مهرداد خدیر در هممیهن نوشت: درگذشت و برگزاری مراسم تشییع آیتالله محمد امامیکاشانی که دیروز در حرم رضوی به خاک سپرده شد با روزهایی همزمان شده که ناقوس پایان جریان راست سنتی در ایران در پی انتخابات ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ به صدا درآمده است؛ روزی که در آن اصولگرایان جوان با بیاعتنایی به فهرستهای پیشنهادی راست سنتی پدران خود را کنار زدند تا سکان را خود در دست بگیرند. پیش از این هم البته جریان راست سنتی رو به ضعف نهاده بود وقتی که مهمترین تریبون خود – روزنامه رسالت – را که صدای آنان در دهۀ ۶۰ و در تقابل با دولت میرحسین موسوی به حساب میآمد به اصولگرایی با خوانش محمدباقر قالیباف سپردند، ولی از آن میتوانستند به مثابه پوستاندازی و تغییر نسل و نوسازی هم یاد کنند حال آنکه بر ماجرای ۱۱ اسفند چنین تفاسیری بار نمیشود و به کار نمیآید و جز پایان یک دوران، عنوانی بر آن مترتب نتواند بود اگرچه دستکم در مؤتلفه رسم بر این نیست.
صدایی که قبل از انتخابات با واکنش شدید به تمثیل چنار و پاجوش از زبان یکی از مهمترین نمادهای غیرمعمم راست سنتی (حداد عادل) شنیده شد و حکایت بعدی و باز از زبان یکی از پاجوشها که حالا نمایندۀ سوم تهران در مجلس شورای اسلامی شده است، خواندنی است: امیرحسین ثابتی که در فهرست صبح ایرانِ آقای رائفیپور و «امنا» قرار داشت و بر راست سنتی با جبهههای مختلف شوریده بود در شامگاه ۱۱ اسفند در شبکۀ ایکس نوشت: «امروز در مسجد لرزاده وقتی داشتم اسامی نامزدها را مینوشتم آقای حدادعادل ناگهان از کنارم عبور کرد. یک دفعه چند نفر با گلایه گفتند: این دوره دیگر پاجوشها رأی میآورند! ایشان توقف کرد و گفت: این حرفها جوّسازی است. منظور من چیز دیگری بود...، اما من برخاستم و گفتم: سلام، دکتر! من پاجوش اصلی هستم». ادبیاتی که با توجه به نتایج انتخابات به این معنی است که دیگر حتی برای عذرخواهی هم دیر شده، چه رسد به توضیح. او هم مانند مجری دیگر تلویزیون به حضورشان در صحنه در اتفاقات ۱۴۰۱ و ۹۸ اشاره کرد و اینگونه قابل تفسیر است که اگر «غرامت» را ما میپردازیم «غنیمت» هم باید از آن ما باشد.
میدانیم که راست سنتی بهرغم ادعای شیخوخیتی که در نگاه جوانترها با قیمومَت و دیگر صغیرپنداری تفسیر میشد، از انتخابات اخیر طرفی نبسته و ناباورانه میدان را به چهرههای پایداری سپرده که ترجیح میدهند از رهبر فقید و معنوی خود- مصباحیزدی- نیز نه با عنوان فقهی «آیتالله» که به صورت «مرحوم علامه» یاد کنند. کما اینکه در مؤسسۀ او اگرچه دروس حوزوی میخوانند، ولی با حوزه متفاوت است و از ابتدا با راست سنتی زاویه داشتند. اگر جنس تقابل راست سنتی با مدرنیته با نگاه دیروز است اینان، اما بعضاً نگاه آخرالزمانی و فردایی دارند و به همین خاطر مدام تعابیر تازه به کار میبرند.
البته در نوع تعامل با دیگر اصولگرایان مادام که خود آقای مصباح در قید حیات بود، میکوشید با شرکت در برخی نشستها با سران راست سنتی (آیتالله مهدویکنی، دبیرکل جامعۀ روحانیت مبارز و آیتالله محمد یزدی، رئیس جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم) از حساسیتها بکاهد اگرچه اصرار داشت ساز جدای خود را کوک کند کما اینکه ناگهان از باقریلنکرانی بهعنوان بهترین گزینه در بین زمین و آسمان یاد کرد که در قاموس هیچ یک از راستگرایان سنتی جایی نداشت. هرچه مصباحیون بیشتر جوشیدند و کوشیدند و برکشیدند سرکشی جوانترها هم افزونتر شد و در مقابل راست سنتی به مرور رو به افول گذاشت اگرچه خود را از تک و تا نمیانداخت و امروز یکی از آخرین نمادهای این جریان محافظهکار به خاک سپرده شد. نواصولگرایان جوان اگرچه بر ابراز و اثبات وفاداری خود به ساختار سیاسی و رهبری عالی جمهوری اسلامی در گفتار و رفتار اصرار دارند، اما به وضوح میگویند دیگر بزرگ و بالغ شدهاند و از جریان راست سنتی اعلام استقلال کردهاند.
صدای ناقوس پایان راست سنتی البته از زمستان ۱۳۸۳ شنیده شد که نوآمدهها با نماد احمدینژاد شناخته میشدند و وقتی او به پاستور رسید، راست سنتی با انتساب او به خودشان کوشیدند سرکشی را انکار کنند و بگویند گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد/ جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست! یعنی اوضاع تحت کنترل است و جای نگرانی نیست.
خود احمدینژاد هم ترجیح داد در دولت اول (۸۴ تا ۸۸) زیاد سر به سر راست سنتی و جریان قدیمیتر نگذارد تا حساب خود را با آنان بعدتر صاف کند و در اینجا هم میتوان از لفظ «تصفیه» استفاده کرد و هم «تسویه». چون دِینی داشت و ادا کرد و از آن پس خود طلبکار شد.
ربط دادن درگذشت مرحوم امامیکاشانی به این قضیه و تأکید بر جنبۀ تمثیلی و نمادین به سبب آن است که او عضو ارشد جامعه روحانیت مبارز – محوریترین تشکل راست سنتی – بود که اکنون شاید دیگر چهرۀ محوری قدیمی ندارد و دبیر فعلی هم متعلق به نسل بعدی است و اعضای کهنهکاری، چون حسن روحانی و ناطق نوری نیز سالهاست از آن کنار کشیدهاند و در آرایش سیاسی به بخش اعتدالگرا تعلق دارند تا راست سنتی.
روزگاری راست سنتی چنان میداندار بود که برای انتخابات ۷۶ ابتدا حزب مؤتلفه ناطق نوری را بهعنوان کاندیدای ریاستجمهوری معرفی کرد و سپس تشکل متبوع خود او جامعه روحانیت مبارز و با اینکه محمد محمدیریشهری دیگر نامزد روحانی، داماد آیتالله علی مشکینی رئیس جامعۀ مدرسین بود، اما در نهایت این تشکل هم پشت سر ناطق ایستاد.
در هر انتخابات صحبت از «جامعتین» میشد و مراد از این تعبیر همین دو تشکل سنتی روحانی بود که یکی را در تهران آیتالله مهدویکنی هدایت میکرد و دیگری را در قم آیتالله محمد یزدی.
در زمستان ۸۳ ناطق نوری، شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی را تشکیل داد تا نامزد مورد نظر و اجماع را جانشین سیدمحمد خاتمی کنند و در نهایت بر سر علی لاریجانی به توافق رسیدند.
این در حالی بود که عضو ارشد جامعه روحانیت مبارز – هاشمیرفسنجانی- در اردیبهشت سال بعد خود عزم ریاستجمهوری کرد و انتظار داشت این تشکل پشت سر او قرار گیرد، اما چنین نشد و در مرحلۀ اول از علی لاریجانی حمایت کردند و در مرحلۀ بعد حتی از احمدینژادی که از تخریب هاشمی ابا نداشت.
با این حال وقتی توانست در مرحلۀ دوم هاشمیرفسنجانی را کنار بزند، راست سنتی شادکامانه خود را پیروز میدان معرفی کرد چراکه نمادهای چپ سنتی و اصلاحطلبان بر کرسی ریاستجمهوری ننشسته بودند و فراموش کردند به مهمترین سرمایۀ خودشان – هاشمی – آسیب رسیده و تمامقد از احمدینژادی حمایت کردند که دوست داشت خود را فراتر از چپ و راست معرفی کند و جالب اینکه همین امروز امیرحسین ثابتی هم گفته است: ۱۱ اسفند شبیهترین روز است به سوم تیر ۸۴ تا بدانیم با صراحتی بیشتر از راست سنتی فاصله خواهند گرفت اگر در صحنه مانده باشند.
به یاد آوریم همین محمدرضا باهنر که در انتخابات اخیر از کرمان هم نتوانست رأی بیاورد و اکنون سرخورده به تهران بازگشته، در همان سال ۸۴ از هیچ تلاشی برای موفقیت احمدینژاد فروگذار نکرد و بهگونهای سخن میگفت که انگار او احمدینژاد را بر کرسی ریاستجمهوری نشانده و به عنوان گواه به سابقۀ عضویت او در جامعه اسلامی مهندسین و همکاری با هفتهنامۀ آن (جام) و رایزنی برای شهردار شدن او اشاره میکرد.
احمدینژاد البته خیلی زود توی ذوق راست سنتی زد چندان که هر بار که به مراسم شهیدان مؤتلفه در خردادماه دعوت میشد پاسخ منفی میداد و نمیرفت و اندک اندک مؤتلفهایها را کنار گذاشت و به نیروهای خود میدان داد و کاربه جایی رسید که از تحقیر آنان لذت میبرد.
در همین راستا بود که علی لاریجانی را قبل از سفر پوتین به تهران از مسئولیت مذاکرات هستهای کنار گذاشت و به جای او سعید جلیلی را گماشت و بعدتر منوچهر متکی را حین مأموریت در سنگال برکنار کرد بهگونهای که وزیر خارجۀ میزبان نمیدانست با میهمان خود براساس چه پروتکلی رفتار کند.
به دیدار روحانیون سنتی در قم هم که میرفت بهگونهای سخن میگفت که انگار «نظر کرده» است تا جایی که در قضیه «هاله نور» آیتالله جوادیآملی به او حدیثی را گوشزد کرد که در آن توصیه شده به حیوان هم دروغ نگویید!
راست سنتی در سال ۸۸ هم پشت سر احمدینژاد ایستاد، چون رقیب او نخستوزیر دهۀ ۶۰ بود که وزیران محافظهکار را در دولت دوم خود کنار گذاشته بود.
بهرغم اینکه امام خمینی در سال ۶۴ تغییر دولت را به مصلحت ندانسته و بر ابقای میرحسین موسوی تأکید ورزیده بود، باز ۹۹ نماینده از چهرههای مورد حمایت جامعۀ روحانیت مبارز که آقای امامیکاشانی هم از ارکان آن بود، رأی اعتماد ندادند و متعاقب آن به جز وزیران خارجه و سپاه که به خواست امام ماندند باقی راست سنتی کنار گذاشته شدند. در تمام این مدت امامیکاشانی عضو مؤثر این جریان بود که البته نسبتی با تندروی و بیاخلاقی نداشت و به عکس وقتی در دی ۱۳۶۶ که در خطبههای نمازجمعه و در گرماگرم پرسش و پاسخی میان امام خمینی و شورای نگهبان بر سر حدود اختیارات دولت ترجیح داد وارد بحث مناقشهبرانگیز ولایت مطلقه (به معنی دخالت دولت فراتر از پیشبینیهای شرع) نشود و با انتقاد شماری از دانشجویان عضو دفتر تحکیم وحدت روبهرو شد و فضای سیاسی که بعد از امام تغییر کرد هر دو سوی مناقشه نیز جای خود را با هم عوض کردند.
او البته در شورای بازنگری قانون اساسی در بهار ۶۸ در سه موضوع، مواضعی متفاوت با دیگر چهرههای سران راست سنتی اتخاذ کرد: یکی در موافقت با شورای رهبری و دیگری دورۀ ۱۰ سالۀ رهبری با استناد به بیعت و سومی لزوم جلب نظر مردم حال آن که اگر مصباح یزدی عضو آن شورا بود با هیچیک موافقت نمیکرد، چون قائل به نظریۀ کشف بود و البته آقای مصباح نه در این شورا و نه هیچ شورای دیگری که با حکم امام خمینی تشکیل شد، عضویت نداشت.
باری، همچنان به دو بهانۀ انتخابات ۱۱ اسفند و هم زمانی نمادین درگذشت یکی از آخرین بازماندگان جریان سنتی با برکشیدن نورسیدهگان سخن از جریانی است که روزگاری با نمایندگانی، چون مهدوی کنی و محمد یزدی شناخته میشد که فهرست انتخاباتی میدادند و از آنها پیروی میشد.
حالا، اما هیمنهای که ابتدا با شکست در انتخابات ۷۶ شکسته شده بود و کوشیدند ۸ سال بعد با انتساب احمدینژاد به خودشان وانمود کنند بازسازی شده، دیگر بار با شورش دستپروردگان از میان رخت بربسته است.
به آیتالله امامیکاشانی باز میگردیم و این را هم یادآور میشویم با این همه به طیف هاشمی و ناطق نزدیکتر بود کما اینکه یک بار که با شعار علیه حسن روحانی در نماز جمعه روبهرو شد واکنش نشان داد و گفت: «انتقاد علمی و فنی و مدرسهای حق همه است. آنچه را که درست است باید درست تبیین کرد، ولی اهانت کمک به بیگانه است.» اصطلاح «مدرسهای» را شاید بیشتر به این خاطر به کار برد که از ابتدای جمهوری اسلامی تولیت مدرسۀ عالی شهید مطهری را برعهده داشت. مدرسهای که وقف آن به نام «سپهسالار» اقتضا میکرد به همان نام باقی بماند و تغییر نکند، اما کرد و سنت بدی پایه گذاشته شد که با روح محافظهکاری هم سازگار نبود. مدرسهای که به جز آیتالله کاشی برای دو تن دیگر هم خوشیُمن بود و برکت فراوان داشت: یکی سیدابراهیم رئیسی که بعد از انقلاب در آن تحصیل کرد و دیگری سیدمهدی خاموشی که در آن به تدریس پرداخت و از آن به ریاست سازمان تبلیغات و اوقاف رسید و حالا با تضعیف محمدباقر قالیباف در ساختار سیاسی موقعیت گذشته را ندارد و بعید نیست قبل از آنکه مجلس جدید به دنبال تحقیق و تفحص از اوقاف برود یا به وزیر ارشاد که حکم خاموشی را امضا کرده فشار بیاورد از اوقاف برود.
شاید گفته شود اگر راست سنتی به پایان رسیده بود نمایندگان پیشتاز در آرای تهران -محمود نبویان و حمید رسایی- معمم نبودند، ولی کیست که نداند جنس این روحانیت جدید با آن روحانیت قدیم و این راست با آن راست دوتاست کما اینکه اگر بهجای امیرحسین ثابتی آن دو روحانی جدید با غلامعلی حدادعادل مواجه میشدند نیز باز چهبسا خود را نه «چنار» که «پاجوش چنار» معرفی میکردند تا بگویند کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است. همین امروز هم رسایی به صراحت گفت ویترین را باید تغییر داد و این یعنی نهتنها با راست سنتی سر سازگاری ندارند که با راست قالیبافی که مشخص نشد چه چارچوبی دارد.
با این اوصاف میتوان گفت راست سنتی چنان ته کشیده و اصولگرایی رادیکال چندان برکشیده و میدانداری میکند که میتوان از تدفین آیتالله امامیکاشانی به مثابه پایانی نمادین برای راست سنتی یاد کرد. نه که اکنون و در غیاب هاشمیرفسنجانی و مهدوی کنی و واعظ طبسی و عسگراولادی دیگر هیچ کسی باقی نمانده باشد که هستند هنوز، اما بیرون صحنهاند و چهبسا با حیرت یا با حسرت به نظاره مشغول باشند و داستان سرکشی دستپروردگان و پیروان و تابعین دیروز را با خود مرور کنند و اگر اهل ذوق و ادبیات باشند به یاد شعر «عقاب» ناصر خسرو قبادیانی بیفتند: که، چون نیک نظر کرد پَرِ خویش در آن دید...