۳۰ آوریل ۱۹۴۵ برابر با دهم اردیبهشت ۱۳۲۴ آدولف هیتلر، رهبر آلمان نازی در برلین با خودکشی به زندگی خود پایان داد و چند روز بعد نیز آلمان تسلیم شد و دومین جنگ عالمگیر پایان یافت. جنگ جهانی دوم برای ایرانیان نیز یادآور وقایع تلخ بسیاری از جمله اشغال ایران است.
به گزارش هم میهن، اما درباره علت اشغال ایران افسانه مشهوری درباره رضاشاه وجود دارد که او در سالهای پایانی سلطنت خود دلداده هیتلر بود و دل در گرو نازیسم آلمانی داشت. اتهامی که متفقین به بهانه آن، ایران را اشغال و رضاشاه را تبعید کردند. اما آیا واقعاً ایدئولوژی نازیسم میان ایرانیان و بهویژه رضاشاه و اطرافیان او پذیرفته شده بود و پهلوی اول دل به ایدههای نژادی رایش سوم بسته بود؟
وقتی آدولف هیتلر در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ یعنی ۱۰ بهمن ۱۳۱۱ برای نخستینبار به صدارت آلمان رسید و ظرف کمتر از سه سال قدرت خود را مستحکم کرد و رایش سوم را تشکیل داد، رضاشاه در میانه سلطنت خود بود و تلاش میکرد اقتدار خود را افزایش دهد و از سایه نفوذ انگلیس خارج شود.
ایرانیان از چند دهه پیشتر که طعم زور روسی و مکر انگلیسی را چشیده بودند، از این دو قدرت استعمارگر دنیای قدیم کینه داشتند و تلاش کردند با انقلاب مشروطه و جنبشهای دیگر بر اقتدار و استقلال کشور بیافزایند و از چنبره این دو قدرت که شمال و جنوب ایران را عرصه تاختوتاز خود کرده بودند، خلاص شوند. رضاشاه نیز هرچند در ابتدای سلطنت خود با نظر موافق انگلیسیها به قدرت رسید، اما تحت تاثیر روشنفکران مشروطهخواه پیرامون خود هم از قدرت انگلیسی ترس داشت و هم مایل بود از چنبره آن رهایی یابد.
ملیون ایرانی در جنگ جهانی اول نیز در مقابل متفقین یعنی بریتانیا، روسیه، فرانسه، ایتالیا و سایر کشورهای پیرو آنان به متحدین یعنی امپراطوری عثمانی و امپراطوری آلمان متمایل بودند. بهویژه حضور عثمانی بهعنوان کشور اسلامی در یکی از طرفهای جنگ به مدد مبلغین سازمان امنیتی تشکیلات مخصوصه عثمانی در میان روحانیان و روشنفکران و روزنامهنگاران هواداران زیادی یافته بود و انجمن اتحاد اسلام در شهرهای مختلف ایران به ترویج عثمانی و بهتبع آن جبهه متحدین که آلمان هم عضوی از آن بود، میپرداخت.
ویلهلم دوم قیصر آلمان نیز بر این باور بود که اگر تمام کشورهای اسلامی در برابر استعمار بریتانیا قیام کنند، این کشور در جبهۀ شرق درگیر میشود و نمیتواند به قلدری در برابر قدرتهای اروپایی ادامه دهد. با اشغال ایران توسط روس و انگلیس در جریان این جنگ، گروهی از نمایندگان دوره سوم مجلس شورای ملی، از هر دو جناح اعتدالیون و دموکراتها که مایل به همکاری با دو نیروی انگلستان و روسیه نبودند، به دنبال نزدیک شدن به متحدین (عثمانی و آلمان)، تصمیم به مهاجرت از تهران و تشکیل دولت در مکانی دیگر گرفتند.
این گروه که به نام مهاجرین یا ملیون نامیده میشدند، نظامالسلطنه مافی را بهعنوان رئیس دولت ملی برگزیدند. سیدحسن مدرس نیز در این دولت وزارت عدلیه و اوقاف را برعهده داشت. جنگ جهانی اول با پیروزی متفقین و شکست عثمانی و آلمان پایان یافت و خاطره همراهی ملیون با جناح شکستخورده بهعنوان تلاشی برای احیای استقلال ایران در خاطرهها ماند.
اساساً ایران از زمان فتحعلیشاه قاجار که طعم قدرت روسی و انگلیسی را چشید و قفقاز و آسیای مرکزی را به روسها باخت و هرات و تسلط بر خلیجفارس را تسلیم مکر انگلیسی کرد، به سیاست یافتن نیرو یا متحد سوم روی آورد. پیمان ناکام فینکنشتاین با ناپلئون بناپارت هم همچون دل بستن به متحدین در جنگ جهانی اول برای ایران سودی نداشت. ناپلئون زودتر از آنکه از روسها و انگلیسیها شکست بخورد، ایران را فراموش کرد.
از این عصر بود که تلاش برای ارتباط با سایر قدرتهای اروپایی، چون ایتالیا، آلمان، فرانسه، سوئد و بعدها ایالات متحده آمریکا و توسل به آنان برای رهایی از سلطهجویی روس و انگلیس به اصلی در سیاست خارجی ایران بدل شد. ایران عصر قاجار از مستشاران سوئدی برای راهاندازی ژاندارمری بهره برد و از میلسپو آمریکایی برای ساماندهی گمرکات یاری جست که این آخری با اولتیماتوم روسیه از ایران اخراج شد.
رضاشاه نیز در سال ۱۳۱۱ تلاش کرد امتیازنامه انحصاری به ویلیام ناکس دارسی را بهصورت یکجانبه لغو کند؛ امتیازی که حق انحصاری برای جستوجو و بهرهبرداری از نفت - گاز طبیعی -آسفالت را در مناطقی به وسعت یک میلیون و دویست و چهل و دو هزار کیلومتر مربع یعنی حدود سهچهارم مساحت کشور از سال ۱۲۸۰ به مدت شصت سال به ویلیام ناکس دارسی واگذار کرده بود. ۵ استان شمالی به دلیل نزدیکی به روسیه وارد قرارداد نشدند.
دولت مظفرالدین شاه قاجار در برابر این حق انحصاری مبلغ ۲۰ هزار پوند پول نقد (برای سفر به اروپا) و ۲۰ هزار پوند سهام شرکت و ۱۶ درصد از سود سالیانه را دریافت کرد. اگر در نگاه شاه قاجار ماده سیاه بدبو ارزش چندانی نداشت، شاه پهلوی ارزش آن را فهمیده بود؛ بهویژه که در همین سال، دولت انگلستان سوخت عمده کشتیهای خود را از زغالسنگ به نفت تغییر داده بود. تیمورتاش وزیر دربار و همهکارهی دولت رضاشاه بارها برای افزایش سهم ایران مذاکره کرد، ولی به نتیجهای نرسید.
در نهایت رضاشاه که از کاهش درآمد سالانه ایران از محل این قرارداد خشمگین شده بود، قرارداد را ملغی اعلام کرد، اما بریتانیا با تهدید نظامی ایران و بردن قرارداد به دادگاه لاهه او را مجبور به امضای قرارداد جدیدی کرد که هرچند سهم ایران را از سود حاصله اندکی افزایش داد و به کارکنان ایرانی اجازه داد مثل انگلیسیها و هندیها سرکارگر بشوند، اما با افزایش ۳۲ ساله قرارداد رضاشاه را تحقیر کرد.
ایران از ابتدای سلطنت رضاشاه بهدنبال افزایش قدرت خود در قبال بریتانیا برآمده بود و در روزهای پایانی ۱۳۰۶ «قانون دویست هزار تومان برای خرید کشتی مسلح و اجازه استخدام صاحبمنصب و مهندس و مکانیکچی بحریه از ایتالیا» به منظور کمک گرفتن از کشورهای ثالث را تصویب کرد. ناوچههای جنگی ببر، پلنگ، سیمرغ و کرکس نیز در آبان ۱۳۱۱ به فرماندهی دریابان غلامعلی بایندر وارد خلیجفارس شدند که در شهریور ۱۳۲۰ ناوچههای ببر و پلنگ در یورش نیروی دریایی بریتانیا غرق شدند و غلامعلی بایندر فرمانده نیروی دریایی ایران نیز به شهادت رسید.
در چنین شرایطی بود که قدرتی جدید با رهبری آدولف هیتلر در آلمان زخمی از جنگ جهانی اول روی کار آمد که میخواست نظم جدیدی را در اروپا و حتی جهان ایجاد کند؛ نظمی که شاید میتوانست ایران را هم از دخالت و نفوذ بریتانیا برهاند. در میان عوام نیز شوقی این چنین بپا خاست حتی شایع شده بود هیتلر مسلمان شده و نام «حیدر» یکی از القاب حضرت علی را برگزیده است و نام «ژرمن» همان «کرمان» خودمان است و آلمان دوست ایران بوده و با انگلیس و روسیه، دشمنان ایران، در حال جنگ است و منجی ایران خواهد بود.
در عین حال سالها پیش از قدرتگیری حزب نازی در آلمان، این کشور که به سرعت در حال توسعه اقتصاد خود بود، به صادرات فناوری و نیروی انسانی توانمند خود علاقهمند شد، بنابراین به اطلاع رضاشاه رساند که آماده است بدون هیچ چشمداشت استعماری، به رشد و توسعۀ ایران کمک کند.
در این دوره آلمانیها در ازای دریافت مواد خام، به تأسیس شالودهی صنعتی ایران کمک کردند و بسیاری از بناهای مهم نظیر ساختمان بانک ملی ایران در دوران رضاشاه توسط مهندسان آلمانی ساخته شد. آلمان ضمن فروش محصولات مختلف خود، به ایجاد کارخانههای صنعتی در ایران اقدام کرد و تعداد فراوانی از کارخانههای سبک و سنگین آلمانی به ایران فروخته شد و صنایع نساجی، فولاد، سیمان، صنایع غذایی و بسیاری دیگر از کارخانههای کوچک و بزرگ که در مالکیت دولت یا سرمایهگذاران بخش خصوصی بود، رنگ و بوی آلمانی گرفت.
در کنار این صنایع، مدارس فنی، چون مدرسه صنعتی ایران و آلمان با تدریس مدرسین آلمانی در ایران شروع به کار کردند که وظیفه آموزش نیروهای فنی را برعهده داشتند و میتوانستند در انتقال تکنولوژی مؤثر واقع شوند. کارخانه نساجی بندر شاهی (قائمشهر کنونی)، شرکت ریسندگی و بافندگی شهرضا و کارخانه هاتونیان مشهد و کارخانههای قند ورامین و میاندوآب و آبکوه تنها برخی از این صنایع بودند و شرکتهای بزرگ آلمانی، چون AEG و MAN و براون واشکودا و زیمنس و کروپ از همین زمان وارد بازار ایران شدند.
آلمانیها حتی در تاسیس کارخانه تولید تسلیحات نظامی نیز به رضاشاه مدد رساندند و کارخانه تفنگهای خودکار در تهران و کارخانه هواپیماسازی شهباز از آن جمله بود که کارخانه شهباز از سال ۱۳۱۶ به بعد قادر شد هر دو ماه یک هواپیمای کوچک تولید و تحویل نیروی هوایی تازهتاسیس ایران کند.
در مجموع در آستانه جنگ جهانی دوم تعداد مستشاران آلمانی که برای انجام این امور در ایران حضور داشتند، بالغ بر پنج هزار نفر بود که قاعدتاً در میان آنها جاسوسان و ماموران سیاسی حزب نازی نیز حضور داشتهاند، اما انتفاع و هدف دولت ایران از حضور این مستشاران بهرهگیری از توان فنی و دانش آنان بود که بریتانیا از انتقال آن به ایران امتناع و حتیالامکان در مقابلش نیز سنگاندازی میکرد.
در این سالها میزان صادرات ایران به آلمان و حجم واردات ایران از این کشور رو بـه افـزایش بود و طی مدت کوتاهی آلمان به یکی از موفقترین شرکای تجاری ایـران تبـدیل شـد؛ بهگونهای که در فاصله سالهای ۱۳۱۴ ش/۱۹۳۵ م تا ۱۳۱۷ ش/۱۹۳۸ م با رشدی دویستوپنجاه درصدی روبهرو شد.
در مرحله نخست حضور آلمانها، بریتانیا نسبت به این حضور حساسیت چندانی نشان نمیداد چراکه این حضور در مناطق شمالی کشور که حوزه نفوذ سنتی روسها شمرده میشد، متمرکز بود و رقابت آلمان در حوزه نفوذ شوروی برای بریتانیا مطلوب بود و بههمین دلیل بود که نخستین بار این شوروی بود که به حضور نیروهای آلمانی در ایران اعتراض کرد. حدود سـال ۱۳۱۷ ش/ ۱۹۳۸ م بود که روسها از خطر رخنه آلمان در ایران سـخن گفتنـد و نوشـتند کـه شوروی اجازه نخواهد داد که فاشیستهای آلمانی از ایران بهعنوان پایگـاهی بـرای سـلطهطلبـی جهانی خود استفاده کنند.
روزنامه «ژورنال دو مسکو» در مقالهای مدعی شـد که «آلمان درصدد است برای خود نقاط اتکایی در جهان بهدست آورد تا ایـن مراکـز بتوانـد مقاصـد و منافع لشکرکشی آن دولت را تأمین نماید و این نقشه اکنون محقق شده است. ایـن روزنامـه مـدعی شد، هدف آلمان از یافتن نقاط نفوذ جدید، دستیابی به کشـورهای اروپـای مرکـزی و شـرقی و شـبه جزیره بالکان و کشورهای شرق نزدیک و شرق دور میباشد.» نویسنده این مقالـه در پایـان از فعالیـت آلمان و حصول پیشرفتهای صنعتی ایران ابراز نگرانی میکند.
بریتانیا نیز پس از آنکه آتش جنگ دوم جهانی در اروپا زبانه کشید و هیتلر حمله به کشورهای اروپایی را آغاز کرد، نسبت به حضور آلمانها حساسیت نشان داد و در مورد حضور آنها به ایران اخطار داد؛ اخطارهایی که با پاسخ اصولی دولت ایران مبنی بر بیطرفی ایران در جنگ و کنترل آلمانیها برای عدم اتخاذ اقداماتی علیه طرف دیگر جنگ در خاک ایران مواجه شد؛ پاسخی که متفقین آن را نادیده گرفته و ایران را اشغال کردند.
عدم تبعیت سران وقت ایران از ایدههای نازیسم در سیاستهای فرهنگی و سیاسی این دوره مشهود است. درحالیکه یکی از هستههای اصلی ایده نازیسم ضدیت با قوم یهود و پاکسازی نژادی جوامع مرتبط است، دولت ایران در این دوره نهتنها در سیاستهای فرهنگی سنتی خود مبنی بر تسامح مذهبی و فرهنگی تغییری ایجاد نکرد، بلکه تلاشهایی برای نجات یهودیان اروپا حتی یهودیان آلمانی نیز انجام داد.
در میان کارشناسان تبعه آلمان که در طرحهای صنعتی، ساختمانسازی و راهسازی در ایران کار میکردند و پیش از به قدرت رسیدن قوای نازی در آلمان استخدام شده و به ایران آمده بودند، شماری کارشناس و مهندس یهودی-آلمانی هم بودند. هر اِتِل (Herr Ettel)، آخرین سفیر دولت آلمان در ایران، کوشید به دنبال درخواست دولت خود، مقامات ایرانی را وادار کند این کارشناسان یهودی و دیگر فراریان یهودی را که از آلمان به ایران آمده بودند از ایران اخراج کنند.
دولت ایران در مقابل فشار دولت آلمان مقاومت کرد و هرگز به تسلیم یا اخراج این یهودیان تن نداد. سرانجام در ۱۲ خرداد ۱۳۲۰/۲ ژوئن ۱۹۴۱، سفیر آلمان طی گزارشی به برلین اعلام کرد که مقامات دولت ایران درخواست استرداد یهودیان آلمانی را به آلمان نمیپذیرند و چنین استدلال میکنند که این کارشناسان آلمانی یهودیتبار تخصصهایی دارند که ایران در برنامههای صنعتی خود به آن نیازمند است.
از سوی دیگر پس از اشغال کشورهای اروپایی توسط آلمان هیتلری جوامع یهودیان نیز در خطر مشابهی قرار گرفتند و خانوادههای یهودی ایرانی مهاجر نیز در میان آنها بودند و زندگی خود را به ناگاه با خطری بزرگ روبهرو دیدند. درحالیکه نازیها تأکید داشتند که در کار برخورد با یهودیان نباید هیچ تبعیضی قائل شد وزارت امورخارجه ایران به دفاع از یهودیان ایرانی پرداخت.
عبدالحسین سرداری، سرکنسول وقت ایران در پاریس که یکی از شاخصترین این افراد بود براساس دستورالعمل ارسالی از تهران، در تلاشهایش در مقابل نمایندگان نازیها و نیز در مراجعهاش به آدولف آیشمن چنین استناد کرد که یهودیان ایرانی مانند دیگر یهودیان از نژاد یهودی نیستند و پارسیهای موسایی (پیرو شریعت حضرت موسی) هستند و تأکید کرد که این «پیروان ایرانی موسی» ۲۷۰۰ سال در ایران آریایی زندگی کردهاند و صرفاً برخی از آنها به آموزههای حضرت موسی علاقهمند شدهاند.
سرداری این «استدلال» را بهگونهای متقاعدکننده مطرح میکرد - تا جایی که نازیها نمیتوانستند آن را رد کنند و او حتی تحقیقات آلمان نازی را درباره «تیره ایرانی-موسایی» که در برلین آغاز شده بود، گمراه کرد. سرداری با استناد به توافقنامه حقوق شهروندی میان دولت شاهنشاهی ایران با آلمان نازی بین ۵۰۰ تا هزار گذرنامه سفید را به یهودیان ایرانی و غیرایرانی در فرانسه داد؛ در هر گذرنامه نام دو سه نفر از یهودیان بهعنوان فامیل، مانند همسر یا پدر و یا مادر، نوشته میشد- حتی اگر به راستی نسبتی نیز با یکدیگر نداشتند.
در سریال «مدار صفر درجه» که از اردیبهشت ۱۳۸۶ از شبکه اول صداوسیما پخش شد، این تلاشهای سرداری به گونه دیگری به تصویر کشیده شد. هرچند این سریال تلاش کرد تا سرداری را انسانی سودجو نشان دهد که گویا تنها بهخاطر گرفتن پول و جواهرات بسیاری از یهودیان در فرانسه، به آنها اوراق هویت و گذرنامه ایرانی برای رفتن از فرانسه میداده است، اما بازماندگان یهودیان ایرانی از سرداری بهعنوان فردی شریف و انساندوست یاد میکنند.
مرگ سرداری در فقر و تنگدستی نیز که پس از انقلاب مانند بسیاری دیگر از دیپلماتها از حقوق و مزایای بازنشستگی محروم شد، شاهد دیگری بر پاکدستی او بود. بنابر شواهد کنسولگری ایران در پاریس توانست در این دوره با صدور پاسپورت ایرانی نزدیک به دوهزار نفر از یهودیان ایرانی و غیرایرانی را از فرانسه خارج و به ایران اعزام کند که بعدها یهودیان غیرایرانی به کشورهای خود بازگشتند.
سفارت سوئد در رومانی و بلغارستان بهعنوان حافظ منافع ایران ازسوی وزارت امور خارجه ایران ماموریت یافت تا در اقدام مشابهی برای همه یهودیان ایرانی پاسپورت صادر و از حقوق آنان برای ترک اروپا و بازگشت به ایران دفاع کند. سفارت سوئیس در یونان نیز ماموریت مشابهی یافت و صدها ایرانی یهودی از این طریق نجات یافتند.
حضور مهاجران لهستانیهای مسیحی و یهودی که به پس از دوران اشغال ایران باز میگردد نیز یکی دیگر از شواهد عدم وجود تمایلات نازیستی و نژادپرستانه و سامیستیز در میان ایرانیان و دولت ایران است. این مهاجران که در پی اشغال لهستان توسط شوروی از طریق بندر انزلی به ایران منتقل شدند، ورود به ایران را به مثابه ورود به بهشت یاد کردهاند و مدارس و خانههای لهستانیها در تهران، اصفهان، مشهد و اهواز با یاری دولت و خیرین ایرانی بهخاطرهای خوش برای آنان بدل شده که بخش مهمی از این مهاجران یهودی بودهاند. این در حالی است که چنانچه اندیشههای نازیستی در جامعه یا دولت ایران نفوذ و بروزی میداشت هرگز این اقدامات در جهت کمک به یهودیان اتفاق نمیافتاد.
در آن مقطع، با وجود شوق عمومی برای شکست بریتانیا توسط آلمان نازی، کمتر گرایشی به ماهیت اندیشه نازیسم در ایران وجود داشت. انتساب آلمانیها و ایرانیها به نژاد آریا مایه فخرفروشی عوام شده بود و سخن از برتریهای نژاد آریا گفته میشد، اما هیچ گزارش تاریخی مبنی بر رفتار ستیزهجویانه و نفرتپراکنانه درباره گروههای قومی که غیرآریایی بودند توسط دولت یا گروههای قدرتمند وجود ندارد. ارتباط دولت با آلمان هیتلری بیآنکه هواداری از اندیشه نازیسم باشد، ادامه سیاست نزدیکی به دولت ثالث برای رهایی از سلطه روس و انگلیس بود و شوق پیروزی هیتلر میان عوام و نخبگان نیز اشتیاقی برای شکست هیمنه قدرتهای استعمارگر آن عصر بود.
اندیشه نژادی نازیسم هیچ نسبتی با فرهنگ ایرانی نداشت و مذهب نیز مقررات مشخص و معینی درباره اهل کتاب داشت که ضمن بهرسمیت شناختن آنان اجازه آزار و اذیت آنان را به ایرانیان نمیداد با این حال چند حزب و گروه کوچک به تقلید از حزب نازی در ایران تاسیس شد. نخستین آنها حزب پانایرانیست بود که هرچند در ظاهر از ساختار حزبی و لباس متحدالشکل و پرچم و نماد حزب نازی تقلید کرد، اما مشخصاً شعار و ایدهاش مبارزه با متفقین اشغالگر ایران و حفظ استقلال و وحدت سرزمینی ایران بود.
پایههای تشکیل این حزب در دهه بیست و دوران اشغال ایران توسط متفقین گذاشته شد و هدف خود را مبارزه با استثمار، استبداد و استعمار و آرمان خود را یگانگی و نیرومندی ایرانیان معرفی کرد.
مهمترین اولویت سیاسی حزب پانایرانیست نیز بهعنوان یک حزب دستراستی مبارزه با حزب توده بود و هرچند حزب پانایرانیست بر این باور بود که تمامی مردمان ایرانیتبار باید زیر یک پرچم و در کشوری واحد به نام ایران زندگی کنند و به بازگشت سرزمینهای جداشده از خاک ایران باور داشت، اما کمتر توانست اقدامی در این جهت انجام دهد و فعالیتهایش بر ضدیت با بیگانگان و مخالفت با تجزیه محدود ماند. مهمترین اقدام حزب پانایرانیست مخالفت چهار عضو این حزب در مجلس شورای ملی با تجزیه بحرین از ایران در سال ۱۳۵۰ بود که موجب مغضوب شدن رهبران آن در دهه پایانی رژیم پهلوی شد.
حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران معروف به سومکا شاید تنها حزب و گروه پیرو نازیسم در ایران بود که مدت کوتاهی در دهه سی و همزمان با نهضت ملی شدن صنعت نفت به فعالیت پرداخت. رهبر و بنیانگذار این حزب داوود منشیزاده، در دوران حاکمیت حزب نازی در آلمان ساکن و عضو حزب نازی بود. منشیزاده استاد ادبیات دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ بود و بهدلیل همکاری با نیروهای اساس در نبرد برلین زخمی شد.
او پس از شکست آلمان به ایران بازگشت و حزب سومکا را پایهگذاری کرد. ایدئولوژی سومکا برپایه همان شعارهای نازیها بود و در مرحله اول بر ضد متفقین اشغالگر فعالیت میکرد، ولی هدف اصلی برضد ایدئولوژی کمونیسم و بها دادن به ارزشهای پارسی باستان بود. با کودتای ۲۸ مرداد این حزب نیز مانند سایر احزاب از فعالیت ایستاد و منشیزاده نیز ایران را به مقصد آمریکا و سپس سوئد ترک کرد و به فعالیتهای علمی و تحقیقاتی خود ادامه داد.
فعالان حزب پانایرانیست معتقد بودند: «کارگردانان پشت پرده، این حزب و نیز حزب آریا را تنها برای لجنمال کردن پانایرانیستها پایهگذاری کرده بودند و آن را به شکل کاریکاتورهایی از حزب نازی به میدان فرستاده تا هم مردم را نسبت به پانایرانیستهای راستین بدبین و سردرگم کنند و هم با دادن شعارهایی شبیه به شعارهای پانایرانیستها با تمام قوا با دکتر مصدق مخالفت کنند.»
شواهدی نیز برای ارتباط حزب سومکا و حزب آریا که از سومکا منشعب شد با ستاد ارتش و بریتانیاییها وجود دارد و به نظر میرسد این احزاب بهعنوان گروههای فشار برای برخورد با حزب توده راهاندازی شده بودند و تقلید از حزب نازی، آن هم زمانی که نازیسم در وطن خود به کلی نابود شده بود و نازیکشی سکه رایج دنیا شده بود، تنها پوششی برای برخورد با حزب توده بود. شعارهای ضدعربی این احزاب و گروهها و روشنفکران نیز بیش از آنکه جنبه نژادی داشته باشد سویه ضداسلامی و تاریخی داشت و تحت تاثیر سکولاریسم و لائیسیته اروپایی بود و جنبه عملی بر ضداعراب ایرانی یا کشورهای عرب همسایه نمییافت.
در مجموع ماهیت گرایش به آلمان در ایران برگرفته از سیاست نزدیکی و بهرهبرداری از کشور ثالث بهمنظور ایجاد موازنه با دو قدرت استعمارگر بریتانیا و شوروی و مقابله با دخالتهای آنان بود. برخلاف قول مشهور شعارها و ایدههای نژادگرایانه نازیسم نهتنها تاثیری در رفتار دولت و مردم ایران نداشت، بلکه ایران در جهت مخالف این شعارها اقدامات عملی نیز انجام داد و در عمل به همراهی با آلمان نازی نپرداخت. گرایش به ایران باستان و بازیابی شکوه و عظمت پیشین نیز واکنشی به تحقیر ایرانیان توسط دولتهای خارجی بود و کمتر نشانهای از دیگرستیزی در آن دیده میشد.