محمدرضا تاجیک در اعتماد نوشت: یک- ریچارد رورتی، جایی میگوید: آدمی آرزو میکند که کاش رهبران انقلابهای موفق کمتر کتابهایی میخواندند که اندیشههای کلی به آنها میداد و بیشتر کتابهایی میخواندند که به آنها کمک میکرد تا خود را در خیالشان با کسانی که تابع حکومت آنها هستند، یکی بینگارند.
امروز، اصحاب قدرت و سیاست ما که به نام نامی انقلاب بر این مرز و بوم کهن حکم میرانند، بیش و پیش از هر زمان نیازمند گوش و هوش سپردن به این اندرز پراگماتیستی فیلسوف پراگماتیست هستند. اصحاب قدرت ما، دیری است تنها به خواندن کتابهایی خوگر شدهاند که به نام آنان آغاز و به نام آنان پایان میپذیرد. تمام سطور کتاب در مدح و ستایش سروری و بزرگی آنان به زینت تقریر درآمدهاند. تمامی مفاهیم کتاب به اهداف و آرمانهای والا و بالای آنان دلالت میدهند.
خط مردمان (اگر اساسا چنین خطی ممکن و متصور باشد) همواره در پاورقی یا بیناسطور یا گیومه است. کتاب سرشار و لبریز از ایدههای کهکشانی و انتزاعی و خیالین است. در کل کتاب کمتر علامت سوالی یا استفهامی و تعجب و مکث و بیشتر خط تیره و خط فاصله و نقطه دیده میشود. همه گزارههای کتاب از جنس مفروضند و هیچ فرضیه و پرسشی در آن یافت نمیشود - اصلا جنس کتاب از جنس نص و کتب مقدس است و در آن هیچ تردیدی روا نیست.
به بیان دیگر، این کتاب از جنس استعلایی است و نه درونماندگار، فراتاریخی است و نه تاریخی، منولوگ است نه دیالوگ. شاید، گویاتر آن باشد که بگوییم کتاب آنان را میخواند و نه آنان کتاب را: کتاب است که آنان را به مثابه ابژه میل و اراده خود میخواند، آنان را به عنوان پژواک (ادامه) صدا و بیان و نگاه و پیام و منطق خود میخواند، آنان را چنان سوژه منقاد و وفادار خویش میخواند. کتاب به آنان میگوید: همواره و در همه حال، درون را بنگرید و حال را، نی برون را بنگرید و قال را: دنیا و جامعه و مردمان و تاریخ را شبیه من گردانید، نه بالعکس، با چشم من ببینید، با زبان من سخن بگویید، با گوش من بشنویید، با احساس من حس کنید.
دو- امروز، کتاب تاریخ اکنون و جامعه اکنون ما بیش از همیشه اصحاب سیاست و قدرت را به خواندن خود دعوت میکند. این کتاب، از آنان میخواهد حجاب از دیده بردارند و سیاهیها و تباهیها و شیارها و گسلها را ببینند، آنچه زیر پوست شهر و زیر پوست باورها و احساسها و ابدان و اذهان مردم میگذرد را ببینند، آن خط که تاریخ از سرنوشت قدرتها در لای سطور کتاب، پنهاننویسی کرده است را بخوانند، آن صدای سکوت مردمان را از دهان واژگان بشنوند، آن خشم و نفرت نهفته در ژرفنای نگاه و احساس محذوفین و رویتناپذیرها را ببینند، آن صدای پای رفتن ارزشها و هنجارها و آرمانها و ایمانها را بشنوند.
کتاب از آنان میخواهد چشم دل بگشایند و شبح رخدادهای در راه را ببینند: شبح بودگی یک رخداد اشاره به این امر دارد که واقعیت آن امری از پیش متعین و واقع شده نیست، بلکه آن همواره در حال ساخته شدن است. یک رخداد بسان یک شبح حرکت میکند و با زمان تعین پیدا مییابد و چیزها را، چون شبح در برمیگیرد.
شبح، امری مشاهدهناپذیر است، وقتی از او سخن میگوییم نمیتوانیم او را ببینیم. دریدا، در پرسش از نحوه ظهور شبح، بیان میکند شبح بهگونهای همواره ظاهر میشود که انگار اولینبار است که خود را نشان میدهد و بهگونهای میرود که انگار برای آخرینبار است که آمده است. نه نیست نه هست. این تقابلی است که همواره باقی میماند. یک شبح، همواره امری از گور برخاسته است. کسی نمیتواند آمدن و رفتنش را کنترل کند. اینگونه است که سخن گفتن از شبح ناممکن اســـت، و همچنین ســـخن گفتن با آن نیز؛ ناممکن خواهد بود. شــبح، چنانکه از نامش پیداســت، آمد و شــد امری قابل مشــاهده اســت.
اما این امر قابل مشاهده، مشاهدهناپذیر است و این امر قابل مشاهده، بالذاته دیدنی نیست. به همین دلیل است که ماورای پدیدار و موجود باقی میماند. آن امر حسی ـ غیر ـ حسی، مشاهدهپذیر ـ نامشاهدهپذیر است. کتاب از آنان میخواهد کتاب بخوانند: کتاب سیاست، مدیریت، اقتصاد، اجتماع، هنر، روابط بینالملل، سیاست خارجی، تاریخ، فرهنگ، محیط زیست و دین. کتاب از آنها میخواهد بیش از آنچه خواندهاند خواب و رویا نبینند و مدعی فهم و بصیرت و تدبیر نشوند.
کتاب از آنان میخواهد که همچون یک کتاب که هر قدر در معرض چشمها و فهمها و خوانشها و نقدها و ردیهها و حاشیههای بیشتری قرار گیرد، شکوفاتر و غنیتر و مانا و پویاتر میشود، آنان نیز، شجاعانه به استقبال تفاوت و تکثر و تخالف و تقابل بروند و از نکتهها و نقدهای تیز نهراسند، به دور خویش حصار نکشند، هر لحظه بر دامنه ناخودیها نیفزایند و بقای خویش را به تامین و حفظ اقلیت گره نزنند. شاید در تحلیل این صاحبان قدرت، در شرایط کنونی، گریز و گزیری از اتکا و اتکال به اقلیت نباشد، اما بیتردید، در بلندمدت این ره رهزن خویش خواهد شد.