bato-adv
کد خبر: ۷۰۳۷۴۱

۷ قانون پرتکلف اینشتین برای زندگی بهتر

۷ قانون پرتکلف اینشتین برای زندگی بهتر
وقتی سخن از زندگی به غنی‌ترین و کامل‌ترین شکل ممکن می‌شود، بعید است که نام آلبرت اینشتین نخستین نامی باشد که برای یادگیری درباره زندگی به ذهن متبادر شود. هر چه باشد او که به عنوان بزرگ‌ترین و باهوش‌ترین فیزیکدان زمان خود یا شاید تمام زمان‌ها شناخته می‌شود، در زمینه زندگی شهرت خوبی نداشت.
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۱ - ۰۷ بهمن ۱۴۰۲

ممکن است اینشتین را به عنوان فردی پیشرو در ایجاد انقلابی در چگونگی درک‌مان از جهان ببینیم که پیشرفت‌های زیر را برایمان به ارمغان آورده است:

  • تداوم سرعت نور
  • این حقیقت که فاصله و زمان مطلق نیست و برای هر مشاهده‌کننده‌ای نسبی است
  • معروف‌ترین معادله او که می‌گوید: E=mc۲
  • اثر فوتوالکتریک
  • نظریه جاذبه، نسبیت عام، که جاذبه نیوتنی را واژگون کرد
  • و کرم‌چاله‌ها

به گزارش راهنماتو، اما اینشتین بیش‌تر از صرفا یک فیزیکدان معروف بود: او صلح‌طلب، فعال سیاسی، یک ضدنژادپرست فعال و یکی از معروف‌ترین شخصیت‌های نمادین و ستایش‌شده در کل تاریخ بوده است.

او همچنین انواعی از رفتار‌های نامتعارف مثل مو‌های شانه‌ناپذیر، شوخ‌طبعی ظریف و سماجتی وصف‌ناپذیر در نفرت از جوراب داشت. اما آنچه کم‌تر درباره اینشتین می‌دانیم آن است که به بسیاری از دوستان، آشنایان و هم‌قطارانش نصایحی آزادانه درباره زندگی ارائه کرده که شاید امروز در قرن ۲۱، بیش‌تر موضوعیت دارند.

این نصایح را از کتابی با عنوان «اثر اینشتین» اثر بنیامین کوهن استخراج کرده‌ایم. این قوانین که برای برخورداری از زندگی‌ای بهتر بیان شده است، بسیار فراتر از فیزیک حرکت می‌کند و به همه ما ربط دارد. با راهنماتو همراه باشید تا کاربردی‌ترین و بهترین درس‌های جهانی اینشتین را با هم مرور کنیم:

۷ قانون پرتکلف اینشتین برای یک زندگی بهتر

اینشتین در حال دریافت شهروندی آمریکا در سال ۱۹۴۰

قانون شماره ۱: تلاش‌تان را صرف چیز‌های مهم کنید

وقتی به ظاهر اینشتین فکر می‌کنید، واژه «ژولیده» احتمالا به ذهن‌تان متبادر می‌شود. مو‌های بلند و شانه‌نشده، لباس‌های قدیمی، مندرس و گاهی بدبو و کفش‌های بدون جوراب و غیره. همگی به شکلِ بدی شلخته بودند.

اما هیچ‌کدامشان اینشتین را که در سال‌های آخر عمرش به معنای واقعی یونیفرمی به رنگ خاکستری می‌پوشید، آزار نمی‌داد. آن‌سال‌ها او کت ورزشی را حذف کرده بود و به جای آن کتی چرمی می‌پوشید و البته کفش‌هایش را بدون جوراب به پا می‌کرد.

ایده پوشیدن لباس‌های ساده، اما کاربردی که باعث می‌شود فرد در آن احساس راحتی کند در سال‌های اخیر توسط کارافرینان عرصه تکنولوژی که امضای شخصی خودشان در سبک لباس را عرضه کرده‌اند، معروف شده است.

  • اسیتو جابز و جین آبی و یقه اسکی مشکی
  • جف بزوز که جین آبی را با پیراهن یقه‌دار، آستین‌کوتاه تک‌رنگ می‌پوشید
  • مارک زاکربرگ که جین آبی و تی‌شرت را ترجیح می‌دهد
  • این افراد و بسیاری دیگر، در انتخاب سبک لباس‌شان یک ویژگی را از همه مهم‌تر می‌دانستند: بهره‌وری.

۷ قانون پرتکلف اینشتین برای یک زندگی بهتر

اینشتین در خانه اش در پرینستون با لباس‌های معروف و کفش بدو جوراب

اگر لازم باشد هر روز کلی تصمیم بگیرید یا کلی کار انجام دهید که به انرژی فکری زیادی نیاز دارد و می‌خواهید دچار خستگی تصمیم‌گیری، به معنای ناتوانی در اتخاذ تصمیمات خوب به دلیل اجبار به تصمیم‌گیری در زمینه‌های مختلف نشوید، پس کم کردن بار ذهنی‌تان از اهمیت زیادی برخوردار است.

روزنامه‌نگار عرصه مد، الیسا گودمن، می‌نویسد: «لباس پوشیدن به سبک یونیفرمی فقط امری فیزیکی نیست بلکه به بهره‌وری ذهنی مربوط است. افرادی که مجبورند هر روز تصمیمات بزرگی بگیرند برخی اوقات گروه مشخصی از پوشش را انتخاب می‌کنند، زیرا به آن‌ها امکان می‌دهد از خستگی تصمیم‌گیری که ناشی از اتخاذ انواعی از تصمیم‌های نامرتبط در آن واحد است و حقیقتا می‌تواند بهره‌وری افراد را کم کند، پیش‌گیری کنند.»

این روشی برای اقتصادی کردن تلاش‌تان است: می‌توانید تلاش‌تان را صرف اموری که نیاز است بکنید و از هدر دادن تلاش در امور غیر مهم خودداری کنید. به بیان دیگر، وقتی انتخاب می‌کنید تلاش‌تان را صرف امور زائد نکنید و درعوض روی چیز‌هایی تمرکز کنید که برایتان اهمیت دارند، روشی را برگزیده‌اید که به شما کمک می‌کند به لحاظ ذهنی بهره‌ورتر شوید که باعث می‌شود ذهن‌تان را از بار اضافی خالی کنید و حقیقتا روی چیزی تمرکز کنید که برایتان بیشترین اهمیت را دارد.

بی‌میلی اینشتین برای رسیدن به ظواهر به نفرت او از آرایشگاه و دست‌خط ناخوانایش هم گسترش یافته بود. اما پاداش متمرکز شدن روی چیز‌هایی که واقعا اهمیت دارند، یک زندگی غنی و پربار برایش بود.

قانون شماره ۲: کار‌هایی را انجام دهید که عاشق‌شان هستید، حتی اگر در انجام آن‌ها وحشتناک باشید

اینشتین علاقه‌مندی‌های زیادی فراتر از فیزیک شامل پختن‌وپز و میل به نواختن ویولن داشت، اما یکی از کار‌هایی که بیش‌ترین لذت را از آن می‌برد بی‌شک قایق‌رانی بود. او درباره این علاقه‌مندی خود نوشته است: «گشت‌وگذار با قایق تفریحی روی دریا فرصتی عالی است برای رسیدن به نهایت آرامش و فکر کردن به چیز‌ها از زوایای دیگر.»

همسر دوم (و دختر عمویش) او، السا، افزوده است: «هیچ مکان دیگری نیست که همسرم در آن احساس آرامش و راحتی کند و از حواس‌پرتی‌های روزمره دور باشد؛ کشتی او را به دوردست‌ها می‌برد.» ذهن اینشتین با تمرکز روی چیزی عادی و معمولی، آزادانه می‌توانست گردش کند و اغلب او را به عقایدی تازه هدایت می‌کرد.

با این حال اینشتین اصلا در قایق‌رانی خوب نبود و در بهترین حالت یک ملوان بی‌توجه بود. او اغلب راهش را گم می‌کرد، قایق‌اش را به گل می‌نشاند یا دکل‌اش می‌افتاد.

بقیه کشتی‌ها باید مرتب مراقب کشتی اینشتین بودند، زیرا او هم برای خودش و هم برای دیگران خطر محسوب می‌شد و علی‌رغم اینکه شنا بلند نبود از پوشیدن جلیقه نجات خودداری می‌کرد.

قایق‌رانان و حتی بچه‌ها اغلب او را نجات می‌دادند و یدک کشیدن قایق او تا ساحل رویدادی معمول بود. اما آن حس آرامشی که اینشتین از طریق قایق‌رانی تجربه می‌کرد با هیچ‌چیز دیگری قابل مقایسه نبود، زیرا به او حدی از آزادی ذهنی می‌بخشید که همه‌مان باید برای خودمان آرزویش را داشته باشیم.

قانون شماره ۳: داشتن ذهنیت معمامحور

به مسائلی که در سطح فردی و جمعی در قالب یک تمدن با آن‌ها مواجه می‌شویم فکر کنید. این مسائل می‌توانند مادی، زیست‌محیطی، سلامتی یا سیاسی باشند. آیا به این مسائل به مثابه بحران می‌نگرید؟ اگر چنین است شما احتمالا از حل آن‌ها ناامید شده‌اید، زیرا مواجه شدن با بحران احساس توانمندی را سلب می‌کند.

اما اگر به این امور به مثابه معمایی فکر می‌کنید که باید حل شوند، احتمالا مشتاق هستید تا به رویکرد‌های تازه برای حل آن‌ها بیندیشید. اینشتین از این لحاظ نمونه‌ای معرف از فردی بود که هر مشکلی را به مثابه معمایی برای حل شدن می‌نگریست و فرقی نداشت که آن مشکل در وادی فیزیک باشد یا فراتر از آن.

سال ۱۹۳۲ اینشتین در حال توضیح نظریه نسبیت خاص

به نقل قول اینشتین که بسیار معروف است، اما اغلب اشتباه درک شده است توجه کنید: «تخیل بسیار مهم‌تر از دانش است.» درحالیکه بسیاری از آدم‌های پیش از اینشتین ـ شامل فیتزجرالد، مکس‌ول، لورنز و پونیکر ـ به معمای حرکت اشیاء در نزدیکی سرعت نور فکر کرده بودند، اما رویکرد منحصربه‌فرد اینشتین بود که او را به سمت انقلابی در نسبیت خاص هدایت کرد.

او با رویکردی منعطف و رها به راحتی فرضیاتی که دیگران نتوانسته بودند پشت سر بگذارند را به چالش می‌کشید که به او اجازه می‌داد ایده‌های تازه را در ذهن پرورش دهد که دیگران ممکن بود همان لحظه نخست آن‌ها را رد کنند.

اینشتین نیز عقایدی قوی درباره زندگی و واقعیت فیزیکی داشت، اما همه عقاید او، حتی آن‌هایی که او از آن‌ها مطمئن بود، مقدس‌تر از فرضیاتی خاکی و پیش‌پاافتاده نبودند.

وقتی شخصی فرضیه یا ایده‌ای دارد، هدف صرفا اثبات درستی و یا غلطی آن ایده نیست؛ درواقع این بخش از تلاش‌های فرد از بخش‌های دیگر جذابیت کم‌تری دارد. جستجو برای یافتن پاسخ شامل یافتن راه‌هایی برای انجام آزمون‌های انتقادی و تحقیق درباره کیهان به نحوی موثر، چیز‌هایی بودند که حقیقتا اینشتین از آن‌ها هیجان‌زده می‌شد.

آزمایش‌های فکری او در زمره خلاقانه‌ترین رویکرد‌هایی بودند که یک فیزیکدان می‌تواند اتخاذ کند و خط فکری او بعد‌ها توسط بسیاری از دانشمندان بزرگی که آرزو داشتند از آنچه استحکام شناختی [cognitive entrenchment]نامیده می‌شود، پرهیز کنند، پی گرفته شد.

یک موج نور چه شکلی می‌شود اگر بتوانید آن را با سرعتی برابر دنبال کنید؟ نور ستاره‌ای که در دوردست‌ها قرار دارد چگونه در طی خورشیدگرفتگی توسط جاذبه خورشید منحرف می‌شود؟ فرد چه آزمایش‌هایی می‌تواند انجام دهد تا تعیین کنید آیا واقعیت کوآنتومی ما توسط متغیر‌هایی که مستقیم قابل مشاهده نیستند از قبل تعیین شده است؟

برخلاف واعظی که ادعای خطاناپذیری دارد، دادستانی که می‌خواهد شما را متقاعد کند زاویه نگاه خودش به امور درست است یا سیاستمداری که فقط می‌خواهد تأیید و رأی شما را جلب کند، ذهنیت معمایی ـ مانند ذهنیتی که دانشمندان دارند ـ تنها روشی است که می‌تواند ما را به اکتشافات نوین شامل آن‌هایی که حتی انتظارشان را نداریم، هدایت می‌کند.

قانون شماره ۴: عمیق، بلند و سخت، به چیز‌هایی فکر کنید که حقیقتا شیفتگی‌تان را برمی‌انگیزانند

اینشتین در طی دوره حیات خود نامه‌های بسیاری، از آشنایان تا غریبه‌ها، دریافت کرد. در سال ۱۹۴۶ نامه‌ای از یک غریبه به او رسید که در آن به اینشتین گفته بود که دیگر نمی‌داند با زندگی‌اش چه کند، پاسخی که اینشتین به او داد هم زیرکانه و هم دلسوزانه بود.

او گفت: «اصلی‌ترین نکته این است. اگر پرسشی در ذهن داری که عمیقا علاقه‌مندی‌ات را به خود جلب کرده سال‌ها به آن بچسب و هرگز سعی نکن که با راه‌حل‌هایی برای مشکلات بی‌اهمیت که موفقیت‌های ساده برایت به ارمغان می‌آورند، خودت را راضی نگه داری و اگر در پیدا کردن راه حل شکست خوردی، ناامید نشو.»

اینشتین برای دوستش دوید بوهم نوشته بود: «بزرگی یک مشکل نباید تو را ناامید کند. اگر خدا جهان را خلق کرده، نگرانی اولیه او قطعا این نبوده که آن را ساده خلق کند تا فهم آن برایمان آسان باشد.»

هرچند اینشتین مشکلات بسیاری را حل کرد که او را به شهرت رساندند، اما نتوانست برای برخی از آن‌ها تا پایان عمر راه حلی پیدا کند: از پیدا کردن توضیحی قطعی برای رفتار کوآنتومی گرفته تا تلاش برای یکپارچه کردن علم فیزیک (شامل جاذبه و سایر نیروها) در زیر یک چارچوب فراگیر.

هرچند بسیاری برای حل این مسائل کوشیدند و با شکست مواجه شدند (و هنوز دارند به تلاش‌شان ادامه می‌دهند)، بزرگ‌ترین شادی و رضایت اغلب در همان تقلا برای یافتن پاسخ وجود دارد.

قانون شماره ۵: نگذارید سیاستمداران شما را پر از خشم و ناامیدی کنند

اینشتین با بسیاری از دوستان، اعضای جامعه و همچنین خانواده گسترده خود در ارتباط بود. او در یکی از مکاتباتش با دخترعمویش، لیندا اینشتین، درسی به او آموخت که می‌تواند چراغ راه بسیاری از ما باشد. «قطعا در قبال سیاست هنوز بر حسب وظیفه عصبانی می‌شوم، اما دیگر آنقدر‌ها خونم به جوش نمی‌آید، فقط کمی عصبانی می‌شوم.»

چند نفر از ما شاهد بوده‌ایم که دوستی، آشنایی یا یک آدم کاملا غریبه اظهاراتی را بیان کرده که بعدش ما از خشم، عصبانیت و حس جانبداری به حق پر شده‌ایم و یک سخنرانی پرطمطراق به راه انداخته‌ایم؟ ممکن است این اقدام نیاز ابتدایی ما برای بیان کردن افکار و به چالش کشیدن روایتی که از نظرمان غیرقابل قبول است را ارضا کند، اما چندبار اتفاق افتاده که چنین واکنش‌هایی در رساندن ما به اهدافمان موفقیت‌آمیز عمل کرده باشند؟

گاهی اوقات واقعا اهمیت دارد که مداخله کنیم و از همه نیرویمان برای دفاع از حق‌مان استفاده کنیم، اینجا همان جایی است که اینشتین از «به جوش آمدن خون» صحبت می‌کند. اما در مواقع دیگر، گاهی بهترین پاسخ عقب‌نشینی، مشاهده، فکر کردن و انتظار کشیدن برای فرصتی مناسب و لحظه‌ای استراتژیک است تا بتوان اقدام درستی انجام داد.

قانون شماره ۶: اطاعت کورکورانه از قدرت بزرگ‌ترین دشمن حقیقت است

بسیاری از ما به محض اینکه چیزی را می‌شنویم که حس می‌کنیم مطمئنیم دروغ، ناقص یا فاسد است، به سرعت و با صدای بلند تصمیم می‌گیریم که تا با آن مخالفت کنیم و این درحالیست که به خودمان فرصت نمی‌دهیم که همه شواهد موجود را برای دسترسی به اصل ماجرا بررسی کنیم.

وقتی به این علت که از پاسخ خودمان مطمئن هستیم تفکر انتقادی را رها می‌کنیم، خیلی راحت با کسانی که با ما موافق هستند همراه می‌شویم و با کسانی که با ما موافق نیستند، مخالفت می‌کنیم.

از نظر اینشتین این اقدام مرگ ذهن منطقی است که او از آن با عنوان «حماقت جمعی» یا «تفکر گله‌ای» یاد می‌کند. امروز ما آن را تفکر گروهی می‌نامیم و اینشتین تأکید می‌کند که این شیوه اندیشه اغلب توسط شخصیت برجسته‌ای که در حال پروپاگانداست، مطرح می‌شود.

دانشمندان شامل جوناس استارک جامعه ضد نسبیت راه‌اندازی کردند و اینشتین و نظریه‌اش را از اعتبار ساقط کردند. برخی ایده‌های اینشتین درباره نسبیت را غلط وخطرناک توصیف می‌کردند و برخی معتقد بودند این ایده درخشان است، اما اینشتین او را از فرد دیگری سرقت کرده است.

این رویداد‌ها در طی زمان بود که اینشتین را وادار به ترک آلمان و سفر به آمریکا کرد. با اینکه اینشتین در بدو امر تصور می‌کرد که این رفتار‌ها احمقانه، مزخرف و بی‌ضرر هستند، اما بعد‌ها یک نتیجه‌گیری کرد و آن اینکه: «اطاعت کورکورانه از قدرت بزرگ‌ترین دشمن حقیقت است.» در عصر اخبار جعلی، این درس می‌تواند بیش‌تر از هر زمان دیگری برای ما مفید باشد.

قانون شماره ۷: علم، حقیقت و آموزش برای همگان است نه فقط افراد صاحب امتیاز

اینشتین اغلب یکی از منتقدان سرسخت دولت آمریکا بود. او در دهه ۱۹۳۰ به آمریکا مهاجرت کرد و در سال ۱۹۴۰ نیز موفق به دریافت حق شهروندی شد، اما تاریخ برده‌داری و جداسازی نژادی و نژادپرستی او را یاد همان رفتار‌هایی می‌انداخت که در آلمان با یهودیانی مثل او شده بود.

اف. بی. آی در سال ۱۹۳۲ پرونده‌ای علیه اینشتین باز کرد که برگه‌های آن تا زمان مرگ او در سال ۱۹۵۵ به بیش از ۱۴۰۰ صفحه رسید. اقدامات ضدنژادپرستانه اینشتین به زعم بسیاری اساسا ضدآمریکایی محسوب می‌شد، اما این باعث نمی‌شد که اینشتین دست از انتقاد بر دارد.

۷ قانون پرتکلف اینشتین برای یک زندگی بهتر

در سال ۱۹۳۷ که یک خواننده سیاهپوست اپرا به نام ماریون اندرسون را به دلیل تفکیک نژادی به هتلی در پرینستون راه ندادند، اینشتین در خانه‌اش را به روی او باز کرد تا شب را در خانه او سپری کند.

اینشتین در سال ۱۹۴۶ صرفا با دیدار از دانشگاه لینکلن ـ نخستین کالج سیاه در آمریکا که به سیاهپوستان مدرک اعطا می‌کرد ـ اقدامی انقلابی انجام داد و با دانشجویان صحبت کرد و به سوالات آن‌ها پاسخ داد.

او در سخنرانی خود گفت: «دیدار من از این موسسه دلیل ارزشمندی دارد. در آمریکا سفیدپوستان و رنگین‌پوستان از هم جدا هستند. این جدایی بیماری مردمان رنگین‌پوست نیست بلکه بیماری مردمان سفیدپوست است.»

درحالیکه برخی از ویژگی‌های فیزیکی مثل فضا و زمان ممکن است نسبی باشند، اما شادی، دانش، حقیقتی که علم آن‌ها را فاش می‌کند به هیچ نژاد، ملیت یا فرقه‌ای تعلق ندارد بلکه متعلق به همه بشریت است.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین