به عبارتی یشایایی و تعداد دیگری از آنها که همراهش شدند، بنیانگذار تیزر و آنونس تبلیغاتی در ایران بودند. بعد از انقلاب، اما فعالیتهای یشایایی به عنوان تهیه کننده، ابعاد تازهای پیدا کرد. او تعدادی از بهترین آثار سینمای ایران را تهیه کرد و نامش بهعنوان یکی از خلاقترین و فرهیختهترین تهیهکنندگان سینمای ایران سر زبانها افتاد.
به گزارش هم میهن، مرگ داریوش مهرجویی بهانهای شد تا سراغ او که دو تا از ماندگارترین آثار مهرجویی را تهیه کرده، برویم و با او گفتگو کنیم.
مصاحبه را با یادی از زندهیاد داریوش مهرجویی شروع کنیم. در گفتوگویی که من در سال ۹۷ با ایشان درباره «هامون» داشتم، میگفتند هیچ تهیهکنندهای حاضر نبود که تهیهکنندگی «هامون» را قبول کند. میگفتند این فیلم فلاشبک زیاد دارد و مردم فلاشبک دوست ندارند. چه شد که شما تهیهکنندگی فیلم «هامون» را پذیرفتید؟
واقعیت این است که در این ۱۵-۱۰ تا فیلمی که تهیهکنندگی کردم، سیاق من هیچوقت این نبوده که در کار صاحب اثر مداخله کنم. من قصه را میخواندم و اگر آن را میپسندیدم بهویژه اگر کارگردان را میشناختم یا به او اعتماد میکردم، همکاری را آغاز میکردم. همواره تلاش کردم در کنار کارگردان بایستم و به او چیزی را تحمیل نکنم. این در مورد «هامون» هم همین روال بود. ضمن اینکه من قبلاً با مهرجویی در «اجارهنشینها» کار کرده بودم و نسبت به او شناخت و اعتماد لازم را داشتم و در همکاری دوباره با او تردید نکردم.
همکاری با آقای مهرجویی چطور بود. چه ویژگیهایی در ایشان بهعنوان فیلمساز وجود داشت که برای شما جذاب بود؟
مهرجویی نه بهعنوان فیلمساز که بهعنوان یک انسان، فردی صاحبنظر و اهل اندیشه بود. شاید برخی گمان کنند که آثار درخشان او از سر اتفاق و تصادف شکل گرفته، اما واقعیت این است که او صاحب اثر بود و کارهایی که ساخته، محصول تفکر و آگاهیاش بود. بسیار اهل مطالعه بود و در کار خودش اشراف و تسلط کافی داشت. یک امتیاز دیگری که خیلی در مهرجویی برجسته بود، این بود که اهل مشورت بود. این ویژگی همکاری با او را تسهیل و البته لذتبخش میکرد. اگر کسی از عوامل فیلم مثلاً درباره یک پلان و سکانس یا دیالوگی، نظر و پیشنهادی میداد، به آن توجه میکرد و نمیگفت من بهعنوان کارگردان حرف آخر را میزنم. او به نظر دیگران گوش میداد و آنها را اجرا میکرد تا آن پیشنهاد را در عمل بسنجد. اگر خوب از کار درنمیآمد، آنوقت آن را کنار میگذاشت. اگر یک جایی در فیلمنامه در اجرا امکانپذیر نبود، آن را تغییر میداد تا متناسب با امکانات شود. این حسن تفاهم او با دیگران، یکی از مهمترین ویژگیهای مهرجویی بود که او را ممتاز میکرد.
جالب اینکه هامون یک روشنفکر فلسفهخوانده است و شما بهعنوان تهیهکننده و آقای مهرجویی بهعنوان کارگردان فیلم هم، فلسفه خواندهاید. شاید هیچ فیلمی در تاریخ سینمای ایران بهاندازه «هامون» با فلسفه و تفکر گره نخورده باشد...
البته این مسئله را باید از سر تصادف و اتفاق دانست. اینطور نبوده که یک خودآگاهی پشت این ترکیب که شما میفرمایید، وجود داشته است. بااینحال من هامون را محصول اندیشمند بودن فیلمساز آن میدانم.
بااینکه فیلم به قشر خاصی از جامعه میپرداخت، اما طیف متنوعی از مخاطبان و اقشار جامعه با آن ارتباط برقرار کردند و هنوز هم پس از سهدهه، نسلهای جدید هم با فیلم ارتباط برقرار میکنند. شما رمز این ماندگاری را در چه میدانید؟
به نظر من قصه «هامون»، بحران نسل جوان و روشنفکر آن زمانه بود. بهویژه اینکه آن زمان یک دوران انتقالی در تاریخ روشنفکری ایران هم بود. یأس و ناامیدی شدید روشنفکران به تغییرات و سرخوردگیهای حاصل از آنکه نوعی واکنش به فضای آن دوران بود و بهنظر من یک وضعیت گذرا به این دلیل که جریان فرهنگی ملت ایران در هر شرایطی ادامه دارد و از حرکت بازنمیایستد. الان هم من معتقدم با وجود بحرانهایی که وجود دارد و سرنوشت کارگردان «هامون» خود مصداق این بحران و وضعیت آشفته است، اما حرکت فرهنگی ملت ایران همچنان به راه خود ادامه میدهد و به سکون و بنبست نمیرسد. تب و تابی که نسل روشنفکر در کجایی و چرایی زندگیاش الان هم وجود دارد و بههمیندلیل هامون همچنان تماشایی است.
فارغ از قصه فیلم و هنر فیلمساز باید به بازی خسرو شکیبایی در نقش هامون هم اشاره کرد که در دیدهشدن این فیلم نقش مهمی داشت.
دقیقاً همینطور است. من حتی معتقدم که هامون متعلق به خسرو شکیبایی است و موفقیت آن مدیون هنر بازیگری اوست. درواقع «هامون» از آن دست فیلمهایی است که بازیگر بیش از کارگردان در تماشاییشدن آن تاثیر گذاشته و باعث جذب مخاطب شده است. خسرو بهقدری این نقش را خوب بازی کرده که میتوان گفت، هامون خود شکیبایی است. با هامون، خسرو شکیبایی شناخته شد و با بازیهایی که بعد از آن انجام داد، معلوم شد چه قابلیتهایی در بازیگری دارد. ما کم بازیگری داریم که بتواند به یک نقش هویت ببخشد و آن را ماندگار کند و شکیبایی به هامون، هویت و محبوبیت بخشید. البته نقش مهرجویی در پردازش و ارائه شخصیت هامون را هم نباید فراموش کرد. الان یکی از مشکلات سینمای ایران این است که نمیتواند یک شخصیت تاثیرگذار و ماندگار خلق کند.
آقای یشایایی شما هم تهیهکننده فیلم «اجارهنشینها»ی مهرجویی بودید و هم فیلم «نون و گلدون» محسن مخملباف. جالب اینکه وقتی مخملباف «اجارهنشینها» را دید، گفت دلم میخواهد به خودم بمب ببندم و مهرجویی را بغل کنم.
خب زمانی که مخملباف فیلم «نون و گلدون» را میساخت، دیگر آن مخملباف سابق نبود و خیلی تغییر کرده بود. مخملبافی که بخواهد خودش را بهخاطر «اجارهنشینها» منفجر کند، نیست و به یک مخملباف دیگری تبدیل شده بود با یک تفکر و تجربه تازه. او فهمیده بود سینما چیست. او از آن التهاب و تندرویهای اوایل انقلاب عبور کرده بود و بر مدار درک واقعیت زندگی قرار گرفته بود. ضمن اینکه مخملباف همین پیشینه فکری را داشت و اهل مطالعه بود و استعداد و ذوق هنری هم در او وجود داشت. درواقع او پشتوانههای لازم برای تبدیلشدن به یک کارگردان و فیلمساز تاثیرگذار را داشت و دیدیم که در یک برههای بهعنوان فیلمسازی جریانساز بر سینمای ایران تاثیر گذاشت.
خود سینما بهمثابه هنر میتواند به تعدیل تفکرات افراطی و تندروها کمک کند و شاید مخملبافی که میخواست سینما را تغییر دهد، خود به میانجی سینما تغییر کرد.
سینما از این خاصیت برخوردار است که دنیا را آنطور که هست روایت کند و زمانی که شما در جهان سینما قرار میگیرید و ازمنظر سینمایی به جهان و انسان نگاه میکنید، نگاهتان با واقعگرایی گره میخورد و پیچیدگی انسانها و خود زندگی برای شما آشکار میشود. بههمیندلیل است، آنها که آرمانگراییهای افراطی دارند وقتی وارد عالم هنر ازجمله سینما میشوند بهتدریج تغییر کرده و با جهان آنچنان که هست، مواجه میشوند. ضمن اینکه جوهره تفکر و میل به اندیشیدن و درواقع زمینه تغییر در او وجود داشت و آدم تصادفی نبود. من کاری به این ندارم که حالا او در چه موقعیت و مواضعی قرار دارد، اما بهعنوان یک فیلمساز هم قابلیتهای هنری داشت، هم قابلیتهای معرفتی و فردی که بتواند به کارگردان مهمی تبدیل شود. درنهایت میخواهم بگویم آدم اهل فکری بود و یک روشنفکر بهمعنای عام کلمه بود؛ حتی اگر در سیر تحولات فکریاش دچار افراط و تفریط شد.
خُب از مخملباف عبور کنیم و به خود شما برگردیم. هارون یشایایی را همواره بهعنوان تهیهکنندهای اهل فکر که دغدغههای فرهنگی دارد، میشناسند. کارنامه شما هم گواه بر این مدعاست. تهیهکنندگی فیلمهای «اجارهنشینها» و «هامون» مهرجویی یا «ناخدا خورشید» و «ای ایران» ناصر تقوایی، نمونهای از این کارهای شماست. اما در سینمای امروز تهیهکنندگی بیشتر به امور مالی و تجاری و تامین سرمایه فیلم محدود شده و انگار تهیهکنندگی با کارکردهای اقتصادی آن شناخته میشود. نظرتان درباره این مسئله چیست؟
البته این بهمعنای این نیست که اقتصاد سینما بیاهمیت است یا برای ما مهم نبوده است. من بهواسطه پیشینه فکری و فعالیتهای سیاسیای که داشتم، سینما را صرفاً بهمثابه یک معیشت نمیدیدم بلکه میخواستم دغدغههای فکری و فرهنگی خود را ازطریق سینما دنبال کنم. برای همین نه برای گیشه که در جهت همان جریان فکری و دغدغههایهای فرهنگی که داشتم حرکت و فیلم تهیه کردم. حتی تلاش کردیم تبلیغات تجاری فیلمها را هم با یکسری ابتکارات، رنگوبوی فرهنگی ببخشیم؛ بههرحال ما از جناح چپ آمده بودیم تا به تغییرات بنیادی و انقلابی بیاندیشیدم گرچه بعدها به این نتیجه رسیدیم که ازطریق اصلاحات بهتر میتوان به بهبود اوضاع کمک کرد. بههرحال همین آرمانخواهیها موجب میشد تا نگاهمان به سینما صرفاً برای سرگرمی نباشد بلکه سینما را ابزاری برای آگاهیبخشی میدیدم و طبیعتاً این نگرش به تولید فیلمهایی میانجامد که دغدغهمند است و صرفاً در بستر مناسبات تجاری و سرگرمکنندگی صورت نمیگیرد. من متعلق به جریان فکریای بودم که به اراده جمعی در تغییر و تحولات باور داشت و بههمیندلیل سینما را بهمثابه یکی از ابزارهایی که میتوانست این اراده جمعی را غنی کند یا برانگیزد، مینگریستم و همه این مؤلفهها در نوع فیلمهایی که تهیه کردم و اساساً نگرش من به رسالت تهیهکنندگی، تاثیر گذاشت. من از فیلمهایی که ساختم، پول هم درآوردم، اما فیلم نمیساختم برای اینکه فقط پول درآورم.
در همین زمینه باید اشاره کنم به نقش تهیهکننده در کارنامه یک کارگردان. ازجمله انتقاداتی که به سینمای متأخر مهرجویی میشود و اینکه دیگر نتوانست فیلمهای درخشان بسازد و در مسیر فیلمسازیاش دچار افول شد، این بود که تهیهکنندگانی که با او کار کردند یا مناسبات تولیدیای که برای او شکل گرفت، شرایطی را فراهم نکرد تا مهرجویی بتواند موفقیتهای خود را تکرار کند. چقدر با این تحلیل موافقید؟
البته تمام ماجرا به تهیهکنندگی آثار ایشان برنمیگردد. جهان ذهنی و سینمایی ایشان تغییر کرده بود و عوامل دیگری هم موجب شد تا مسیر فیلمسازی ایشان تغییر کند. خود ایشان در مصاحبهای گفته بود که من از یک جایی بهبعد برای خودم فیلم میساختم. درواقع او در دهههای پایانی به جهان شخصی خود و سینمای برآمده از آن مراجعه کرده بود.
البته ایشان به نقش سانسور و ممیزی هم اشاره کردند که باعث شد مسیر فیلمسازیشان تغییر کند.
خب از آنطرف هم بسیاری از همین شاهکارها و فیلمهای درخشان، در شرایط سانسور ساخته شده است و این نشان میدهد که مهرجویی در شرایط سانسور هم با تکیه بر خلاقیتها و نوآوریهایی که داشته، فیلم خوب ساخته است، ولی بههرحال آدم تا یکجایی میتواند در شرایط سخت کار کند و از یکجایی دیگر خسته میشود. بااینحال من معتقدم با وجود اینکه مشکلات و بحرانهای زیادی در سینمای ایران وجود دارد، بازهم در سینمای ایران فیلم خوب ساخته میشود و در نسل جدید فیلمسازان، شاهد استعدادهای درخشان هستیم مثل سعید روستایی که واقعاً فیلمهای خوبی میسازد. ازطرفدیگر نباید فراموش کرد که سینمای ایران شأنیت جهانی پیدا کرده و در دنیا شناخته شده است و اعتبار دارد. بهنظرمن، اصغر فرهادی نماینده تفکر سینمای ایران در جهان است و حتی فیلمهایی که با مشارکت کشورهای دیگر و تهیهکنندگان خارجی میسازد، باز رد هویت ایرانی را میتوان در آثار او دید. میخواهم بگویم، با وجود موانع و دستاندازها، سینمای ایران و اساساً فرهنگ ایران از ظرفیتی برخوردار است که هیچگاه از حرکت نمیایستد و همواره راه خود را به جلو پیدا میکند. ما هنرمندان پیشرویی در ایران داریم که میتوانند توانمندی فرهنگ ایرانی را در سراسر جهان نمایندگی کنند. نهفقط در میان کارگردانها که در رشتههای دیگر سینمایی هم همینطور است؛ مثل بازیگری. بهنظرم گلشیفته فراهانی (صرفنظر از شرایط فعلی که مربوط به هنر ایشان نیست) سعی میکند تا در سطح جهانی، سینمای ایران را نمایندگی کند. رقابتکردن در سطح جهانی، کار سادهای نیست و بهنظرم، گلشیفته توانسته خودش را بهعنوان یک بازیگر ایرانی تثبیت کند. من با او در آخرین فیلمی که تهیه کردم؛ یعنی «دیوار»، همکاری داشتم و شاهد بودم که چقدر برای موفقیت فیلم تلاش میکند. فیلم «دیوار» با شکست تجاری روبهرو شده بود. یکروز بچههای فیلم به من گفتند گلشیفته جلوی سینمای آفریقا ایستاده و بلیت میفروشد. من به او زنگ زدم و گفتم، چهکار میکنی گلی؟ گفت من دارم بلیت میفروشم که مردم بروند و فیلم «دیوار» را ببینند. درواقع او خود را نسبت به فروش فیلم هم متعهد میدانست و تلاش میکرد فیلم، ضرر مالی نکند و من با هزار زحمت توانستم راضیاش کنم که جلوی در سینما، بلیت نفروشد. منظورم این است که ما بازیگرانی داریم که هم استعداد و قابلیت بالایی در حرفه خود دارند، هم به سینمای ایران عشق میورزند و خود را نسبت به موفقیت آن متعهد میدانند. باید قدر نیروی انسانی در عرصه سینما و اساساً هنر را دانست. بزرگترین سرمایه هنری هر جامعهای، هنرمندان آن هستند که باید امنیت حرفهای و آزادی لازم برای جولان آنها فراهم شود، چون در هر شرایطی آنها میتوانند به اعتلای جایگاه هنری کشور کمک کنند.
اما ازسویدیگر سینمای ایران هم یک بازیگر خوب را از دست داد؟
بههمیندلیل میگویم که ما باید قدر سینماگران خود را بدانیم و امکان رشد آنها را فراهم کنیم. شاید گلشیفته اگر میماند، از یک حدی بیشتر نمیتوانست رشد کند. بهویژه اینکه در سینمای ما شرایط برای درخشش بازیگران زن، با محدودیتهای بیشتری نسبت به مردان برخوردار است. بههرحال به بازیگران زن، گاهی گیر میدهند.
به خود شما چقدر گیر دادند بهویژه اینکه یک تهیهکننده یهودی هم بودید؟
هیچی. بههرحال من یک سابقه مبارزاتی داشتم و پیش از انقلاب، سالها در زندان بودم و هفتسال حبس کشیده بودم. در مجوز دادن البته گاهی گیرهایی پیش میآمد، اما بهاینشکل نبود که مشکل اساسی برای فیلم به وجود بیاید. دو مورد پیش آمد که وقتی من به ارشاد رفتم و صحبت کردم، در هر دو مورد حرف مرا قبول کردند و نظرشان عوض شد. خدا را شکر، فکر میکنم سابقه و عملکرد من طوری بود که همواره مورد اعتماد مسئولان سینمایی بودم. به مذهب من اشاره کردید. واقعیت این است که آنچه پیشینه مرا رقم میزد، فاکتور یهودیبودن در آن نبود. من همواره تلاش کردم بیش از هر چیز به فرهنگ و تمدن ایرانی و به هویت ایرانی در فیلمهایم توجه داشته باشم. من با اینکه یهودی هستم، اما همواره با آدمهای مختلف از مذاهب گوناگون تعامل و گفتگو دارم. حتی مثلاً کلیسا هم میروم و تورات هم میخوانم. برای من هویت ملیام مهمتر است و اینکه ایران و ایرانیبودن میتواند همه ما را با مذاهب و گرایشهای دینی مختلف، زیر چتر خود قرار دهد.
همین که شما تهیهکنندگی فیلمی مثل «ای ایران»، اثر ناصر تقوایی را برعهده داشتید، نشان از دلبستگی شما به وطن دارد.
مگر میشود ایران را دوست نداشت. ایران همواره دغدغه من بوده است و برای آزادی و شکوفایی آن در سن ۱۸ سالگی، زندان را تجربه کردم. بهنظرمن، کسی که وطناش را دوست نداشته باشد و وطنپرست نباشد، محال است که تفکر جهانی داشته باشد.
برخی این وطندوستی را به احساسات ناسیونالیستی و تفکری غیرمدرن میدانند که با جهانی فکرکردن و جهانیبودن در تضاد است.
خب بهجای وطن چه میگذارند؟! بهنظرم اینها دروغ میگویند. وطندوستی بهمعنای باور به جبرگرایی جغرافیایی و اینچیزها نیست. اینها درمانده در خلأ هستند. نمیتوان بیوطنی را جهانیبودن تفسیر کرد. اگر قرار است که جهانی هم شویم، باید از جایی شروع کنیم و آنجا بدونشک، وطن است. نمیتوان تجربههای زیسته در یک سرزمین را نادیده گرفت. حتی اگر کسی بخواهد به انکار یا نادیدهگرفتن آن هم دست بزند، رد آن در ناخودآگاهش وجود دارد و از آن گریزی نیست. گاهی برخی تفکرات و مدلهای فکری به یک مُد روز تبدیل میشود که گذرا و موقتی است. نمیتوان به وطن نیاندیشید و روشنفکر بود.
کمی درباره همکاریتان با ناصر تقوایی هم بگویید. از «ناخدا خورشید» و «ای ایران» ...
بهنظرمن، بهترین فیلمی که در تاریخ سینمای ایران ساخته شده، «ناخدا خورشید» است. فیلمی که صددرصد ایرانی است. نه عواملش که قصه، مضمون و هویت فیلم ایرانی است و دغدغه ایران را دارد. الان یکجایی، یک شهری که نامش را فراموش کردم، در شمال سوئیس هست که یک موزه و آرشیوی هست از محصولات فرهنگی و هنری جهان که در سوئیس موردتوجه قرار گرفته اند. از سینمای ایران تنها فیلمی که عکس و پوستر آن در آنجا وجود دارد، فیلم «ناخداخورشید» است.
به غیر از این فیلم، کدامیک از فیلمهایی که تهیه کردید را بیشتر دوست دارید؟
پاسخ به این سوال سخت است، اما من «در مسیر تندباد» را هم دوست دارم که آقای جعفری جوزانی آن را کارگردانی کرد. بااینحال من همه فیلمهایی که تهیه کردهام را دوست دارم. من فیلمی را که دوست نداشته باشم، تهیه نمیکنم. بااینحال میزان علاقه به آنها شدت و ضعف دارد. دو فیلم «ناخدا خورشید» و «در مسیر تندباد»، بهدلایلی برای من جایگاه ویژهای دارند.
چرا هیچوقت با بهرام بیضایی کار نکردید؟
با آقای بیضایی یک کاری را شروع کردیم، مقدماتش هم فراهم شد، اما تا بیاییم تولید را شروع کنیم، ناگهان آقای بیضایی تصمیم گرفت مهاجرت کند. اتفاقاً در همین اتاق آمد، نشست و گفت، من باید بروم. به من بگو تا حالا چقدر خرج کردی که هزینه آن را پرداخت کنم. من هم گفتم، متاسفم که میخواهی بروی، اما هزینهاش به من مربوط است و تو قرار نیست آن را پرداخت کنی. بیضایی خیلی هنرمند بزرگی است. خیلی. او بهمعنای واقعی هنرمند است و قابلیتهای هنری قابلتحسینی دارد. من خیلی ناراحت و متاسفم که او نتوانست در ایران بماند و فیلم بسازد.
دامنه این تاسف خیلی وسیع است جناب یشایایی. بیضایی که مهاجرت کرد، تقوایی که خانهنشین شد، کیارستمی هم که درگذشت و مهرجویی هم که به قتل رسید. بااینهمه باز هم شما به آینده سینمای ایران امیدوار هستید؟
ببینید وقتی از سینمای ایران حرف میزنیم مثل این میماند که از شعر فارسی حرف میزنیم. شعر فارسی در طول تاریخ با فرازونشیبهای زیادی همراه بوده و شاعران بزرگ ما در فرازهای مختلفی از بحرانهای زمانه توانستند شاهکار خلق کنند و آثاری بیافرینند که در طول تاریخ ماندگار شده است. شعر فارسی هیچگاه از بین نرفته و همواره بهعنوان بخشی از هویت ملی و تاریخی ایرانیان به حیات خود ادامه داده است. بهنظرم، سینمای ما در تاریخ معاصر جایگاه معتبری پیدا کرده و جشنوارههای بزرگ سینمایی هرساله منتظر تماشای فیلمی از ایران هستند؛ بنابراین این بحرانها و فرازونشیبها همیشه وجود داشته، سینمای ایران در دل آنها به راه خود ادامه داده و اعتبار خود را حفظ کرده. ما بزرگان زیادی را در سینما از دست دادهایم، اما استعداد و جوهره این هنر در این خاک وجود دارد و نسل جدید و جوان فیلمساز نشان داده که از ظرفیت بالایی در فیلمسازی برخوردار است و سینمای ایران به پایان نرسیده است. من به نسل جدید فیلمسازان ایرانی بسیار خوشبین و امیدوارم. همانطور که طوفان حوادث و اتفاقات نتوانست شعر فارسی را نابود کند، نمیتواند سینمای ایران را هم از بین ببرد. سینمای ایران درخت تنومند و ریشهداری است که همواره شکوفه و میوه خواهد داد. بهنظرمن، یکی از این استعدادهای درخشان، سعید روستایی است و بهنظرم، فیلم آخرش «برادران لیلا» یک شاهکار است. من سینمای ایران را در بنبست نمیبینم و معتقدم اگر نگران آینده آن هستیم، باید مفر آن را نشان دهیم. اینکه چگونه میتوان راهی برای احیا و شکوفایی آن یافت. باید بر سر راهکارها گفتگو کرد، نه دستاندازها و بنبستها.
شرایط تهیهکنندگی را در حال حاضر چطور میبینید و چه تغییری نسبت به زمان شما کرده است؟
الان اوستای فیلم، سرمایهگذار است. دلیل اصلیاش هم این است که هزینه تولید فیلم، بالا رفته است و تولید فیلم در سینما، جواب نمیدهد و نمیتواند هزینهاش را درآورد یا بهسختی درمیآید.
به نظرتان همین مسئله موجب نشده جایگاه تهیهکنندگان مؤلف تضعیف شود و تهیهکنندگی بیشتر به سازوکارهای تجاری و مالی فیلم تقلیل پیدا کند.
الان بهنظرم مؤلف دیگر تهیهکننده نیست، حتی اگر دغدغههای فرهنگی هم داشته باشد یا صاحبنظر باشد. الان نقش کارگردان در مناسبات تولید فیلم، پررنگتر است. درواقع همهکاره فیلم الان کارگردان است. گرچه من معتقدم، الان نام صاحبان اثر ـ از تهیهکننده و کارگردان گرفته تا بازیگران ـ دیگر نقشی در فروش فیلم ندارند یا دستکم نقششان کم شده و این قصه، محتوا و کیفیت فیلم است که معیار مخاطب است و درواقع باید بگویم این نه مؤلف که خود تألیف است که شاخص یک اثر است. تماشاگر امروزی، آگاهانه دست به انتخاب میزند. میخواهم بگویم فیلمی خوب است که مخاطب را جذب میکند، اگرچه کارگردان خوب است که فیلم خوب میسازد.
آقای یشایایی اگر بخواهید حاصل یک عمر تجربه خود در سینما را بهعنوان تهیهکننده مجموعهای از بهترین فیلمهای تاریخ سینما در یک روایت نقادانه بیان کنید، به چه اشاره میکنید؟
من همواره امیدوارم که سینمای ایران به حیات خودش ادامه میدهد، اما آنچه بزرگترین مخاطره برای سینمای ایران بوده و از آن آسیب خورده، دولتیشدن سینمای ایران بوده است. این بهمعنای حمایت دولت از سینما نیست، اما اینکه خودش وارد قلمرو تولید فیلم شود، میتواند به سینمای ایران و استقلال آن آسیب بزند. نمیگویم همه فیلمهایی که توسط نهادهای دولتی ساخته شده، بد است؛ اتفاقاً برخی از آنها فیلمهای خوبی است، اما آنها خونبهای بقیه فیلمها میشوند. برای اینکه سینمای ایران بتواند نفس بکشد و شکوفا شود، باید بار دولت از دوش آن برداشته شود.