هممیهن نوشت: در بیان سابقه تاریخی آنچه که بهعنوان سوسیالدموکراسی مطرح است، باید گفت که سوسیالدموکراسی ابتدا در انقلاب صنعتی پدید آمد و توسعه پیدا کرد و کسانی پیدا شدند که سعی کردند به احقاق حقوق کارگران بپردازند. در این راه هرکدام تئوریهایی دادند که معروفترین آن، تئوری مارکس است. در پی آن بود که حزب سوسیالدموکرات آلمان بهعنوان اولین حزب سوسیالدموکرات و البته مارکسیست مطرح شد و در آن زمان سوسیالدموکرات یعنی مارکسیست تشکیل شد و اکنون حزب سوسیالدموکرات دیگر مارکسیست نیست.
بهدنبال تشکیل آن حزب در آلمان، حزب سوسیالدموکرات روسیه به همین معنی مارکسیست پدید آمد، اما بعد از مدتی بین اعضای آن انشقاق به وجود آمد که اختلاف اعضا بر سر تاکتیکها و استراتژیهای مبارزه بود و نه بر سر ایدئولوژی! این سوسیالدموکراسی روسیه از طریق قفقاز وارد حوزه اجتماعی-سیاسی ایران نیز شد و اولین بار در انقلاب مشروطه گروهی به نام «اجتماعیون عامیون» پدید آمد که ترجمه تحتاللفظی سوسیالدموکراسی بود که البته آنها نیز مارکسیست به حساب میآمدند، چراکه سوسیالدموکراسی در آن دوره یعنی مارکسیست. اما بعد از گذر زمان سوسیالدموکراسی در اروپای غربی دیگر آن معنا را نداشت و معنای اصول سوسیالیست در آن بود که اقتصاد مخلوطی وجود داشته باشد که بر مبنای آن قلههای اصلی اقتصاد کشور تحت کنترل دولت باشد و در کنارش بخش خصوصی هم وجود داشته باشد و فعالیت صنعتی خصوصی در کنار اقتصاد دولتی در جریان باشد.
آنچه در ۴۰ سال گذشته نئولیبرالیسم، یعنی ایدئولوژی هایک و عملکنندههای آن خانم تاچر در انگلیس و آقای ریگان، رئیسجمهور آمریکا بودند، اصلاً محلی از اعراب در سوسیالیسم و سوسیالدموکراسی ندارد و آنها طرفدار کامل آزادی بازار هستند. یعنی سرمایهدار هرکاری دلش میخواهد با کارگر بکند. گذشته از این آزادی کامل بازار نتایج بسیار منفی داشت که آثار منفی آن در این ۴۰ سال نشان داده شده است و چه اروپای غربی و چه آمریکا از نظر اقتصادی و سیاسی با پیامدهای آن روبهرو هستند و آن ناشی از اجرای همین ایدئولوژی است که اهمیت خود را در غرب از دست داده است.
در این بین سوسیالیسم عبارت است از سیستم سیاسی که در آن دموکراسی جریان دارد و بهویژه در دهههای اخیر تاکید بر حقوق بشر، محیطزیست و کلیه مسائلی که به رفاه اجتماعی مربوط میشود؛ دارد. برای مثال در این سیستم آموزش و پرورش رایگان، بهداشت عمومی رایگان (تا حد ممکن)، روابط صلحآمیز با کشورهای دیگر، حل مسالمتآمیز اختلافات بینالمللی در نظر گرفته میشود و درباره امکانات کشور اصل و تاکید سوسیالیسم بر این موارد است.
اما در ایران بعد از اینکه خلیل ملکی و یارانش از حزب توده جدا شدند، یک ماهیت جدای سوسیالیسم را شناختند. آنها بهمعنای واقعی سوسیالیست بودند. سوسیالیسمی که رفاه مردم را میخواست، جنگجو و انقلابی نبود، در روابط بینالمللی خود میخواست حقوق بشر را تامین کند، از محیط زیست حمایت کند و...
ملکی همیشه تاکید میکرد که نباید با شوروی رابطه خصمانه داشته باشیم. او معتقد بود رابطه با شوروی باید دوستانه باشد، اما با این شرط که شوروی در امور ما دخالت نکند و نباید بر ما مسلط باشد، چنانچه میخواهیم همین رابطه را با آمریکا و انگلیس هم داشته باشیم. اسم این رویکرد را «چپِ ملی» و نه «ملیگرا» گذاشتند. ملیگرا لغت غلطی است چراکه عبارت از دو صفت است که به همدیگر چسبیدهاند و اگر قرار باشد که چنین ساختاری به کار برده شود، باید «ملتگرا» را به کار برد. از طرفی این اصطلاح را برای ناسیونالیسم به کار بردند، اما آنها ناسیونالیسم نبودند؛ رضاشاه و محمدرضاشاه ناسیونالیسم بودند.
اینها میهندوست و دموکرات بودند و به همین جهت ملی محسوب میشدند، نه ملیگرا. چنانچه فروغی و تقیزاده و دیگران در جریان انقلاب مشروطه و بعد از آن زمانی که میخواستند اصطلاح دموکراسی را به کار ببرند، آن را به «حکومت ملی» ترجمه میکردند. یعنی ملی را برای «دمو» به کار میبردند و حکومت را برای «کراسی». شرح جزئیات در این زمینه مهم است چراکه در این مسائل بسیار تقلید شده و از سویی تقلیل هم یافته است که دلیل آن گسست تاریخی بین نسلها در قرن بیستم بود. چپهای ملی، طرفدار دموکراسی و استقرار آن بودند، اما اصل را بر این میگذاشتند که یک برنامه سوسیالیستی اجرا شود.
برنامهای که ملکی در وهله اول به مصدق پیشنهاد کرد تا اجرا کند، درخواست یک اصلاح عظیم بود. در آن زمان بیش از ۷۰ درصد مردم ایران رعیت بودند و هیچ حقی از خود نداشتند، در تمام روزهای سال کار میکردند تا یک لقمه نان بخورند و سهم اصلی زحمت آنها را ملاکها و زمیندارها میبردند و اگر قرار بود کسی سوسیالیست باشد، باید اول به این موارد فکر میکرد چراکه مسئله سوسیالیسم مسئله آزادی و رفاه مردم است. به همین دلیل ملکی تاکید بسیاری بر اصلاحات اراضی داشت و به همان اندازه نیز بر حقوق زنان تاکید داشت. اصطلاحی که بارها در نوشتههای خود به کار برد و زنان را به مثابه «نیمی از جامعه که نیمی دیگر را روی زانوی خود میپرورانند»، معرفی میکرد.
او میگفت زنان و مردان باید حقوق مساوی داشته باشند، حق رای و حق انتخاب شدن و حق حکومت کردن داشته باشند و به همین جهت زمانی که موضوع اجرای قانون انتخابات در زمان مصدق مطرح شد، حزب نیروی سوم از طریق روزنامه و انتشارات و... تبلیغات عظیمی به راه انداخت که در اصلاح قانون انتخابات به زنان حق رای دهند. حتی سازمان نهضت زنان پیشرو که بخش زنانه حزب نیروی سوم بود، هیئتی را به رهبری صبیه ملکی نزد دکتر مصدق فرستادند و خواستار این شدند که این حق را به زنان بدهند. البته به دلیل فشار مراجع، مصدق اعلام کرد که توانایی انجام این کار را ندارد و فکر نمیکنم خود او مخالف این کار بوده باشد.
از جمله مسائل دیگری که ملکی پیشنهاد داد، تعلیم و تربیت و آموزش و برنامههایی که برای تعلیم درنظر داشت، بود. وزیر فرهنگ مصدق که از حزب ایرانی بود، آدم درستکاری بود، استاد پزشکی بود و کمترین اطلاعی از آموزش و پرورش در دبستان و دبیرستان نداشت و تاکید بسیار بر کمیت آموزش به این معنی که بیشترین تعداد کودکان بتوانند آموزش رایگان ببینند و حقوق مساوی داشته باشند و کیفیت آموزش مهم بود که تبلیغاتی نباشد و یک آموزش و پرورش فرهنگی آزاد برای رشد و نمو و توسعه فهم و درک و بینش و حس همبستگی اجتماعی، کودکان و نوجوانان کشور را پرورش دهد.
در سیاست خارجی هم همانگونه که اشاره کردم، ملکی میگفت ما باید با همه کشورهای خارجی روابط دوستانه داشته باشیم، اما به هیچکدام اجازه ندهیم بر ما مسلط شوند و از ما حقوق ویژهای خواه اقتصادی، خواه سیاسی و یا نظامی بخواهند. نیروی سوم اصطلاحی بود که ملکی در سال ۱۳۳۰ مطرح کرد. اصطلاح جهان سوم در سال ۱۳۴۰ در دنیا مطرح شد و این نشان میدهد که او چقدر جلوتر از زمان بود و تا اندازهای به همین دلیل بود که به درستی درک نمیشد. ملکی بعد از ۲۸ مرداد به زندان رفت و تودهایهای زندانی، قصد جان او را کردند.
ملکی معتقد بود این توطئه رژیم بود که او را به زندان بفرستند تا روز و شب از بودن در میان دشمنان قسمخورده خود در زندان شکنجه روحی و روانی شود. بعد از زندان، او را از کارش اخراج کردند، اما ملکی پس از مدتی، در عدلیه شکایت کرد که برای چه من را اخراج کردند. در همین راستا وزارت فرهنگ قبول کرد و حکم اخراج او را پس گرفت، اما ملکی را بازنشسته کرد و او باز هم نمیتوانست سر کار برود. در سال ۱۳۳۹ جان کندی، رئیسجمهور آمریکا شد و نظر منفی نسبت به ایران داشت. کندی بارها گفته بود که ایران کمکهای آمریکا را حیف و میل میکند و با این فشار و انتقاد، شاه تصمیم گرفت عقبنشینی کند و اعلام کرد که انتخابات آزاد است و آزادیهای مختصری به روزنامهها دادند و چند تظاهرات در خیابان برگزار کردند و انتخابات مجلس بیستم آزاد اعلام شد و جبهه ملی دوم تشکیل شد.
گزینه انقلاب در هیچ جایی موفق نبوده است. حتی اگر در فرانسه انقلابیها، پیشنهادهایی میدادند و به پادشاهی مشروطه با قانون اساسی راضی میشدند، آن همه خونریزی رخ نمیداد، ناپلئونی پیدا نمیشد که فرانسه و اروپا را به خاک و خون بکشد و دست آخر نیز سلطنت بوربون در ۱۸۱۵ بازگردد. جمهوری که از آن انقلاب درآمد در سال ۱۸۷۰ در فرانسه نمود پیدا کرد. در شوروی اگر بعد از انقلاب فوریه آن تندروی بیمورد بلشویکها پایهگذاری نمیشد و انقلاب اکتبر را رقم نمیزد، الان ما دنیای بهتری را تجربه میکردیم. میگویند انقلاب اول چین برای استقرار و تامین حقوق ملی بود، اما شما میبینید که انقلاب فرهنگی چین که یک انقلاب ایدئولوژیک بود و آنهمه خرابکاری و خونریزی داشت، الان دولت چین از آن اظهار تنفر میکند و اگر خود را از این انقلاب بیرون نکشیده بودند محال بود که توفیقی به دست آورند؛ بنابراین انقلاب به نظر نمیرسد که نتیجه مثبتی داده باشد درحالیکه ملکی در بیانیه سوسیالیستی نوشته است که به نظر ما میتوان نتایج انقلابی را از طرق مسالمتآمیز به دست آورد.
خود انقلاب منجر به خرابکاری میشود، اما هدفهای انقلابی را نه با آدمکشی بلکه با روشهای اصولی و اجرای برنامههای اجتماعی و اقتصادی میتوان به دست آورد؛ چنانکه اروپای غربی آن را به دست آورده است. بهگونهای که محافظهکارهای اروپای غربی هم تحت تاثیر اصلاحات سوسیالیستی قرار گرفتند و اجرای بهداشت نسبتاً رایگان در انگلیس عقاید دستراستیها و محافظهکارها نبود، بلکه باور سوسیالیستی بود که به اجرا درآمد.
ملکی حوزه بینالملل سوسیالیستها را قبول داشت و احزاب سوسیالیست هم ملکی را قبول داشتند؛ چنانکه رئیسجمهور اتریش که عضو حزب سوسیالیست اتریش بود، وقتی شاه ایران برای اسکی به ارتفاعات اتریش رفته بود به او گفت که چرا ملکی را بازداشت کردید. در اسناد ساواک که منتشرشده نیز آمده که احزاب سوسیالیستی خارج دائم به شاه فشار میآوردند که ملکی را آزاد کنید و او چنین وجههای داشت. دبیرکل انترناسیونالسوسیالیستها هم با ملکی دوست بود و درخواست دیدار با او را مطرح میکرد. اما یک اتفاقی که رخ داد این بود که خانم مارگارت مکان، نماینده حزب کارگر، به نشستی در تهران دعوت شده بود و از طرف یکی از دوستان قدیم ملکی، به خانم مکان سفارش شده بود که با ملکی دیدار کند و وقتی به هتل هیلتون رفت، ملکی با حمید مهابادی بهعنوان مترجم نزد او رفته بودند و معلوم شد آن زن فاسدی بود و گزارشی هم به مقامات ایرانی داده بود که البته در دادگاه ملکی به آن اشارهای نشد چراکه نمیخواستند ماجرا ابعاد بینالمللی پیدا کند.
حزب توده یک حزب استالینیست بود و استالینیست هم باقی ماند. حتی وقتی که در شوروی استالینزدایی شد، اما حزب توده ایران استالینیزه نشد چراکه دستنشانده شوروی بود و چشم آنها به دهان شوروی بود که ببینند آنها چه میگویند و عین همان را بیان کنند. با این شرایط سر زبان گفتند کیش شخصیت استالین درست نبود و زبانی یک مخالفتی نشان دادند تا زمانی که استالینیسم مقدار زیادی برگشت و این فضاسازی تمام شد. در آن زمان دستنشانده حزب توده به حدی بود که در سال ۳۲ تا ۴۲ از تریبون رادیو مسکو و رادیو ملی به قول خودشان حملات شدید به رژیم ایران میکرد و ناموس شاه و خانوادهاش را به میان میآوردند. حملات اینگونه بود و به محض اینکه شاه چند کارخانه از روسیه خرید و با شوروی آشتی کرد، یکمرتبه روزنامه مردم که ارگان مرکزی حزب توده بود تیتر زد: «زنده باد روسیه، ایران و شوروی.» بعد هم که درباره این رفتار از آنها توضیح میخواستند جوابشان این بود که شوروی از قله رفیعی که در آن قرار دارد میبیند که بهترین کار چیست.
ستوان قبادی، زندگی خود را گرو گذاشت و زندانیهای حزب توده را از ایران به شوروی فراری داد، اما ناگهان بعد از اینکه شاه و شوروی آشتی کردند، اعلام شد که ستوان قبادی در مرز تحویل مرزداران ایران شده و آنها نیز همانجا او را تیرباران کردند و تودهایها از این اقدام شوروی دفاع میکردند و حاضر نبودند آن را محکوم کنند.
در آن فضای جنگ سرد، دوقطبی و تضاد بین شوروی و آمریکا وجود داشت و مسئله تودهایها، آمریکا بود. اگر حزب توده از انقلاب ایران پشتیبانی کرد، به این خاطر بود که یک جریان ضدآمریکایی بود و دلیل آن هم این بود که شوروی ضدآمریکا بود. زمان مصدق نیز او با انگلیس طرف بود، اما تودهایها به آمریکا فحش میدادند و میگفتند مصدق جاسوس آمریکا است و این بود وضعیت حزب توده در ایران.
عوامل گوناگونی در آنچه در ایران به وقوع پیوست، دخالت دارند. چنانچه گفتم، جو بینالمللی و آنچه در ویتنام، فلسطین و کوبا رخ داد و حتی آنچه در اروپای غربی و برخی دستهها مثل بادر ماینهوف و ارتش سرخ رخ داد، تاثیر زیادی بر تفکر جوانان ایران و جهان داشت. اما اگر رژیم سابق درها را نبسته بود، در همین جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۰ و نخستوزیری علی امینی، عقاید انقلابی و مارکسیستی چنان محبوبیتی نداشت. حزب تودهای داشتیم که چندان محبوب نبود و تمام مردم عادی و ملیون حزب توده را قبول نداشتند. یک چنین نیروی مارکسیستی و انقلابی که حتی حزب توده هم از نظر انقلابیگری پیش آن هیچ بود، وجود نداشت، اما کاری که شاه کرد و با ایجاد استبداد مطلق و بعد از اینکه امینی را از کار انداخت باعث شد تا هیچ فضای بحث و گفتوگویی باقی نماند. چنانچه فضا به سمتی رفت که اگر هر گفتوگویی که شکل میگرفت افراد متبط با آن به سرعت دستگیر میشدند. روزنامهها و هفتهنامهها توقیف شدند.
خفقان و بسته شدن درهای گفتگو بسیار رخ داد و معروف است که مهندس بازرگان در محاکمه نظامی خود به قضات نظامی گفت: «ما آخرین کسانی هستیم که با شما در چارچوب قانون اساسی حرف میزنیم» و بحث میکنیم، بعد از ما به دلیل وضعی که ایجاد کردید مردم اسلحهبهدست میشوند و هر آدم عاقلی میتوانست این شرایط را پیشبینی کند جز شاه و ساواک که فکر میکردند فقط از طریق سرکوب و خفقان میشود حکومت کرد و اینگونه بود که همه نیروها متوجه انقلاب و ایدئولوژیهای انقلابی شدند. در آن زمان حقوق بشر نجس بود و کسی برای حقوق بشر تره خرد نمیکرد و حقوق بشر عبارت بود از توطئه آمریکا برای اینکه دمار از روزگار ایران دربیاورد.
ملکی و یارانش جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی ایران را تشکیل دادند و یک برنامه ارائه کردند. این تنها حزبی بود که بیانیه و برنامه داد و چه در زمینه اصلاحات ارضی و چه اصلاحات صنعتی و آموزش و پرورش، در سال ۱۳۳۹ برنامه ارائه کرد. اما کسی دنبال این حرفها نبود. مسائلی مطرح بود که همهاش هیجانی بود. جبهه ملی دوم یک روزنامه و یک برنامه نداشت، اما طرفدار داشت. طرفدارهای جبهه ملی دوم هم از این بابت طرفدارش بودند که چند نفر از رهبران جبهه ملی دوم همکاران دکتر مصدق بودند. در واقع تمام محبوبیت جبهه ملی دوم به دلیل سابقه همکاری برخی از آنها با مصدق بود که البته بعداً مصدق علیه آنها شد و از آنها روی برگرداند و گفت، شما لیاقت ندارید و کاری از دست شما بر نمیآید و آنها مجبور به استعفا شدند. در این میان ملکی حرفهای سوسیالیستی میزد، اما کسی به آن گوش نمیداد.
زمانی که انقلاب شاهانه و حادثه ۱۵ خرداد رخ داد، استبدادی حاکم شد که باعث شد تا کوچکترین صدایی در ایران بلند نشود، چنانکه طالقانی و مهندس بازرگان را محاکمه کردند و ملکی هم محاکمه نظامی شد و جامعه، انقلابی شد و همه به دنبال انقلاب افتادند. در آن زمان مسئله ویتنام و فلسطین و کوبا هم مطرح بود و در چنین جوی سوسیالیست به مثابه یک سیستم متمدنانه که رفاه و پیشرفت و دوستی با کشورهای دیگر را در نظر داشت، مطرح نبود.
در ایران تمام مسائل به ضدامپریالیسم خلاصه شده بود و خیال میکردند که آمریکا هر روز به شاه تلفن میزند و برنامه میدهد که چگونه وضع کشور را خراب کند! دانشجوی ما که در اروپا و غرب تحصیل میکرد، از آزادی نفرت داشت و با تمسخر از آزادیهای بورژوایی سخن میگفت. آن زمان مردم طرفدار آزادیهای ایدهآلیستی و پرولتاریایی بودند که هیچ جا تعریفشده نبود و نمیدانستند چیست. البته ممکن است در ذهنیت کسانی که روسپرست و مائوئیست بودند، این اعتقاد وجود داشت که در چین و روسیه آزادی مطلوب وجود دارد، درصورتی که در این کشورها اصلاً آزادی نبود. همین آزادیهای بورژوایی که مسخره میکردند هم در این کشورها نبود و آنها آن را دنبال میکردند که البته مختص اسلامگراها نبود، همه دنبال آن بودند، چراکه اسلامگراها به تنهایی نمیتوانستند این موضوع را پیش ببرند.
رهبری آیتالله خمینی و کاریزمایی که داشت و تندی و شجاعتی که در مقابل شاه نشان داده بود هم اهمیت داشت و تمام جریانهای مارکسیستی، تودهای، مائوئیست، فدائیان و... پشت سر قرار میگرفتند؛ بنابراین وقتی میپرسید چرا سوسیالیسم نتیجه نداد، باید بپرسید با این شرایط چه کسی میخواست آن را به نتیجه برساند؟ و بعداً به نتیجه رسیدند که اشتباه کردند. دو سه سال بعد از انقلاب، آقایان و خانمهای سرخورده در اروپا شروع به تشکیل انجمنهایی تحت عنوان انجمن فرهنگی کردند و در اساسنامه خود یک مسئله بامزهای را مطرح میکردند که به هیچ حزب، جریان، نهضت، دسته و گروهی وابستگی ندارند و افراط و تفریط داشتند.
*این گفتار صحبتهای همایون کاتوزیان، در گفتوگوی کلاب هاوس با موضوع سیمای سوسیالیسم ایرانی (سوسیالدموکراسی در اندیشه ملیگرایان) است.
نمایه
در همین زمینه، محمدعلی همایونکاتوزیان، کتابهایی با محوریت سوسیالیسم در ایران، ملیگرایی و مصدق نوشته است. او در کتاب «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» به شرح مبارزات و روحیه دکتر مصدق میپردازد و منتقدان و نویسندگان از این کتاب به عنوان یک سند تاریخی معتبر یاد میکنند.
«خلیل ملکی، سیمای انسانی، سوسیالیسم ایرانی» کتاب دیگری است که کاتوزیان درباره خلیل ملکی، بنیانگذار حزب سوسیالیسم در ایران و تلاشهای او مینویسد. «نامههای خلیل ملکی» و «برخورد عقاید و آرای ملکی» کتابهای دیگر کاتوزیان درباره ملکی است که ویژگیهای شخصیتی ملکی را با جزئیات بیشتری به تصویر میکشد و برای کسانی که به تاریخ نهضت ملی، حزب نیروی سوم و جامعه سوسیالیستها علاقه ویژهای دارند، مناسب است.
کاتوزیان در کتاب «ایران، جامعه کوتاهمدت و سه مقاله دیگر» چهار مقاله در زمینه سیاست ایران منتشر کرده است. در کتاب «استبداد دموکراسی و نهضت ملی» کاتوزیان ابتدا دموکراسی و دیکتاتوری را به بحث میگذارد و سپس مصداق آن را در تاریخ ایران جستوجو میکند و به نمایش میگذارد.