تاریخ پرمنازعه آلمان در قرن بیستم همیشه زیر سایه وقوع نازیسم و جنگ جهانی دوم قرار گرفته است، یا در نهایت اطلاعات ما به وقایع پس از سالهای ۱۹۳۳ (بهقدرترسیدن نازیها) مربوط میشود، اما درباره اینکه چه حوادثی روی داد که به وقوع این فاجعه و مرگ میلیونها انسان ختم شد کمتر منابعی بهویژه در زبان فارسی موجود است. هندریک تُس، نویسنده کتاب «دموکراسی بدون دموکراتها»، تاریخنگار و استاد رشته تاریخ اروپا در دانشکده فلسفه دانشگاه کمنیتس آلمان، به این موضوع میپردازد.
به گزارش شرق، او در پیشگفتاری که بر چاپ فارسی کتاب نوشته است توضیح میدهد کتابهای مربوط به تاریخ جمهوری وایمار همیشه تا چه اندازه در آلمان و خارج از آن با مقبولیت روبهرو بودهاند و دلیل این محبوبیت را اینگونه شرح میدهد: جمهوری وایمار با موجودیت کوتاهمدت ۱۴ سالهاش، از ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳، یعنی حد فاصل میان امپراتوری ویلهلمی و جنگ جهانی اول تا ناسیونالسوسیالیسم هیتلر، مسیر تکاملی ویژهای را پیموده و حتی در تاریخ پرآشوب قرن بیستم آلمان دوران خاصی را ساخته است. (ص ۱۱)
در واقع روایت شکست جمهوری وایمار میتواند روایت پیروزی و قدرتگرفتن فاشیسم در آلمان باشد. تس در روایت خود تصویر دقیقی از دوران جمهوری وایمار ترسیم میکند بدون آنکه ذهن خواننده را بیشازحد درگیر جزئیات کند.
فصل دوم، پس از مقدمه کتاب بیشتر حول موضوع شکلگیری جمهوری و نیروهای فعال در آلمان پس از جنگ میگردد. از مشخصههای آن دوران تعدد نیروهای مختلف سیاسی بود، از چپهای رادیکال مثل رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت که گروه اسپارتاکوس را تشکیل داده بودند تا سوسیالدموکراتهای بورژوا. اما در ادامه شاخههای نظامی این تنوع را تحمل نکردند. چپها غالبا بهعلت سازماندهی اعتراضات و اعتصابات بزرگ و تلاش برای استقرار یک جمهوری شورایی سرکوب شدند.
تس دراینباره مینویسد: «مرگ لوکزامبورگ و لیبکنشت که اکنون هر دو بهعنوان شهدای انقلاب سوسیالیستی شناخته میشوند، عامل اصلی اوجگیری یک کشمکش سیاسی فرااردوگاهی شد؛ کشمکشی که از آن پس سایه سنگین آن به همه شئون روزمره نخستین جمهوری آلمان حکمفرما بود» (ص ۴۴).
پس از این سرکوبها تلاش برای خارجشدن از حالوهوای انقلابی و بهقدرترساندن دولتی مقتدر در شهر وایمار آغاز شد؛ درحالیکه توجه مردم به غرامتها و رابطه آلمان با نیروهای متفقین معطوف بود، قانون اساسی به تصویب رسید که قدرت زیادی برای رایش قائل میشد: «از جمله اختیارات رئیسجمهور رایش این بود که میتوانست دولت را منصوب و معزول کند؛ میتوانست پارلمان را منحل و موعد برگزاری انتخابات جدید مجلس را تعیین کند» (ص ۵۲).
نکته عجیب، اما در این قانون قدرتی بهعنوان «اختیار دیکتاتوری» بود که به رئیس دولت واگذار میشد. براساس این حق رئیسجمهور رایش میتوانست هر زمان در کشور حالت فوقالعاده وضع کند. میتوان گفت: اعطای همین قدرت بود که در سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۲ به سقوط نخستین نظام دموکراتیک آلمان انجامید. در کنار این قانون، احساس تحقیر فراگیر بین مردم پس از معاهده صلح فرصت خوبی برای گروههای افراطی و راستگرا بود تا از این احساسات سوءاستفاده کنند، آنهم با افراطیشدن گروههای دستراستی مثل «سازمان کنسول» و عدم موضعگیری دولت در برابر آنها که بستر مناسبی برای رشدشان فراهم کرد.
تس مینویسد: «دولتمردان در برابر این تحرکات راستهای افراطی هیچ موضعگیری نمیکردند و همین محیط مساعد بود که برای هیتلر و حزب «ناسیونالسوسیالیست کارگران آلمان» [حزب نازی]مجالی فراهم آورد تا در عرض چند سال بهراحتی از اعماق یک سیاست منزوی و منطقهای، خود را بهعنوان یک عامل قدرت سطح بالا در ابعاد ملی مطرح سازند» (ص ۷۷).
در همین زمان سیاستهای تهاجمی متفقین بهویژه فرانسه و اشغال منطقهای از آلمان بهدلیل عدم توانایی این کشور در پرداخت بدهیها باعث شکلگیری همبستگی میان احزاب مختلف شد. سیاستهای مقاومتی آلمان در برابر توان فرسایشی اشغالگران سبب بهوجودآمدن فشارهای اقتصادی و تورم بیسابقه شد. تس درباره این بحران مینویسد: «در ژوئن ۱۹۱۹ دلار آمریکا از ۷ مارک به ۱۴ مارک افزایش یافته بود؛ درحالیکه در آوریل ۱۹۲۰ به ۸۴ مارک رسید. پس از پذیرش اولتیماتوم لندن، مارک بیش از پیش سقوط کرد؛ چنانکه نرخ دلار در ژوئیه ۱۹۲۲ به بیش از ۴۹۳ مارک رسید» (ص ۸۷).
همزمان با این ابرتورم شمار بیکاران نیز در کشور بهشدت افزایش یافته بود. وضعیت سیاسی آن دوران بهگونهای شد که بیکاران، مستمریبگیران، بازنشستگان و کارگران از تورم سخت به تنگنا افتاده بودند. مستمریهای بازنشستگی و پرداختهای اجتماعی بههیچعنوان با نرخ گرانی برابری نمیکرد.
فصل سوم کتاب با عنوان «دهه طلایی بیست: از خیال تا واقعیت» به بررسی شرایط و برداشت مردم از دهه بیست میپردازد. نارضایتیهای ناشی از مشکلات اقتصادی باعث رویگردانی مردم از احزاب میانهرو و لیبرالبورژوا میشد: «وضعیت اقتصادی فاجعهبار پیشهوران خُرد، کارمندان، اداریان، مستمریبگیران و بازنشستگان باعث شده بود این اقشار به حزب ملی مردم آلمان و راستگرایان افراطی روی آورند» (ص ۱۰۸).
شاید ازهمینروی والتر بنیامین سالها بعد نوشت هرگونه ظهور و بروز فاشیسم شاهدی بر یک انقلاب شکستخورده است. در نهایت بحران اقتصادی ۱۹۲۹ که کشورهای پیشرفته را فراگرفت، برای اقتصاد آلمان پیامدهای بیش از پیش فاجعهباری بههمراه داشت: «از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲ تولید صنعتی در آلمان حدود چهل درصد سقوط کرد و در همان زمان، قیمتها حدود سی درصد کاهش یافتند که این امر هم مجددا تأثیر منفی شدیدی بر میزان فروش و مصرف میگذاشت. نرخ بیکاری که در بهترین سالهای جمهوری وایمار نیز بهنسبت بالا بود، در شرایط پیشآمده بهصورت جهشی رو به فزونی نهاد» (ص ۱۳۳). بحران اقتصادی ۱۹۲۹ بهاندازهای بر آلمان تأثیرگذار بود که برخی کارشناسان این بحران را از دلایل اصلی رویکارآمدن هیتلر میدانند.
فصل بعدی با عنوان «رایش و ایالتها» به منازعه دو گروه پس از جنگ جهانی اول در آلمان میپردازد. گروه نخست خواستار «تجدید بنای رایش» بودند؛ خواستهای که در نهایت با تأسیس جمهوری وایمار بهعنوان یک حکومت فدرالی، اما تمرکزگرا عینیت پیدا کرد. از سوی دیگر، اعتقاد به حفظ نظامی تماما فدرالیستی که نسلبهنسل در آلمان تدوام یافته بود، در برابر ایده یک دولت تمرکزگرا ایستادگی میکرد؛ در اینمیان جنبش رهایی از برلین که بر طبل مخالفت با نقش راهبری ایالت پروس میکوفت، در بسیاری از مناطق رایش گسترش یافته بود. وجود مشکلاتی در ساختار فدرالیستی که باعث تنش در روابط میان ایالتهایی مثل پروس و ایالتهای خرد میشد همیشه مانع از قدرت گرفتن جمهوری در آن دوران بود.
در فصل پنجم کتاب، تس به فرهنگ سیاسی دوران جمهوری میپردازد. او یک شکاف را سازنده جمهوری میداند؛ شکاف میان امیدهای توده گستردهای از مردم که به نظام دموکراتیک دلبسته بودند و امکانات واقعا موجودی که در یک نظام پارلمانی وجود دارد.
تس در ادامه این فصل به تشریح نظرات احزاب و چپ و کمونیستها نسبت به دموکراسی پارلمانی در جمهوری وایمار میپردازد. از نظر کمونیستها، پارلمان به هیچ روی نمایانکننده اراده مردم و رأیدهندگان نبود بلکه تنها سرپوشی در خدمت اهداف دیکتاتوری سرمایهداران محسوب میشد. درواقع، بهرغم اختلاف نظرهای فراوان احزاب چپگرا همگی براین باور بودند که انقلاب پرولتاریایی و نابودی جامعه بورژوایی-کاپیتالیستی در صحنوسرای پارلمان به دست نمیآید. (ص ۱۵۳)
در نهایت، تقابل میان گروههای چپ و ناسیونالسوسیالیستها در اواخر دوره وایمار به اوج خود رسید. فرهنگ سیاسی که بر فضای چپها حاکم بود، از چنان گستردگی و ابعادی برخوردار بود که اردوگاه راست یا راستافراطی را هرگز یارای هماوردی با آن نبود. در برابر چپ، «واحد ضربت» (همان اسآ) از حزب ناسیونالسوسیالیست در محلات کارگرنشین شهرهای بزرگ با انگیزههای سیاسی ارعابی پدید آورده بود که از لحاظ گستردگی بیهمتا بود. تقریباً در برابر فرهنگ مبارزاتی که ایده چپ بود، همتایی دست راستی وجود نداشت، آنچه در اردوگاه فاشیستها به چشم میخورد صرفا ملغمهای از مهاجرستیزی، یهودستیزی و تصویرسازی از دشمن بود.
فصل ششم کتاب به فرهنگ تودهای در جمهوری وایمار میپردازد. در واقع پس از پایان جنگ جهانی اول مردم اروپای مرکزی و غربی به سبک زندگی آمریکایی علاقهمند شدند و آلمان نیز از این قاعده مستثنا نبود. تس مثالی از آلمان دهه بیست در میان تودهها میآورد: محصولات صنایع فرهنگی و تفریحی ایالات متحده که به وفور به آلمان میرسیدند، با مقبولیت عمومی قابلتوجهی روبهرو میشدند: پسازآن همه بدبختی و محرومیت در سالهای جنگ، برای بسیاری از مردم سرگرمی و تفریح با موسیقی جاز، رقصهای مد روز، سینما یا مسابقات ورزشی پرتماشاگر، فوقالعاده جذابیت داشت. (ص ۱۷۲) هندریک تس در ادامه این فصل به جایگاه زنان در دوران جمهوری وایمار میپردازد. بهرغم حق شرکت در انتخابات و برابری شهروندی، بهرغم دسترسی آزاد به مدارس، تحصیلات و آموزش حرفهای، همچنان در جامعه بیشتر یک تصویر خانوادگی پدرسالارانه غلبه داشت که در آن تأمین معاش خانواده، یگانه قدرت را به مرد اختصاص میداد.
فصل هفتم به نابودی جمهوری اختصاص دارد. فراگیرشدن بحران جهانی اقتصاد و رکود در تمامی شاخههای اقتصادی و فراگیرشدن معضل بیکاری پیوند تنگاتنگی با نابودی جمهوری و ظهور و قدرتگرفتن جنبش ناسیونالسوسیالیستی به رهبری آدولف هیتلر داشت. تس مینویسد: «پیامد بحران جهانی اقتصاد و بیاعتمادی روز افزون به کارایی دولت و احزاب در برابر بحران همهروزه رأیدهندگان و هواداران بیشتری را به حزب ناسیونالسوسیالیست میراند.» (ص ۲۰۰) در فضای سیاسی هفتههای منتهی به قدرتگرفتن هیتلر تنها ابهام و سکون وجود داشت و در بخشهایی از آلمان حزب هیتلر آشکارا به آشوبگری روی آورده بود.
در نهایت هیتلر با جلب نظر رهبران محافظهکار مثل پاپن و هیدنبورگ و برخی ائتلافهای صوری قدرت را تماما ازآن خود و حزب متبوعش کرد. تس دلایل مختلف سقوط جمهوری را بررسی میکند. از نظر او فشارهای نیروهای متفقین و بحرانهای داخلی هم بر دوران آغازین جمهوری سایه افکنده بودند و هم بر دوران واپسین آن و همواره مناسبات پیچیده موجود را دستخوش تأثیرگذاری مضاعف میکردند (ص ۲۶۴). میتوان گفت: حوادث و اشتباهات زیادی باید کنار یکدیگر رخ میداد تا فردی، چون هیتلر قدرت را به دست گیرد، اما آنگونه که از کتاب برمیآید تمامی این اتفاقات به ترتیبی پیش رفت که فاجعه رخ داد.