کتاب پیر پرنیان اندیش، جمعآوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد.
به گزارش انتخاب، هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان میپردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است.
-عاطفه: کارهای هدایت رو خوندین؟ نظرتون درباره هدایت چیه؟
بله، همه کارهای هدایتو بی استثناء خوندم بعضی هاشو چندین بار خوندم به صادق هدایت به بیمار روانی بود که قلم خیلی خوب و درخشانی داشت. اون موقع که خوندن کارهای هدایتو بعضیها تحریم کرده بودن، مـن هـمـه کـارهاشو بـا عـلاقه میخوندم.
با هدایت آشنا بودید؟ هم صحبت شدید با هدایت؟
نه، هم صحبت نشدم، ولی تصادفاً چند بار تو کافه دیده بودمش از دور. با یه عده نشسته بود شهید نورایی، قائمیان دکتر هالو این دکتر هالو رو فکر نکنم بشناسین. اسمش نوربخش بود، ریاضیدان بود خیلی آدم مهمی بود، ولی دائم الخمر بود و خیلی خودشو نفله کرده بود بهش میگفتن دکتر هالو یه جور دهن کجی به روزگار بود کارش... به جای مبارزه با روزگار با آسیب زدن به خودشون به روزگار دهن کجی میکردن.
- در اون دوره چه تلقی و تصوری از هدایت داشتین؟ اون موقع هدایت مثل حالا «بت» شده بود؟
نه اون موقع ما بت پرستی نمیکردیم میخندد؛ ما هدایتو میخوندیم میگفتیم نویسنده خیلی خوبی هست، ولی یک مقدار کارهاش برای ما خنده دار بود. مثلاً: اینکه از گوشت حالش به هم میخورد، یا از دکان قصابی وحشت داشت، میگفتیم این اداها چیه در میآری؟! گوشت نمیخوری نخور، (میخندد) حالا آدم که جلوی قصابی غش نمیکند؛ اغراق میکردیم دیگه اون که غش نمیکرد، ما اینجوری میگفتیم. این کارهاش «چیز» بود دیگه یا مثلاً بوف کور رو که میخوندیم، بعضی صحنهها اصلاً برای ما ثقیل بود؛ چه فضای تیره وحشتناکی درست کرده بود! همون قدر که از لطافت نیلوفر خوشمون میاومد همون قدر خیلی از فضاها برامون عجیب و غریب بود. بعد هم در یک زمانی بودیم که به این تخیلات بیمارگونه دل نمیدادیم.
-عاطفه: نظرتون درباره بوف کور چیه؟
یه کتاب خیلی عجیب و غریب و موفق؛ یه «چیز» کابوسی پیچیده به هم خیلی زیباست. تو کارهای هدایت بوف کور یه چیز دیگه است؛ با همه پیچیدگی و ابهامش زیباست خیلی زیباست از همون اولش زیباست
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد
همینجا یواشکی بهتون بگم که هیچ وقت از حاجی آقای هدایت خوشم نیامد. با اینکه از لحاظ فکری باید تأییدش میکردم، ولی هیچ وقت خوشم نیامد؛ خیلی سرسری به نظرم اومد.
- قصههای کوتاه هدایت ...
حرفم را قطع میکند:
+ اونا خیلی خوبن. مثلاً سگ ولگرد و سه قطره خون و این جور کارهاش که اصلاً عاشقشون بودم؛ فوقالعادهاند. یادمه وقتی چوبک اومد تو دور، ما دیدیم که داره ادای هدایتو در میآره، ولی یک کتابی درآورد به اسم خیمه شب بازی که مجموعه داستان بود. یه داستان داشت گلهای گوشتی» که اوه چقدر بحث کردیم.
- نظرتون درباره ترانههای خیام هدایت چیه؟
شکفته میشود، این کتاب هدایت هنوز برای من ملاک خیامه بهترین رباعیاتو انتخاب کرده
- یعنی کارش از فروغی بهتر بوده؟
یاد بعضی نفرات بی شک.
- هیچ وقت نیما با شما دربارهٔ هدایت حرف زد؟ نه، یادم نمیآد.
- رابطه شهریار و هدایت چطور بود؟
یه نواری دارم براتون میذارم خیلی نوار جالبیه. یه روز شهریار داشت صحبت میکرد. کسرایی ازش پرسید: آقای شهریار، شما با هدایت هم آشنایی داشتین؟ شهریار گفت بله؛ حتی سه بار منو وادار به خودکشی کرد؛ بعد تعریف میکنه خیلی جالب تعریف میکرد هم نیما و و هم شهریار اصلاً هنر پیشه، بودن، وقتی میرفتن در رل یکی اصلاً حیرتآور بود. شهریار تعریف میکرد که
سایه همۀ نوار را تعریف میکند! ... ا.
- عاطفه: خبر خودکشی هدایت چه تأثیری بر شماها داشت؟
هیچ کس این کار رو تأیید نمیکرد میگفتیم این چه کاریه... ما میگفتیم هدایت نویسندۀ بزرگیه؛ به عنوان یک نویسنده مورد تحسین و تجلیل قرار میگرفت و به کارش اهمیت میدادن و یگانه هم بود.
اخلاق و رفتار هدایت جاذبهای برای شماها داشت که مثلاً بخواین ازش تقلید کنین؟ نه، اصلاً، آدم بداخلاقی بود. بدزبان و...
دیگر زبانش نمیگردد چیزی بگوید.
- شما هیچ ملاقاتی و برخوردی با هدایت نداشتین؟
(بر هیچ تأکید کردم) فقط یادمه که یه روز کاری داشتم رفتم پیش علی زهری مدیر روزنامه شاهد که مال دکتر بقایی بود که اول طرفدار مصدق بود و بعداً دشمن او شد. من زهری رو از خونه شهریار میشناختم دیوان چهار جلدی شهریار رو که در انستیتوی ایران و فرانسه چاپ شده بود، علی زهری چاپ کرده بود اون موقع که من با شهریار آشنا شدم جلد دومش تازه در اومده بود که شهریار میگفت کاش تو زودتر اومده بودی که اباطیل رو چاپ نمیکردم اون جلد دومش خیلی بده دیگه.
زهری میاومد خونه شهریار تریاک میکشید و شهریار هم مسخرهاش میکرد... مثلاً شهریار میگفت: زهری تریاکی برام از خراسان آوردن چه تریاکی، اصلاً مثل اینکه زعفرانه! (با صدا و که من این حالت شهریار) زهری میگفت حالا یه ذره شو. بده شهریار میگفت: نه، تریاک به این خوبی رو حروم بکنم بدم به تو بعد زهری رو وادار میکرد که خواهش و تمنا بکنه، بعد از جیبش یک تریاک سیاهی رو در میآورد و این ور و اون ورش رو نگاه میکرد و میداد به زهری زهری با ذوق و شوق تریاکو تا آخر میکشید و بعد به شهریار میگفت مرد! تو خجالت نمیکشی؟! پنجاه ساله داری تریاک میکشی، چطور نمیفهمی؛ این پهنه که بهت دادند نه تریاک تعریف هم میکنی از شع خلاصه، من یه روز رفتم پیش، زهری نمیدونم چی میخواستم از آرشیو روزنامهاش دیدم هدایت هم اونجاست سلام علیک کردم. هدایت داشت با زهری حرف میزد؛ حرف معمولش فحشهای مستهجن و چارواداری بود؛ حرف معمولش نه اینکه بخواد بگه فلان آدم فلان فلان شده است؛ مثلاً میگفت حسن... یهو میگفت حسن مادر فلان؛ حسین خواهر فلان یک چیز عجیب و غریب. دیدم اصلاً زبانش این طوریه