سریالها مثل قارچ از زمین میرویند؛ نه تنها از زمین بلکه از در و دیوار، از بیلبوردها و تابلوهای تبلیغاتی. حتی اگر کسی حوصله سریال دیدن نداشته باشد، با اسم آنها غریبه نیست. پوسترشان را یا توی سوپرمارکتها دیده یا پشت ویترین مغازهها یا روی تابلوهای تبلیغاتی شهری.
به گزارش اعتماد، شاید مهمترین دلیل رواج چنین مجموعههایی فعالیت رو به گسترش وی او دیها و سایتهایی باشد که قسمتهای مختلف این سریالها را در فضای سایبری به اشتراک میگذارند و کانالهای مجازی هم از روی آن کپی میکنند و مخاطبان را بیاینکه هزینهای پرداخت کنند در جریان دل و قلوه داستانهای آبکی قرار میدهند.
البته از موج سریالسازی جهانی و عادت ذائقه مخاطب به تعقیب داستانهای بلند نیز نباید غفلت کرد. فارغ از همهگیر شدن سریالبینی که در جای خود جذاب و شیرین و قابل ستایش است، این روزها محصولاتی تولید میشوند که آدم نمیداند باید چه اسمی روی آنها بگذارد. قصههای ضعیف و بیمنطق، تکنیک فاجعهبار، فرم پیش پا افتاده، کارگردانی ناشیانه و بازیهای زمخت اعصاب خردکن و در نهایت داستانهایی که گاهی مضامین شرمآوری دارند. از تجملگرایی متظاهرانه چندشآورشان هم نگوییم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
گاهی سازندگان این مجموعهها بیهیچ خلاقیتی داستانهای دم دستی هزار بار تکرارشده سطحی را تنها به واسطه حضور بازیگران مشهور با دکورهای مجلل و ماشینهای آنچنانی میآرایند که آدم متوجه نمیشود اساسا این داستانها در کجا شکل گرفتهاند و در کدام سرزمین روایت میشوند. به همین دلیل در این گزارش سراغ تعدادی از منتقدان سینما رفتیم و از آنها خواهش کردیم نظراتشان را درباره بعضی از این سریالها بگویند و بنویسند.
آنچه میخوانید نتیجه این دعوت است:
آرش خوشخو: دوران بیزینسمنها
دریافت من از سه مدیوم سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی این است که این سه رسانه بین خودشان تقسیم کار کردهاند تا هر کدام آنها کمکاری دیگری را جبران کند. تلویزیون همیشه تلاش میکند تا سطح زندگی بازاری و سنتی ایرانیها را به نمایش بگذارد. مجموعههایی که در شبکه نمایش خانگی منتشر میشود، ترویج سبک زندگی لوکس، مرفه و مجلل است.
در چنین سریالهایی اغلب مردها و زنها حال خوبی دارند و سطح زندگیشان به لحاظ اقتصادی بالاست. وقتی به فیلمهای سینمای ایران نگاه میکنیم غالب زندگیها به قشر متوسط مربوط میشود. در حال حاضر سریالهایی که در شبکه نمایش خانگی ساخته میشود کاملا واضح است که صرفا با نگاه بیزینسی و تجاری ساخته میشود و سازندگان به دنبال ارزش هنری کارهایشان نیستند و ما هم نباید از این سریالها توقع داشته باشیم.
اگر به فرض مجموعه «هیولا»ی مهران مدیری چند نکته قابل طرح در خلال طرح داستانش داشت؛ مجموعههایی که این روزها به مخاطب عرضه میشود حتی این چند نکته کوچک را هم ندارد. آقای منوچهر هادی کارگردان مجموعه «دل» هم که انگار با بخش اقتصادی فیلمها و سریالهایش کنار آمده و کاملا به ساخت این سریالها روی آورده که به نظر من هیچ اشکالی ندارد کارگردانی چنین سریالها و فیلمهایی بسازد، اما امیدوارم نبینیم روزی ایشان و دوستان دیگر ژست هنرمند روشنفکر معترض را به خود بگیرند.
به این نکته باید توجه داشته باشیم که شبکه نمایش خانگی صرفا مجالی برای بروز و ظهور سریالهای بیمحتوا و آبکی نیست. مجموعههایی نظیر قهوه تلخ و شهرزاد ثابت کردند که سرمایهگذاران با علم به برگشت سرمایه خود روی این بخش میتوانند اعتماد کنند.
حسن لطفی: روی سطح لغزنده
در اینکه سریالهای طاق و جفتی که برای شبکه خانگی تولید میشود در حال حاضر رقیب سرسختی برای سینما و تلویزیون است، شکی نیست. اما اینطور که پیش میرود دیر یا زود رقبای زخمیاش را رها میکند و گور خودش را میکند. البته این پیشفرضی است که با توجه به سریالهای در حال پخش (مانکن، دل، کرگدن و...) میتوان مطرح کرد. سریالهایی که وقتی میخوانی نود و پنج درصد از بینندگانش از آن رضایت دارند و به خودت یا به آن آمار شک میکنی.
نود و پنج درصد یعنی ماندگاری چندساله، اما این سریالها خیلی که هنر کنند تا روی دکه روزنامهفروشیها و کلوبهای تصویری در ذهن میمانند درست مثل سریالهایی که به وقت افطار از شبکههای تلویزیونی پخش میشوند و در زمان پخش مال وقت چایخوری و سبزی پاک کردن و استراحت هستند؛ آن هم در خانههایی که هنوز پای ماهواره به آنها باز نشده است. البته این به معنای انتظار معجزه از کارگردانان چنین سریالهایی نیست.
بدون شک برای آنکه سریالی همچون «هزاردستان» یا «دایی جان ناپلئون» ساخته شود نیاز به هنرمندانی همانند علی حاتمی و ناصر تقوایی است. اما این به معنای این نیست که منتظر سریالی در حد شهرزاد هم نباشیم یا «دل» از سریال قبلی سازندهاش بیدروپیکرتر و کشدارتر باشد. کشدارتر بودنی که انگار قرار است بیننده را به یاد سریالهای مختلف ترکی و هندی بیندازد.
(دوست اهل دلی دارم که هفتهای یکی، دو شب را با مادر پیرش میگذراند. پیرزن در کنار علاقه فراوانش به روضه و جمعهای خانگی طرفدار سریالهای ترک است. پسرش که دیش ماهواره را روی خانه او گذاشته تا تنهاییاش با فیلم پر شود میگوید هر وقت که به دیدنش میروم از گلپری و نازان و بقیه حرف میزند. وقت پخش سریالها هم باید ساکت بنشینم و به عکسالعملهای احساسی پیرزن نگاه کنم. از همه جالبتر آنجاست که دوستم با دیدن فقط یک قسمت سریال در هفته نه تنها از کل ماجرا خبردار میشود بلکه معتقد است اگر ماهی یک قسمت هم ببیند چیزی عوض نمیشود)؛ با این تفاوت که کشداری آن سریالها با موضوعاتی پر میشود که در کشور ما جایی ندارد. برگردم به پیشفرضی که در آن انتظار به پایان خط رسیدن سریالسازی برای بخش خصوصی در ایران مطرح شد.
پیشفرضی که اگر سریالسازان بر مدار سطحینگری و دست کم گرفتن بیننده پیش بروند تحقق خواهد یافت. اما اگر انتظاری که با شروع سریالسازی خارج از چارچوبهای دستوپاگیر تلویزیون ملی آغاز شده به بار بنشیند این روند ختم به خیر خواهد شد؛ انتظاری که در آن پرداختن به مضامینی اجتماعیتر و جسورانهتر در کنار ساختاری قدرتمندتر مطرح بود. متاسفانه ملودرامهای اجتماعی عاشقانه این روزها چنین نیستند. حتی سریال نسبتا سر و شکلداری مثل کرگدن هم راضیکننده نیست. مانکن و دل که جای خود دارد.
عزیزالله حاجی مشهدی: رواج آسانپسندی
به عقیده من وجود برخی آسانپسندی و سهلانگاریها - چه از سوی سازندگان این سریالها و چه از سوی مخاطبان - در ساختار نهایی سریالهای موجود، هم در «فرم» و هم در «محتوا» با کمداشتها و نقایصی آشکار همراه است که بسیاری از مخاطبان همگانی، در نگاه اول به دلیل وجود برخی زرق و برقها در نوع پوشش، نوع بیان و کاربرد واژگان متفاوت مورد استفاده شخصیتها در جریان گفتوگوهایشان، عمده این ضعفهای کیفی و به ویژه کمداشتهای هنری را نادیده میانگارند.
با چنین شرایطی، بدیهی است که دیگر جایی برای چانهزنی بر سر کیفیتهای فنی این گونه آثار - بهلحاظ نورپردازی، تصویربرداری، صدابرداری، طراحی صحنه و لباس- باقی نمیماند. ساخته شدن این مجموعهها با توجه به وجود ضعفهای آشکار در فیلمنامههای آنها و به ویژه دور بودن بسیاری از مضامین و درونمایههای به کار گرفته شده در داستانمحوری با مسائل جاری جامعه و موضوعاتی که میتواند نشاندهنده برشهایی از واقعیات موجود در جامعه امروزمان باشد و قشرهای وسیعی از افراد جامعه را با خود همراه کند، به خوبی نشان میدهد که میان فرستندگان پیام (سازندگان) و دریافتکنندگان پیام (مخاطبان) پیوندی معقول به لحاظ برقراری ارتباط وجود ندارد.
به همین دلیل حاصل کار، حتی اگر به دلایل روانشناختی فراوانی، گاه با اقبال نسبی یا حتی چشمگیر این مجموعهها نیز همراه شود، درنهایت نمیتواند برای بازیگران و برخی از عوامل فنی و هنری این آثار امتیاز مثبتی تلقی شود و چه بسا در مواردی به کارنامه هنری و سابقه قابل دفاع آنها نیز لطمه میزند. به همین روی، بسیاری از بازیگران حرفهای در انتخاب این گونه کارهای پرزرق و برق، با تدبیر و تامل بیشتری عمل میکنند و به اصطلاح با نوعی گزیدهکاری و حتی با تحمل برخی تنگناهای مالی و اقتصادی، از حضور در این سریالها سر باز میزنند، اما واقعیت این است که امروزه به دلیل مجموعه فشارهای اقتصادی، حتی برخی بازیگران پرتوان تئاتری نیز ناخواسته جذب همین مجموعههای خانگی میشوند!
در هر سه مجموعه دل، مانکن و کرگدن، با وجود تلاشهایی که شکل گرفته است، متاسفانه رونق تجملگرایی، زندگی شبهاشرافی، پدیده تازه به دوران رسیدگی، واسطهگری و دلالبازی، فریبکاری و نیرنگ و خیانت، بیآنکه آشکارا تقبیح شوند، به عنوان رفتارهایی عادی و عامهپسند به نمایش در میآید و به ویژه نمایش این همه تجملگرایی - که بخشی از آنها به بهانه نشان دادن یک تالار عروسی یا یک مجموعه لوازم لوکس خانگی از سوی پشتیبانان مالی تحمیل میشود - آن هم در بدترین شرایط تحریم و تحمل دشواریهای اقتصادی، بسیاری از جوانها و به خصوص خانوادههای تنگدست جامعه را به سوی نوعی خشم پنهان و یأس و دلمردگی میکشاند.
در فضاسازیها و انتخاب ضرباهنگ کارها نیز، دقت نظرهای کافی وجود ندارد. گاه با الگوبرداری بسیار ناقص و ابتدایی از برخی نمونههای خارجی- از ملودرامهای به ظاهر عاشقانه و لطیف گرفته تا آثاری که به دلیل ماجراجوییها و تعقیب و گریزهای موجود در آنها، کارهایی به اصطلاح پرحادثه (اکشن) و خشن به شمار میآیند، گاهی با خشونتهایی در طول کار مواجه میشویم که با دیدن آن همه «جانپاس» (بادی گارد)های تنومند و خشن، فضاهایی مافیایی در ذهن ما تداعی میشود.
در چنین حال و هوایی، حتی با به کارگیری بهترین تصویربردارها، تدوینگران و با بهترین انتخابها در گزینش و چینش بازیگران سینما و تلویزیون و تئاتر، در کنار هم نیز نمیتوان چیزی از بار کمبودها و ضعفهای یک مجموعه کم کرد. در برخی از این مجموعهها (به ویژه مانکن) آشکارا نشان داده میشود که پشت بسیاری از ماجراها و طرح و توطئهها، یک یا چند زن حضور دارند که به گمان من، ارایه چنین تصویری در جامعه امروز ما، به هیچ روی قابل تعمیم نخواهد بود.
اینکه شخصیتی محوری در داستان یک مجموعه (از نوع کرگدن یا مانکن) بخواهد به گمان خودش، دست به اجرای قانون بزند و در عین قانونشکنی، خود را موجودی عدالتخواه و حق طلب جلوه دهد، یکی دیگر از گرتهبرداریهای ناقص از برخی قهرمانهای «سینمای وسترن» است که در این مجموعهها حضوری نابجا پیدا کردهاند.
با این همه، اگر درجریان تولید اینگونه مجموعهها، به ساختار منسجم هنری، فیلمنامههای مستحکم و کیفیتهای مقبول فنی و هنری و به ویژه به محتوای درخور اعتنا و جذاب و فضاسازیهای باورپذیر آنها، ضمن تعیین گروههای سنی مخاطبان، بی توجهی جدی نشان دهیم و تنها بر وجه سرگرمکنندگی اثر تاکید کنیم، کارمان مصداق عینی همان مثل معروف: «گندمنمای جو فروش» بودن است و نوعی فریبکاری به حساب میآید!
شاهین شجری کهن: با نخود و لوبیا از سوپرمارکت رویا میخرند
در مورد سریالهای شبکه نمایش خانگی مهمترین نکتهای که وجود دارد این است که این مجموعهها تلاش میکنند تصاویر جذاب و لوکسی را پیش روی مخاطب بگذارند که تماشاگر در حالت عادی در زندگی پیرامون خودش کمتر با آن مواجه میشود و دیدن این مجموعهها بیشتر جنبه رویاسازانه دارد.
این یک الگوی بسیار آشنا در شبکه نمایش خانگی است و به امروز و دیروز مربوط نمیشود و به تازگی اختراع نشده، سالهاست سینمای هندوستان یا جریان تجاری جاری بالیوود بر همین الگو متکی است. مردان و زنان زیبا خانههای اشرافی، موسیقی رمانتیک و روابط شیک و لوکس همهچیز در هالهای از رویا و به نوعی تجمل مطلق پیش میرود. حالا میبینیم که در کشور ما هم مجموعههای شبکه نمایش خانگی بر این مبنا ساخته میشود که این به نظر من ریشه جامعهشناسانه دارد.
اگر بخواهیم از زاویه جامعهشناختی موضوع را بررسی کنیم، میبینیم جوامعی که منظره عمومی آنها از فقر و محرومیت انباشته میشود دنبال دریچهها و زاویههایی میگردند برای نمایش زیبایی. شما به کشور هندوستان نگاه کنید، جلوههای افراطی تجمل را از سالها پیش در آن دیدهایم و هنوز هم در جریان است. هندوستان در بیشتر تاریخ معاصر کشور فقیری بوده، عوام و تودههای مردم در فقر شدید به سر میبردند، مردم آنها به سینما میرفتند تا اساسا زندگیهایی را ببینند که از آن محروم هستند و نمیتوانند هم داشته باشند و بازیگران خوشچهره و خوشلباس با آن عشقهای رمانتیک افسانهای پاورقیوار در واقع حسرت مخاطب است که این مخاطب در زندگی عادی خود هرگز نمیتواند در یک موقعیت مشابه اینچنینی خود را قرار دهد.
به عنوان مثال ویلایی در شمال با جمعی از دختر و پسر خوشپوش و خوشچهره فارغ از غم دنیا گیتار مینوازند و دو به دو عاشق هم میشوند. این به نظر من تصویر ساختگی از زندگی است، اما جنبه تخدیری برای ذهن مخاطب دارد و او را با خواب و خیال خوش همراه میکند. چنین تصاویری با شدت و ضعف همیشه در سینمای ایران حتی قبل از انقلاب هم وجود داشته؛ در کشورهای مختلف از امریکای جنوبی گرفته تا مصر، ترکیه، هندوستان و ... معمولا سریالها از این الگو استفاده میکنند. به نظر من گسترش این سریالها نسبت مستقیم با گسترش فقر و سخت شدن زندگی و خالی شدن دارند.
سبد خانوادهها از جشن و شادی و تفریح و سفر و پیکنیک و چیزهایی از این دست خالی است. همه این موارد به نمایندگی از واقعیت در سریالها انباشته میشود و طبیعتا وضعیت هشداردهنده به وجود میآورد. حتما باید روی این موضوع کار شود که چرا جامعه خریدار تصاویر فیک و ساختگی میشود که ذرهای با واقعیت اطراف زندگی روزمره تناسبی ندارد؟ این سریالها به نظر من نشاندهنده تصویر یک جامعه سرخورده فقیر خسته بدون رویا است که آدمهای آن منتظرند هفته به هفته از سوپرمارکت محله همراه با نخود و لوبیا رویا هم بخرند.