درخت گردو: محمدحسین مهدویان
کارگردان: محمدحسین مهدویان
نویسنده: ابراهیم امینی، حسین حسنی
تهیهکننده: سیدمصطفی احمدی / سرمایه گذار: موسسه هنری اوج
بازیگران: مهران مدیری، پیمان معادی، مینا ساداتی، مینو شریفی
نقد فیلم درخت گردو
نقد درخت گردو توسط مسعود فراستی
فیلم «درخت گردو» و گسست مهدویان از «داکیو دراما»
پرویز جاهد
ما وقتی میتوانیم گناه تاریخمان را بشوییم که گناه تاریخ فیلممان را بشوییم
(اریک ال سانتنر. سوگ، خاطره و فیلم در آلمان پس از جنگ)
«درخت گردو»، بیانگر عزیمت و گسست کامل محمدحسین مهدویان از سبک و رویکرد «داکیو دراما» گونه فیلمهای قبلی او مثل «ایستاده در غبار»، «ماجرای نیمروز یک» و «رد خون» است و در همان مسیری حرکت میکند که فیلم دیگر او یعنی «لاتاری» حرکت کرده بود. فیلمهایی که اسم بردم، با وجود همه نقدها و ایراداتی که از منظر روایت تاریخی به آنها وارد بود، آغازگر یک رویکرد جدید در سینمای داستانی ایران بود که دراماتیزه کردن رویدادهای تاریخی معاصر و ارائه آنها در قالبی مستندگونه بود و مهدویان، فیلم به فیلم در این سبک تبحر یافته و به وجه مشخصه اصلی فیلمهای او بدل شده بود اما حالا با «درخت گردو»، او یک تجدیدنظر اساسی در رویکرد سینماییاش انجام داده و فیلمی بسیار معمولی و متعارف در قالب ملودرامهای جنگی آشنای سینمای ایران از نوع کارهای حاتمی کیا ساخته است. او موضوع بسیار مهم و تراژیکی را انتخاب کرده و آن ماجرای بمباران شیمیایی سردشت و روستاهای اطراف آن به وسیله هواپیماهای صدام حسین در زمان جنگ عراق علیه ایران است.
موضوعی که تقریباً فراموش شده و کسی آن را به یاد نمیآورد. اگرچه ابعاد تراژیک ماجرا و تعداد قربانیان این جنایت بزرگ تاریخی در حد و اندازه بمباران شیمیایی حلبچه نبود و چندان مورد توجه رسانهها و نهادهای حقوق بشری جهان قرار نگرفت اما هیچ جنایت جنگی هرچند در ابعاد کوچک نباید از دید عدالت و وجدانهای آزاد بشری دور یا پوشیده بماند و فیلم مهدویان با همه انتقاداتی که به آن وارد است قصد دارد این حنایت تاریخی را به ما و دیگران یادآوری کند. مستندسازی و بازسازی جنایتهای جنگی در همه دورهها بویژه اکنون که طبلهای جنگ در پیرامون ما به صدا درآمدهاند، یک ضرورت انسانی و تاریخی است و باید از همه جهت مورد حمایت قرار گیرد.
اما مشکل فیلم مهدویان این است که از فاجعه سردشت، راززدایی نمیکند بلکه با عیان کردن تمامی آن در برابر چشمان ما سور سینمایی چشمگیری میسازد که محصول شیفتگی فیلمساز به نمایش جنگ و فجایع آن به شیوهای هالیوودی است. کار او این بار متأسفانه از سطح تقلیدهای بیمایه و اغواگریهای هالیوودی در نمایش فاجعه فراتر نمیرود و نمیتواند تراژدی را با سویههای دردناک آن به نمایش بگذارد. فیلم در زمان حال شروع میشود و با گفتار راوی دوم شخص(راویای که خود یکی از شخصیتهای فیلم است و زاویه دید وسیعتری را پوشش میدهد) ماجرای بمباران شیمیایی و سرنوشت خانواده قادر و مردمان آسیب دیده را بهصورت فلاش بک روایت میکند.
اما عوامل زیادی در فیلم وجود دارند که مانع از شکلگیری تراژدی میشوند و مهمترین آنها همین راوی و لحن افسانهوار و خیال انگیز اوست که بین ما و فاجعه فاصله ایجاد میکند و باعث میشود که فاجعه به امری دور و مربوط به گذشته تبدیل شود. عامل دیگر، حضور مهران مدیری است که در فیلم نقش پزشکی را بازی میکند که در دل فاجعه قرار دارد. مدیری، آنچنان فیگور کمیک قدرتمندی است که تقریباً هر نوع آشنازدایی از این فیگور شکل گرفته در اذهان عمومی را غیرممکن میسازد و براحتی میتواند امر تراژیک را به ضد خود بدل سازد و این اتفاق دقیقاً در فیلم مهدویان میافتد.
اگر بپرسید آیا فیلم مهدویان، زخمها و آسیبهای جسمی و روانی ناشی از هشت سال جنگ ایران و عراق را اندکی التیام میبخشد باید بگویم خیر این کار را نمیکند. این فیلم نمیتواند سندی گویا از جنایتی آشکار و نسل کشی رژیم صدام باشد که گرد زمان بر آن نشسته و با سقوط و مرگ صدام و تغییرات ژئوپلیتیک در منطقه به فراموشی سپرده شده است. جنایتی که قطعاً صدام بدون کمک و همدستی دولتهای پیشرفته غرب قادر به انجامش نبود. بهجای آن، مهدویان قصهای سوزناک و تصاویری دلخراش از فاجعه را به ما نشان میدهد تا اشکی بگیرد و احساسات رقیقه را جریحه دار سازد.
صحنههای پس از بمباران شیمیایی، آشفتگی شهر و سرگردانی مردم زخمی و بهت زده که شناختی از تأثیرات هولناک گازهای مرگبار ناشی از انفجار بمبها ندارند، بیانگر وضعیتی آخرالزمانی (پست آپوکالیپتیکی) است که مهدویان تا حد زیادی در ساختن آن بر اساس الگوهای هالیوودی، موفق بوده است.
منبع: روزنامه ایران
قصه ما به سر رسید
«درخت گردو» چطور میتوانست فیلم تأثیرگذارتری از کار دربیاید
یحیی نطنزی
«درخت گردو» با همه دستاوردهای تحسینبرانگیزش در کارگردانی و اجرا یک مشکل مهم دارد؛ اینکه تماشاگر را ترغیب نمیکند مثل هر فیلم خوب دیگری دوباره به تماشایش بنشیند و از تجدید دیدار با آن لذت ببرد. جمله سختگیرانهای است و به نظر میرسد نویسنده در مواجهه با فیلم جدیدی از کارنامه فیلمساز توانمندی همچون محمدحسین مهدویان مته به خشخاش میگذارد؟ شاید اینطور به نظر برسد! ولی راستش همه فیلمهای ماندگار سینمای جهان فارغ از اینکه میتوانند از آزمون زمان سربلند بیرون بیایند، آثاریاند که تماشاگر از تماشای چندبارهشان یا حداقل از مرور سکانسها و لحظههایشان سر ذوق میآید. «درخت گردو» اما به یک دلیل ساده بیشتر در همان دفعه اول مخاطبش را تحت تأثیر قرار میدهد و بعید است کسی بتواند بهراحتی برای تماشای مجددش انرژی بگذارد: به خاطر سانتیمانتالیزم اغراقشده و احساساتگرایی آزاردهندهای که همه انرژی مخاطب را میگیرد و گیرایی تصاویر فیلم را در مواقعی به ذکر مصیبت تقلیل میدهد.
بحث اصلاً بر سر میزان خشونت و حجم دلخراشبودن اتفاقی نیست که فیلم بر اساسش ساخته شده. حتماً واقعیت از آنچه در فیلم میبینیم دهشتناکتر بوده و تیم سازنده «درخت گردو» تلاش کرده تا حد ممکن روایتی قابل نمایش از آن به تصویر بکشد. مشکل به زاویه دیدی برمیگردد که برای روایت انتخاب شده و فیلم را به سمت مرثیهسرایی سوق داده؛ مرثیهای که با نریشنهای نه چندان مفید بر آن تأکید میشود و نتیجه را به دام پرگویی میاندازد. وقتی فیلمساز در مواجهه با مدیومی همچون سینما میتواند داستانش را به زبان تصویر بیان کند، وقتی در این فیلم اتفاقاً تلاش کرده نسبت به تجربههای قبلیاش ایماژهای تصویری خلاقانهتری بیافریند (نمونهاش صحنه اصابت موشک اول) و وقتی این امکان را داشته که از حضور بازیگرانی مثل پیمان معادی و مهران مدیری برای گرمای بیشتر صحنهها بهره ببرد، چه نیازی داشته که با روایتی تا این حد شفاف و گفتار متنی تا این میزان «رو» که متأسفانه چندان خوب هم نوشته نشده احساسات رقیقه تماشاگر را بیشتر تحریک کند؟ آیا همین تصمیم باعث نشده فیلمی که اتفاقاً به یک راوی دانای کل بیطرف نیاز داشته، از راوی اول شخصی آسیب ببیند که موضعگیری از پیشتعیینشدهاش در لحن و گفتارش موج میزند؟ آیا همین تمهید باعث نشده برخی سکانسهای فیلم به جای اینکه بهتآور باشند اشکانگیز به نظر برسند و تأثیرشان بیشتر مقطعی باشد تا ماندگار؟
«درخت گردو» از این نظر با مخاطبش شبیه افراد صاحبعزایی برخورد میکند که وارد مجلس ختمی شدهاند و با تن دادن به فضای سنگین مراسم و گوش سپردن به صدای نوحهخوان چشمیتر میکنند و به اصطلاح سبک میشوند، اما چند ساعت بعد از مراسم به زندگی عادیشان برمیگردند. درحالیکه مخاطب امروزی، 32 سال بعد از واقعه غمبار سردشت، شاید به جای عزاداری و تجربه این حس مقطعی بیشتر به یک واکاوی عمیق نیاز داشته باشد؛ به یک رویکرد تند و تیزتر نسبت به چرایی و چیستی وقایع تاریخی که سازنده «درخت گردو» در دستاوردهایی مثل «آخرین روزهای زمستان» یا «ماجرای نیمروز» به خوبی از عهدهشان برآمده بود. به همین دلیل فیلم جدید او با اینکه قدرت کارگردانیاش را همچنان به رخ میکشد اما همزمان اثری محافظهکار هم به نظر میرسد و مخاطبش را چندان سرذوق نمیآورد.
منبع: روزنامه ایران
آن درخت سربلند پرغرور
گلبو فیوضی
در 10 سال اخیر مدام به درختها فکر کردهام. درختهای خیابان ولیعصر، درختهای انقلاب، درختهای حوالی میان آزادی. درختهای جادهها، شهرها. درختهای بیابانهای دور. درختهای سبز، درختهای خشک. درختهایی که ناظر و بیصدا همهچیز را میبینند. میدانند. تو هستی و وقتی دیگر نیستی، آن درختها همچنان ایستادهاند با هزار راز مگوی در دل، هزار خون، که پای آنها جوشیده، ریخته. حتی همین روزها که پیش از جشنواره میروم فیلمها را میبینم، حتی شبترها که خیابان تاریک است و باز درختها هستند، به آنها فکر میکنم. من زیاد به درختها فکر میکنم. مثل «درخت گردو».
آنها پای درخت گردو بازی میکردند. آنها شاد بودند. آنها فرزندان پدری بودند که عشق به پایشان میریخت. حالا اما آن عشق نصیب خاک قبرهای کوچکی میشود زیر همان درخت. بیرحم و عریان. همانطور که محمدحسین مهدویان در آخرین ساختهاش مینماید. «درخت گردو» از تصویر یک درخت در برف شروع میشود. از تنومندی و صلابت یک درخت که با تمام آنچه بر آنها، بر آن جغرافیا رفته است، هنوز پابرجاست. مثل درختهای زیادی که هرکدام ما در شهرهامان سراغ داریم. مهدویان بعد از تجربه فیلمهایی اغلب با تم و رنگ و بویی سیاسی، حالا به سراغ یک مفهوم کاملاً انسانی رفته است. او از جایی چیزهایی را روایت میکند که دیگر نمیتوانی به هیچ سمتگیری خاصی متهمش کنی. در این فیلم تنها اتهام او ایستادن پای انسانیت و عشق است. صدای مظلومترین قوم تاریخ را، از سردشت تا دادگاه لاهه، با داستانی نفسگیر و دردآور روایت میکند. آنها که سینمای مهدویان را دوست دارند احتمالاً این فیلم را بهترین فیلم کارنامهاش بدانند و آنها که دوستش ندارند -اگر از آن دسته بهخوابزدهها نباشند- فیلم را مستقل از پیشینه کارگردانش تحسین خواهند کرد.
به یاد ندارم آخرین باری که بعد از تماشای یک فیلم ایرانی، این اندازه، هم متأثر شده باشم و همزمان از چیدمان و کستینگ و داستان لذت برده باشم. در این جهان روایی که بر اساس یک داستان واقعی شکل گرفته است ما وجوه تازهای از محمد حسین مهدویان را میبینیم. او که پیش از این هم نشان داده بود چه اندازه سوار بر تکنیک و روایت میشود حالا با این فیلم تجربهای جدید را در بازیگرفتن از چند کودک و کار با حیوانات محک میزند. اینها علاوه بر آن میزانسنها و صحنهپردازیهای شلوغ همیشگی؛ و باید بگویم سرافراز از این امتحان هم بیرون میآید. فیلم آنقدر ساده شروع میشود که آرام آرام دور گلوی شما بپیچد و به خودتان که میآیید میبینید نشستهاید میانه مرثیهای برای خانوادهای که از سر یک جبر جغرافیایی مصیبت افتاده در دامانشان. فیلم آنقدر ساده شروع میشود که شما حتی متوجه نمیشوید کی اینهمه اتفاق پشت هم افتاد. با نمابندیهایی درست و سر صبر و یک پیمان معادی درخشان با دندانی شکسته، که تنها، نامش «قادر» است. تکوتنها ایستاده بر بلندای تاریخی که به هر کجاش سرک بکشی خاک است و خون است و نجابتی که منحصر شده به پای خودش ایستادن. ناشکیب و نانجیب میشود آدمیزاد در مصیبت، حتی اگر قادر باشد. شهین از دست داده باشد یا ریرا. روایت «درخت گردو» روایت زمانه است. روایت دورانی که بر این منطقه رفته است. روایت از دست دادن و هیچ به دست نیاوردن اما هنوز نور امیدی داشتن به دلگرمی عشقی که به دو عدد کلید خانه ختم میشود یا عروسکی که دیر خریده شده است. فیلم را لو ندادهام. نگران نباشید. «درخت گردو» اصلاً به دانستن اینکه آخرش چه میشود بند نیست. فیلم را باید ببینید تا بفهمید چطور به آن آخر میرسد. چطور به آن آخر رسیدهایم.
راوی اصلی این داستان نه خانم آموزگار است، نه قادر. درخت گردوی همواره ناظریا ست که هیچ کاری از دستش برنمیآید. میبیند و بهخاطر میسپارد و شاید غمگین و تکیده اما همچنان باقی میماند.
منبع: روزنامه ایران
سوختن در آب
درخت گردو، فیلم تازهی محمدحسین مهدویان یکی از تلخ ترین فیلم های این سالهاست.
دعوت به تماشای فیلم تازهی محمدحسین مهدویان، دعوت به تجربهی دوزخ است، تجربه جهان در آخرالزمان، وقتی که سنگ روی سنگ بند نیست و انسان، آدم بی نوا، حیران است و سرگردان. «درخت گردو» فیلمی تلخ و سهمگین است، آن قدر تلخ و اندوه بار که مثل پتک دل و جان تماشاگر را خرد میکند؛ و این احتمالا مهمترین وجه فیلم مهدویان است. در زمانهای که عدهای از رنج مردم کاسبی میکنند و به بهانهی بدی حالِ مردم فیلمهای فرحبخشِ دوزاری میسازند مهدویان با نمایش یک جهان آخرالزمانی، با نمایش سیاهی و چرکی و تلخی و اندوه، ما را دعوت میکند به روبه رو شدن با واقعیت، با خودِ خود واقعیت؛ دعوت مان میکند به دیدن زندگی سخت و تجربههای سخت. «درخت گردو» فیلمی است دربارهی بهت، دربارهی تجربه دشوار مواجهه با مرگ و نیستی و طاقت آوردن و تلاش کردن برای فراموش نکردن. آن چه که در فیلم سر قادر، قهرمان فیلم تازهی مهدویان میآید بی شباهت به سرنوشت دردناک آدمها در این روزگار نیست؛ آدمی که بی دلیل در معرض مرگ عزیزانش قرار میگیرد و ناخواسته تجربهی جنگ به درون ا. ش. سرریز میکند. «درخت گردو» فیلمی است جدی دربارهی همین تجربه، دربارهی آن چیزی که آدم را مثل فولاد سفت و سخت میکند، اگر همهی درد را تاب بیاورد.
اما عجیبترین تجربه احتمالا متعلق است به پیمان معادی؛ فیلمنامه نویسی که بازیگر شد و بعد کم کم این تجربه را گسترش داد. بازیگری با سابقهی کار در فیلمهای مرتبط با طبقهی متوسط، در نقش آدمهای معمولی تهرانی که در مواجهه با پنهان کاریها و قهر و آشتیهای زن و شوهری زندگی اش را تباه میکند. اما «درخت گردو» اولین تجربهی جدی اوست؛ جدا از همهی آن گذشته، مواجهه اش با آدمی عادی است از تبار کرد، مردی که باید همهی آن «معمولی بودن شهری» را فراموش کند و بدل شود به یک «اوستا قادر بنا» در روستایی نزدیک سردشت. این بزرگترین ریسک «درخت گردو» ست؛ اعتماد به بازیگری که چهرهای آشناست و قرار است نقش یک کارگر سادهی کرد را بازی کند. درخشش اجرای معادی در لحن و ادای درست واژههای کردی نیست، که مهارتش در خوددار بودن، کنترل حس ها، اجرایی به اندازه و نه انفجاری است. فیلمی چنین احساسی که بیشتر با روح آدم بازی میکند بازیگر را تحریک میکند تا دست به اجرایی ماکسیمال بزند. اما معادی با کنترل مهدویان به اجرایی مینی مال رو آورده و نتیجه اش تلنبار حس دردی است که کمر هر آدمی را میشکند. انتخاب آگاهانه و هوشمندانهی کارگردان-بازیگر کمک کرده تا حس نه از طریق بیان که از طریق کنترل و خودداری از بروز به مخاطب منتقل شود و از این جهت، این احتمالا بهترین بازی معادی در تمام این سال هاست.
وقتی «درخت گردو» را تماشا میکنید به دیروزها هم فکر کنید، به آن چه که پشت سر گذاشتیم، به امروز هم فکر کنید و ببینید که همهی ما چقدر سخت جان بودیم و چه امیدی به زندگی داشتیم. ما از دل آخرالزمان به این جا رسیده ایم.
منبع: روزنامه سازندگی