فرارو- این روزها در حالی سینمای ایران داغدار فقدان داریوش مهرجویی است که مرور واکنشها و گلایههای این فیلمساز بزرگ در دوران حیات خود نشان از آن دارد که او همواره داغدار فیلمهایش بود که قربانی سانسور میشدند!
به گزارش فرارو، هنوز معمای قتل بهتآور و جنونآمیز داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر حل نشده است و اهالی سینمایی ایران در حالی آماده میشوند تا صبح فردا در وداعی باشکوه این فیلمساز گرانسنگ سینمای ایران را به خانه ابدی بدرقه کنند، که هنوز سوالات بیجواب بسیاری دارند.
فردا چهارشنبه 26 مهرماه 1402 روز تلخی برای سینمای ایران خواهد بود و با ابتکار ارزشمند تهیهکنندگان فیلمهای پرفروش این روزهای سینمای ایران، قرار است با توقف اکران فیلمهای کمدی، حتی سالنهای سینما هم در این روز شاهد هیچ لبخندی نباشند.
شاید سوالات و معماهای مربوط به مرگ دلخراش خالق «هامون» همچنان بیجواب مانده باشد اما حسرتها و دغدغههای این کارگردان کهنهکار در دوران حیات و حضور تأثیرگذارش در عرصه فیلمسازی، سالهاست که پیش روی ماست و رسیدن به این پاسخ که در طی 6 دهه گذشته چه کسانی علیه «سینمای مهرجویی» تیغ کشیده بودند، چندان دشوار نیست.
زندهیاد داریوش مهرجویی در یکی از اظهارنظرهای دردناک خود، صراحتاً گفته بود: «من آنچنان که باید و شاید از مسیر فیلمسازیام در ایران راضی نیستم، برای اینکه دائما در جنگ و جدال یا در معارضه با سیستم نظارت و سانسور بودم. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. بسیاری از کارهای من از «گاو» گرفته تا «پستچی» و «دایره مینا» و «مدرسهای که میرفتیم»، از یک سال تا سه سال توقیف بودند یا سانسور شدند. جالب اینکه همین فیلمها که بعدا اجازه اکران گرفتند، در فستیوالها و جشنوارههای مختلف داخلی و خارجی جایزه گرفتند. اما همیشه این شبح سانسور و توقیف به شکل یک اضطراب درونی و آزاردهنده همراه من بود.»
آنچه در این گزارش کوتاه مرور کردهایم، سرنوشت تنها پنج فیلم مهم در کارنامه داریوش مهرجویی است که گرفتار معضل سانسور و ممیزی شدند.
دایره مینا/ 1353
یکی از مهمترین فیلمهای مرتبط با معضلات اجتماعی در تاریخ سینمای ایران، همین فیلم «دایره مینا» است. فیلمی با سوژهای تکاندهنده که به پشتپرده بازار خرید و فروش زیرزمینی خون در فرآیند فعالیت بیمارستانهای ایران در ابتدای دهه 50 میپردازد. زمانی که هنوز «سازمان انتقال خون» در کشور وجود نداشت و معتادان و خیابانخوابها بهواسطه دریافت مبالغی، خون خود را برای مصارف درمانی در اختیار دلالان میگذاشتند!
روایت فیلم از این معضل آنقدر تکاندهنده بود که وزارت فرهنگ و هنر وقت، مانع از نمایش عمومی آن شد و رئیس وقت نظامپزشکی هم هیچ علاقهای به اکران این فیلم نداشت. همین شرایط منجر به توقیف سه ساله فیلم شد.
«دایره مینا» نهایتا وقتی در فروردینماه ۱۳۵۷ روی پرده سینماها رفت، فریدون علاء که از 9 سال پیشتر به دنبال تأسیس سازمانی رسمی برای انتقال خون در ایران بود، موفق شده بود در تهران و شیراز مراکزی را برای انتقال خون تاسیس کند و پس از اکران فیلم هم مراکز مشهد، ساری، اهواز و همدان را افتتاح کرد. اینگونه فیلم توقیفی داریوش مهرجویی باعث تسریع در تأسیس سازمان انتقال خون در ایران شد.
مدرسهای که میرفتیم/ 1359
این فیلم با نام اولیه «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» در واقع اولین فیلم داریوش مهرجویی در سالهای پس از انقلاب است. فیلمی که در ادامه تجربههای اقتباسی این فیلمساز براساس قصهای از فریدون دوستدار به سرانجام رسید اما سوءتفاهم نسبت به برخی نمادها و ارجاعات در روایت فیلم، باعث توقیف آن شد!
داستان فیلم در مدرسهای بهنام «عدل آفاق» روایت میشود که تعدادی از دانشآموزان میکوشند تا تئاتری را برای اجرا آماده کنند. داستانی که در نظر دارند هم یک داستان کهن ایرانی درباره نوجوانی است که قصدد دارد در مقابل حملات تورانیان ایستادگی کند. ناظم مدرسه، که بهعلت بیماری مدیر اداره مدرسه را بر عهده دارد، با اجرای تئاتر مخالفت میکند.
اینکه چه کسی از چنین داستانی، آن هم دو سال بعد از پیروزی انقلاب، چه برداشتهایی میتوانسته داشته باشد مشخص نیست اما این فیلم داریوش مهرجویی در آن مقطع، در کنار آثار شاخص دیگری همچون «مرگ یزدگرد» ساخته بهرام بیضایی، «سفیر» ساخته فریبرز صالح، «برزخیها» ساخته ایرج قادری، «خط قرمز» ساخته مسعود کیمیایی و «حاجی واشنگتن» ساخته علی حاتمی گرفتار سیستم غیررسمی ممیزی و سانسور در سینمای ایران شد.
«حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» نهتنها مجوز نمایش نگرفت بلکه برخلاف برخی از آثار فوق، حتی در جشنواره فجر نیز شرکت داده نشد تا 10 سال بعد با اصلاحات بسیار و تغییر نام به «مدرسهای که میرفتیم» بهصورتی مهجور روانه پرده سینماهای کشور شد.
اجارهنشینها/ 1365
مهرجویی بعد از تجربه ساخت «مدرسهای که میرفتیم» و توقیف این فیلم، برای چند سالی ایران را ترک میکند. او در مقطعی که در فرانسه حضور دارد، ایده اولیه فیلمی را روی کاغذ میآورد که بعدها تبدیل به فیلمنامه «اجارهنشینها» میشود. این فیلمساز با استفاده از تجربیاتش خود در مقابله با ممیزی، سراغ لحن کمدی رفت تا بتواند حرفهای تند و تیز خود را در نقد شرایط آن سالهای ایران به تصویر درآورد و در عین حال گرفتار ممیزی و سانسور نشود. ظاهر فیلم شوخ و شنگ بود و کسی حرفهای سختگیرانه ممیزها را جدی نگرفت.
حتی زمانی که محسن مخملباف بهعنوان یکی از سینماگران تندرو در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب در نامهای به مدیرعامل وقت بنیاد سینمایی فارابی اعلام کرد حاضر است به دلیل این فیلم نارنجک بهخودش ببندد و داریوش مهرجویی را در آغوش بگیرد تا هر دو منفجر شوند! بهنظر میرسید این فیلم آسیب چندانی ندیده و همچنان به اکران خود در سینماها ادامه داد.
با این همه اما بعد از گذشت سالها، داریوش مهرجویی از این واقعیت پرده برداشت که پایانبندی «اجارهنشینها» محصول فشار ممیزان و سانسورچیها بوده است! هارون یشایایی تهیهکننده این فیلم هم در گفتگویی از تعامل بالای مهرجویی در فرآیند ساخت این فیلم گفت که میتواند نشاندهنده تن دادن این فیلمساز به تنگنظریهای ممیزان ارشاد باشد.
حالا و پس از درگذشت این فیلمساز، نسخهای 130 دقیقهای از این فیلم با کیفیت بالا در برخی کانالهای سینمایی در حال بازنشر است که نشان میدهد یکی از محبوبترین فیلمهای داریوش مهرجویی که با نسخهای 109 دقیقهای در تمام این سالها آن را دیده بودیم، در واقع با ممیزی بالای 20 دقیقهای نسبت به نسخه اصلی، به اکران عمومی رسیده است!
بانو/ 1370
داریوش مهرجویی فیلم «بانو» را نسخهای زنانه از «هامون» توصیف کرده بود. فیلمی با نقشآفرینی تحسین برانگیز بیتا فرهی در نقش اصلی که در آستانه دهه 70 به تولید رسید اما با سوءبرداشتهای عجیب و غریب، قربانی سانسور و توقیف شد.
فیلم «بانو» روایتگر داستان زنی از طبقه مرفه و آشنا به کتاب و تاریخ و شعر بود که سرخورده و دلشکسته از خیانت همسرش، تصمیم میگیرد تا خانه اعیانی خودش را را به پناهگاهی برای افراد فقیر و مستضعف تبدیل کند.
برخی در آن زمان ارجاعات و تأویلهای فیلم را مشابه «اجارهنشینها» و حتی صریحتر از آن میدانستند و به همین دلیل در همان ایام رونمایی فیلم در جشنواره، جبههای در برابر آن شکل گرفت. رسانههایی مانند روزنامه «کیهان» به زعم خود به رمزگسایی از محتوای فیلم پرداختند و فشارها به سمت و سویی رفت که با دستور مستقیم فخرالدین انوار، معاون سینمایی وقت و طبق نظر شورای پروانه نمایش، بانو به دلیل آنچه «توهین به انسان و مردم» اعلام شد، به محاق توقیف رفت!
مهرجویی خود اینگونه دلیل توقیف «بانو» را روایت کرده است: «نامهای نوشتم با این مضمون که چگونه فیلم را ندیدهاند یا بد دیدهاند و اینکه برخلاف نظر آنها، سراسر ستایش از انسان است و... به هر حال شورا برای نجات دادن فیلم، آن را فعلاً غیرقابل نمایش اعلام کرد؛ یعنی برای نجات فیلم، آن را به کل توقیف کرد. چه جور برداشتی از فیلم شده بودند، نمیدانم. فقط میگفتند چون سال قبل، نمایش فیلم «نوبت عاشقی» باعث شده بود گروه مخالفان به خصوص مهدی نصیری و همفکرانش سخت به جان وزارت ارشاد بیفتند، امسال ارشاد قدری احتیاط میکند، زیرا بانو هم ممکن است چنین واکنشهایی را برانگیزد.»
بعد از انتخابات دوم خرداد 1376 و پیرو تغییرات در ترکیب مدیران سینمایی، «بانو» بالاخره رفع توقیف و در سال 77 روانه پرده سینماها شد.
سنتوری/ 1385
اگر بگوییم یکی از تراژیکترین سرنوشتها را در میان فیلمهای داریوش مهرجویی همین فیلم «سنتوری» داشت، بیراه نگفتهایم. فیلمی که مهرجویی معتقد بود، تهیهکنندهاش به دلیل بلایی که برسر آن آمد، دق کرد و جانش را از دست داد!
فیلم در سال 85 به تولید رسید و رونمایی از آن در جشنواره فیلم فجر هم با استقبال مخاطبان و منتقدان همراه شد. هرچند تنها بهرام رادان برای ایفای نقش اصلی فیلم سیمرغ گرفت و او هم روی سن اختتامیه نسبت به نادیده گرفتن این فیلم در بخشهای دیگر معترض شد!
با این همه بعد از جشنواره فجر ناگهان به دلیل برخی برداشتهای عجیب و غریب از نام و پوشش کاراکتر اصلی، فیلم گرفتار توقیف شد و تا سالها پیگیری داریوش مهرجویی و دیگر عوامل فیلم به سرانجام نرسید. عجیب اینکه مدیران وقت سینمایی صراحتا از توقیف این فیلم دفاع میکردند و حاضر نبودند پای اکران آن بایستند.
«سنتوری» سرانجام قاچاق شد! انتشار گسترده سیدیهای فیلم در بازار غیررسمی، سبب شد که یکی از جنجالیترین آثار مهرجویی بهصورت گسترده به دست مخاطبانش برسد و تبدیل به یکی از دیدهشدهترین آثار این فیلمساز شود اما هیچ عایدیای نصیب عوامل فیلم نشود.
فرامرز فرازمند، تهیهکننده این فیلم بود که داریوش مهرجویی پیشتر در فیلمهای «لیلا» و «درخت گلابی» با او همکاری داشت. وقتی فرازمند در سال 89 دارفانی را وداع گفت، مهرجویی در متنی درباره او نوشت: «به علت سقوط «سنتوری» در طول چهار پنج سال گذشته و بدهیهای متعدد حاصل از آن، بیتفاوتی و بیمسئولیتی وامدهندگان چنان عرصه بر او تنگ شد که به ناچار دق کرد.»