سالها بود که با مادربزرگم رفت و آمد نداشتیم. بعد از فوت پدرم او با ما معاشرت نداشت. پدرم اعتیاد داشت و همین باعث فوت او شد، اما مادربزرگم میگفت که مادرخدابیامرزم در مرگ او مقصر است. من میدانستم که کسی زیاد به مادربزرگم سر نمیزند. برای همین آن روز دلم هوایش را کرد و سراغش رفتم.