فرارو- نظام بین الملل کنونی تا حد زیادی در دوره پس از جنگ جهانی دوم و اجماع میان قدرتهای پیروز جنگ و به طور خاص قدرتهای غربی، بنیان گذاشته شد. این نظم بینالمللی غربگرا، تا حد زیادی مزایای و منافع قابل توجهی را به قدرتهای غربی اختصاص داده و میدهد.
به گزارش فرارو؛ این مزایا که با تارهای نامرئی کنشگری اصول و هنجارهای نهادها و سازمانهای بین المللی حراست میشوند و اصلیترین دستورکار آنها نیز تداوم همین وضعیت است. در این راستا، آنهایی که از نظر فکری و رفتاری در قالب گفتمان نظام بین الملل غربی قرار گیرند، به مثابه بازیگرانی استاندارد قلمداد میشوند و آنهایی که رویهای مستقل از خود نشان دهند، غیرعادی و به مثابه ایجادکننده تنش و چالش معرفی میشوند که جهان غرب با استفاده از ابزارهای رسانهای و تبلیغاتی، تقابل و برخورد با آنها را به مثابه اقدام مشروع تصویرسازی و معرفی میکند.
با این همه، نباید از یاد برد که نظام بین المللی کنونی جهان، تا حد زیادی در نتیجه آرا و تفکرات تئوریسینهای غربی در حوزههای مختلف پا گرفته است. مثلا ایدههای لیبرالیسم و نولیبرالیسم نقشی محوری در شکل دهی به بنیانهای نظام بین المللی کنونی دنیا بازی کرده و میکنند. ایدئولوژیهایی که افرادی نظیر جان استوارت میل و دیگران اندیشمندان غربی، نقشی مهم در تئوریزه کردنِ بنیانهای آن برعهده داشته اند و در گذر زمان نیز هر چه به این بنیانهای تئوریک افزوده شده صرفا در قالب حراست از آنها معنا و مفهوم مییابد.
با این همه در شرایط کنونی، نظام بین الملل غربگرای جهان، تا حد زیادی به بن بست خورده و شاهد اوج گیری طیف و بلوکی از قدرتهای نوظهور هستیم که خواستار تغییر معادلات کلان در سطح نظام بین الملل هستند. کنشگرانی که بر ناعادلانه نظم بین الملل غربی تاکید دارند و آن را متهم میکنند که بسیاری از واقعیتها و دیگر کشورها را نادیده میگیرد و به هیچ عنوان عادلانه نیست.
از این رو، قدرتهای شرقی و کشورهای مستقل، به نوعی جدای از تقویت بنیانهای قدرت خود در ابعاد مختلف، نوعی نبرد فکری و گفتمانی و تئوریک را نیز آغاز کرده اند که دستورکار اصلی آن پی ریزی بنیانهای یک نظم جدید جهانی است. این نبرد تئوریک، دو محور عمده دارد: اول نقد بنیانهای نظام بین الملل کنونی جهان و و دوم، معرفی چهارچوبهای یک نظم جدید جهانی. اگر از این منظر به کلیت معادله بنگریم، میتوانیم دلیل کنشگریهای موثر چین در عرصه نظام بین الملل را به خوبی متوجه شویم.
چین سالهاست که در عرصه روابط خارجی خود، جنس خاصی از رفتار و کنش را نشان میدهد که دقیقا در نقطه مقابل رویههای استعماری قدرتهای غربی است. در این چهارچوب تئوریسینهای سیاست خارجی چین تاکید دارند که چین برخلاف قدرتهای غربی، در ارتباط با کشورهای در حال توسعه، پیش شرط قرار نمیدهد و به دنبال روابط برابر با آنها است. در عین حال، چین کاملا مناسبات سیاسی را از ملاحظات اقتصادی تفکیک میکند و مثلا تحریمهای غربی علیه برخی کشورهای جهان را مانعی برای توسعه روابط خود با آنها ارزیابی نمیکند.
اصول و رویههایی از این دست سبب شده اند تا چین به مثابه یک بازیگر منتقد نظام بین المللی کنونی جهان، رویههای خاصی را در عرصه سیاست خارجی خود به نمایش بگذارد. رویههایی که همه و همه در تئوری پردازیهای خاصی ریشه دارند که در نوع خود اهداف و چشم اندازهای مشخصی را دنبال میکنند. این معادله عینا در مورد دیگر بازیگران چالش طلب در عرصه روابط بین الملل نظیر ایران نیز قابل مشاهده است. در این چهارچوب ایران هم بر پایه اصولی ورای آنچه غرب سالها در عرصه روابط بین الملل تئوریزه کرده با متحدان و دوستان خود همکاری میکند.
این اصول بدون تردید ریشه در تئوری پردازیهایی دارند که هدفِ نهایی آنها ارائه یک جهان گفتمان متقاوت از آنچه قدرتهای غربی سالها در عرصه بین المللی ترویج کرده اند، میباشد. از این منظر باید گفت که در جهان کنونی در پس پرده رقابتها و منازعات میدانی قدرتهای مختلف تا حد زیادی شاهد نبرد پنهان تئوریسینها و ایدئولوگهایی هستیم که هر کدام از آنها سعی دارند در نظم بین الملل فعلی جهان، جلوههای از متمایز بودن و البته جذاب بودن را به نمایش بگذارند و از این رهگذر، منظومه و کلانگفتمان غربی را به بایگانی ایدهها و تفکرات مطرح در معادلات تاریخی حوزه سیاست بین الملل منتقل کنند.