هما پرندهای است که در سنت ایرانی جایگاهی ویژه و گرامی داشته است. این پرنده نمادی از نیکبختی و سعادت بوده و از پرچم پادشاهان تا اشعار شاعران میتوان رد پای آن را یافت.
به گزارش فرادید، در اینجا پنج نکتۀ دانستنی دربارۀ جایگاه نمادین این پرنده در سنت ایرانی و ادبیات فارسی را میخوانید.
۱. کلمۀ «همای» از ریشۀ «هو» گرفته شده است که در زبان اوستایی به معنی «خوب و نیکو» است و بنابراین همای را میتوان به معنی «دارای خصلت نیکو» و یا «مبارک» دانست. همای از جهت ریشۀ لغت با کلماتی مانند «همایون» و «خجسته» همریشه و هممعنی است.
۲. در سنت باستانی ایران همای را نماد فرخندگی و مبارکی میدانستند (و به همین دلیل نام «همای» را به آن داده بودند). به علاوه، این پرنده را نمادی از «فرّ» پادشاهی نیز میدانستند. چنانکه میگویند وقتی جمشیدشاه از مسیر درستکاری خارج شد، فر پادشاهی او به شکل یک پرندۀ همای از او جدا شد.
۳. تصویر همای احتمالا زینتپخش پرچم برخی از پادشاهان باستانی ایران بوده است. اما حتی در دورۀ بعد از اسلام نیز ظاهرا این سنت پابرجا بوده است، زیرا فرخی سیستانی در یکی از قصایدی که در مدح سلطان محمد غزنوی (فرزند سلطان محمود) سروده است، اشاره میکند که پرچم او نقش «همای طلایی» را بر خود دارد و بنابراین او همیشه در «سایۀ همایون هما» قرار دارد:
همای زرین دارد نشان رایت خویش
که داشتهست همایونتر از همای نشان؟
همیشه بر سر او سایۀ همای بود
تو هیچ سایه همایونتر از همای مدان
۴. همای مانند کرکس از لاشۀ حیوانات تغذیه میکند، اما بر خلاف سایر لاشهخواران، بیشتر از گوشت، به خوردن مغز استخوان حیوانات علاقه دارد. به همین جهت است که «استخوانخوار» بودن این پرنده در ادبیات فارسی به دفعات زیاد مورد اشاره قرار گرفته است. گاهی این ویژگی استخوانخواری به نحوی بسیار مثبت تعبیر و تفسیر شده و حتی وجههای عرفانی پیدا کرده است. برای مثال سعدی در یکی از ابیات خود استخوانخواری را نوعی پرهیز از آزار جانوران زنده برشمرده است:
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
این ویژگی قناعت کردن به استخوان در منطقالطیر عطار نیز مورد اشاره قرار گرفته و از آن تعبیری عرفانی شده است:
زان همایِ بس همایون آمد او
کز همه در همت افزون آمد او
گفتای پرّندگان بحر و بر
من نیم مرغی چو مرغان دگر
نفسِ سگ را استخوانی میدهم
روح را زین سگ امانی میدهم
یعنی همای با خوردن استخوان دارد نفس سرکش خود را رام میکند و به جای نفس به پرورش روح میپردازد. همانگونه که عارفان با ریاضت دادن به تن به دنبال پرورش جان هستند.
۵. این احتمال وجود دارد که خورده شدن استخوانهای یک انسان مرده، برای ایرانیان باستان نشانهای از رفتن روح به آسمان و سعادتمندی آن شخص در زندگی پس از مرگ بوده باشد (با توجه به اینکه زرتشتیان مردگان خود را دفن نمیکردند). بر همین اساس است که صائب تبریزی در یکی از اشعارش در بیان بخت و اقبال نامناسب خود میگوید:
صائب کجا رسد به هما استخوان ما
ما را چنین که آتش اندیشه میخورد
یعنی ما بخت آن را نداریم که استخوانمان بعد از مرگ غذای هما شود، زیرا تا قبل از آن، آتش اندوه استخوانهای ما را سوزانده است.