن به جذابیتهای فیلم مایکلمان هم ناکام میماند؟ به این دلیل واضح که وینست (تام کروز) در فیلم مایکلمان یک آدمکش اجارهای است که اجیر شده تا اهداف مشخصی را بیهیچ توضیح مشخصی از سر راه بردارد. اما قهرمان «روز صفر» یک مأمور امنیتی در استخدام یک نهاد حکومتی است که موظف شده یکی از تروریستهای منفور خاورمیانه را به دام بیندازد.
در آبان ماه ۱۳۸۸ یکی از شبکههای تلویزیونی صدا و سیما تصمیم به نمایش فیلم مایکلمان گرفت و به سنت همیشگیاش با تغییراتی در ترجمه و دوبله، نسخهای جدید، اما جعلی را روی آنتن فرستاد. در این نسخه وینست نه یک قهرمان بیگذشته و آینده، بلکه مأموری با اهدافی مشخص بود که میخواست از زد و بندهای سیاسی کشورهای متخاصم پرده بردارد و حق را به حقدار برساند. در آخر هم موفق میشد و دستهای پشت پرده و چهرههای منفور را به سزای اعمالشان میرساند. تماشای «روز صفر» بیش از هر چیز خاطره دیدن همین نسخه را در ذهن تماشاگرش زنده میکند.
منبع: روزنامه ایران
تلف شده
درباره «روز صفر» که قربانی تلقی کهنه سازندگانش از مفهوم تریلر حادثهای سیاسی شده است
آرش خوشخو
«روز صفر» در وهله اول نشان میداد که فیلم «شبی که ماه کامل شد» و «ماجرای نیمروز» چه فیلمهای خوبی بودهاند. داستان پرهیجان دستگیری عبدالمالک ریگی به فیلمی اکشن و پرحادثه بدل شد که بین آن و فیلمهای ذکرشده نمیتوان تناظری پیدا کرد.
اگر قرار باشد بین «روز صفر» و فیلمی از سینمای ایران همزادی پیدا کنیم، تنها نمونهای که بهیادم میآید «تاراج» ساخته مرحوم ایرج قادری است. کسی با ساخت فیلم حادثهای مخالف نیست. کسی با خلق قهرمان برای تودههای مردم از چشم سینما مخالفتی ندارد، کسی نمیتواند انکار کند که ثبت حوادث بزرگ تاریخ معاصر برای مردم ما چقدر الزامی و تماشایی است.
اما همه اینها به این معنا ختم نمیشود که فیلمساز فیلم بدی بسازد. همه اینها دلیل نمیشود که کارگردان و عوامل سازنده فیلم سطح پایینی در همان ژانر اکشن تولید کنند؛ دلیل نمیشود که بهخاطر اهمیت سوژه، حرکات و سکنات این قهرمان را بپذیریم. نمیشود یک تریلر سیاسی بسازیم، اما بهجای مثلا «سی دقیقه بامداد» از رمبو الگو بگیریم.
نمیشود یک فیلم حادثهای و سیاسی بسازید و در همان ۴۰دقیقه ابتدایی ۱۰تا جسد روی دست تماشاگر بگذارید. نمیشود بدمن شما پنجره لندکروز مشکیاش را پایین بکشد و با یک کلت کوچک و طلایی، مغز پلیس پاکستانی درحال فرار را از فاصله سی-چهل متری هدف قرار دهد و او را بکشد. حتی جان وین و کلینت ایستوود هم در فیلمهایشان از این تردستیها نمیکردند.
آخرین نمونه مشابه به فیلمهای مت هلم از دین مارتین بر میگردد. یا قهرمانتان با یک هفتتیر (یا کلت یا رولور یا هرچی!) مجموعهای از تروریستها را قلع و قمع کند. در سینمای روز دنیا نمونه مشابهی پیدا نمیکنید مگر آنکه به حادثهای-کمدیهای هندی ارجاع کنید. الگوی ذهنی فیلمساز از قهرمان اکشن کهنه و قدیمی است.
چیزی در ردیف رمبو و غارتگر و کارهای استیون سیگال و ژان کلود وندام. کاش حداقل اگر دلتان برای یک قهرمان اکشن در یک تریلر سیاسی بالبال میزد، از کاراکتر کیفر ساترلند در ۲۴ الگوبرداری میکردید. نمیشود در ژست ساخت یک فیلم پرهزینه و پرجزییات فرو رفت و آنوقت جلوههای ویژه فیلمتان اینقدر سطح پایین باشد.
نمیشود تکنیک آتشسوزیها و پروازهای هواپیماهایتان و عبور هلیکوپتر بر فراز شب تهران، اینقدر جعلی از آب دربیایند. چطوری میتوانید قهرمان داستانتان را سوار برموتور به سمت یک تروریست مسلح به کلاشینکف حرکت دهید و رگبارهای گلوله مثل اکشنهای بامزه هندی (که در فضای مجازی پر هستند) به اطراف موتورتان بخورد؟
چرا اینقدر از جریان سینمای حادثهای دنیا عقب هستید که فکر میکنید قهرمان فیلمتان باید در شروع هر ماموریت قولنج گردنش را بشکند و به قول رفقا گردن بگیرد. مگر دوران فیلمفارسی است؟ نه. مشکل «روز صفر» سینمای حادثهای و قهرمانپردازانه نیست. مشکل نسبت معکوس و وارونه فیلمساز با واقعیت، واقعیتنمایی و سینمای روز دنیاست.
مشکل تلقی اشتباه سینماگر از مفهوم قهرمان است. اینکه نمیتواند بفهمد، دوران استیون سیگالها گذشته. «روز صفر» نه قهرمان ملی خلق میکند و نه میتواند قهرمانی در تراز بینالمللی به نمایش بگذارد. فیلم از همین روز تولدش قدیمی است. تنها وجه مثبت فیلم بخش اطلاعرسانی آن است.
قبول دارم فیلم در صحنههایی پرهیجان از آب درآمده، اما اگر یک فیلم مستند درستوحسابی درمورد این اتفاق ساخته شود، هیجان کمتری نخواهد داشت. قبول دارم که فیلم پرفروش خواهد بود و قبول دارم که بخشی از خدمات ماموران امنیتی برای مردم ملموستر خواهد شد، اما حتی همه این مزایای اجتنابناپذیر هم دلیل نمیشود که «روز صفر» را فیلمی شکستخورده تلقی نکنیم.
ملکان و دوستانش باید بهشکل جدی سینمای حادثهای روز دنیا را دنبال کنند. حداقل «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان و «شبی که ماه کامل شد» نرگس آبیار را دوباره نگاه کنند. سعید ملکان مرد بانفوذ و معتمدی است، اما این فرض رهایم نمیکند که نکند کاستیهای «تنگه ابوقریب» و «تختی» هم مثل همین «روز صفر»، بهخاطر نگاه او به سینما و روایت باشد؟
منبع: روزنامه هفت صبح