احمد زیدآبادی طی یادداشتی در هم میهن نوشت: ایران در نیم قرن گذشته، دو دورۀ هشتساله از ریاستجمهوری دو چهرۀ اصلاحطلب و اعتدالی را پشت سر گذاشته است. آن دو دوره، در درجۀ نخست نیازمند آسیبشناسی دقیق و بدون تعصب است تا از یک طرف اشتباهات گذشته تکرار نشود و از طرف دیگر، تجربههای معطوف به موفقیت در دستور کار دولت تازه قرار گیرد.
واقعیت این است که بسیاری از اصلاحطلبان نسبت به دو دوره ریاستجمهوری سیدمحمد خاتمی و میزان موفقیتش، تا اندازهای تعصب به خرج میدهند و از آسیبشناسی رفتارها و عملکردهای سیاسی در آن دوره چندان استقبال نمیکنند. این در حالی است که شخص آقای خاتمی چنین تعصبی نسبت به عملکرد دولت خود ندارد و معمولاً فروتنانه به پارهای مشکلات بنیادی در زمان ریاستش بر دولت معترف است.
یکی از آسیبهای بزرگ دولت اصلاحات، مشخص نبودن جایگاه نخبگان و کنشگران سیاسی و مطبوعاتی در نظام تصمیمگیری دولت بود. در آن زمان، چهرههای معروف سیاسی و مطبوعاتی بسیاری بودند که بهطور روزانه دربارۀ مسائل مختلف نظر میدادند اما نسبت آنها با دستگاه دولت اصلاً مشخص نبود.
برای نمونه بعد از گذشت بیش از ربع قرن هنوز روشن نیست که سعید حجاریان چه نسبتی با دولت آقای خاتمی داشت و آیا استراتژی مورد نظر او دربارۀ «فشار از پایین و چانهزنی از بالا» تا چه اندازه مورد قبول و رضایت آقای خاتمی و کابینهاش بود. با این حال، رقبای سیاسی دولت که بخش اصلی قدرت را در ساختار حاکم در دست داشتند، نهفقط تکتک سخنان و حرفهای آقای حجاریان را به حساب دولت خاتمی میگذاشتند، بلکه حتی نوشتههای اصطلاحاً «جنجالی» و پرسروصدای اکبر گنجی را هم بخشی از برنامۀ دولت معرفی میکردند!
منظور از طرح این بحث این نیست که لازم بود دولت از کنشگرانی که تمام فراغت و آسایش خود را به زعم خویش صرف کمک به دولت میکردند، اعلام برائت کند و آنان را در برابر انواع آزار و اذیتهای رقیب، به حال خود رها سازد. در واقع منظور این است که حداقلی از هماهنگی بین این کنشگران و رئیس دولت وجود نداشت و این نیز نتیجۀعدم ارتباط ارگانیک بین آنها بود.
در نتیجۀعدم ارتباط مستقیم و دوجانبه، هر کس خر را به سمت دلخواهش راند. نهایتاً نیز کار بدانجا کشید که اجزاء مختلف اصلاحطلبی به سمت هم شلیک کردند و قدرت یکدیگر را تباه ساختند. ضمن آنکه چهرههای معروف و مؤثر آن نیز یا اسیر بازداشت و زندان شدند و یا اینکه مثل سعید حجاریان مورد ترور فیزیکی قرار گرفتند.
چرا هماهنگی حداقلی بین این کنشگران و کادر دولت وجود نداشت و تشتت فکری و عملی بین آنها موج میزد؟ به نظرم دلیلش بیمبالاتی دفتر رئیسجمهور بود. اگر هر یک هفته یا دو هفته، دفتر ریاستجمهوری مجموعۀ کنشگران مؤثر در حوزههای مختلف را به نشست و دیداری با اعضای دولت یا شخص رئیسجمهور دعوت میکرد و در آنجا هر کدام از طرفین ضمن طرح نظرات و انتقادات متقابل به عملکرد یکدیگر، بهنوعی هماهنگی بین خود میرسیدند، بسیاری از آن تشتتها و سوءتفاهمات پیش نمیآمد و انرژی کنشگران اصلاحطلب در مسیرهای خودانگیخته و حسابنشده تلف نمیشد.
چنین نشستهایی چرا برگزار نشد؟ پاسخ دقیق این پرسش به عهدۀ مسئولان وقت است، اما به نظر من میرسد که شخص آقای خاتمی و اعضای دولتش از تماس و ارتباط با کنشگران حوزههای گوناگون بیم داشتند و آن را موجب ایجاد حساسیت در بین نهادهای تحت کنترل نیروی رقیب میدانستند. این میزان از احتیاط ناروا سبب شد که مدیران ارشد دولت اصلاحات، حتی از مواجهۀ تصادفی با فعالان سیاسی و مطبوعاتی تأثیرگذار، به سختی حذر کنند و بدینوسیله خندقی عمیق و وسیع بین خود و آنان به وجود آورند.
آقای دکتر پزشکیان نباید این آسیب و نقیصۀ بزرگ را تکرار کند و از ترس پارهای محافل تنگنظر، از رویارو شدن مستقیم با شهروندان منتقد و مخالفان مسالمتجوی اصطلاحاً «پروندهدار» هراسان باشد.
صرفِ دیدار با یک شهروند ناراضی لزوماً به معنای تأیید نظرات و عملکرد او نیست و از همین جهت آقای پزشکیان باید شجاعانه «تابوسازی» از مواجهه با شهروندان را درهمبشکند. برای این منظور لازم است دفتر رئیسجمهور جلسات دورهای و منظمی را با نخبگان و کنشگران حوزههای مختلف برگزار کند و شخص رئیس دولت هم در آنها شرکت کند. برگزاری چنین جلساتی در جهت آگاهی متقابل از عملکرد یکدیگر و توضیح موانع و محدودیتها و جلوگیری از سوءتفاهمات بینهایت مهم و مؤثر است و نوعی همدلی و همراهی و پیشگیری از کدورتها و منازعات بیحاصل پدید میآورد.