فرارو- شاید کمتر کسی در ابتدای کار فکر میکرد که عملیات "طوفان الاقصی" و متعاقبا اوج گیری جنگ و درگیریهای میان جنبش مقاومت اسلامی فلسطین (حماس) و رژیم اسرائیل، به یک رویداد مهم، نَه فقط در سطح منطقه ای، بلکه نظام بین الملل تبدیل شود. رویدادی که طیفی از قدرتهای جهانی را به صورت غیرمستقیم رو در روی یکدیگر قرار میدهد و حامل پالسهای معناداری برای نظام بین الملل است.
به گزارش فرارو؛ تنها اندکی پس از اوج گیری درگیری میان جریان مقاومت فلسطین و اسرائیل، دولتهای غربی به ویژه آمریکا و دولتهایی نظیر فرانسه، بریتانیا و آلمان، به نفع اسرائیل کنشگری فعال داشتند. جدا از سفر رهبران ارشد این کشورها به اراضی اشغالی، کمکهای نظامی و اطلاعاتی قابل توجهی را نیز به طرفِ اسرائیلی ارائه کرده و میکنند.
محمولههای متعدد کمک نظامی آمریکا وارد اسرائیل میشوند و مباحث مختلفی در مورد کمکهای مستشاری و مادی واشنگتن به اسرائیل نیز مطرح است. با این حال، نکته قابل تامل در این میان این است که چین و روسیه به عنوان دو بازیگر مهم در عرصه بین المللی سعی کرده اند فضا به نحوی پیش رود که اسرائیل این تصور را نداشته باشد که در اِعمال جنایت در نوار غزه، یک چک سفید امضا دریافت کرده است.
رهبران و مقامهای ارشد چین و روسیه، به صراحت به اسرائیل هشدار دادهاند که خط قرمزها را در مساله فلسطین رعایت کند. چینیها تاکید کرده اند که تا زمانی که حقوق مردم فلسطین در قالب تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی مورد شناسایی قرار نگیرد، وقوع رویدادهای ناگوار و اوج گیری جنگ و تنش، امری طبیعی است.
هم چین و هم روسیه با ایراد موضع گیریهای صریح و وتوی قطعنامههای ضدِ حماس و فلسطین در شورای امنیت، این پالس را به اسرائیل و جهان غرب رسانده اند که در مواجهه با اسرائیل مصمم هستند. موضوعی که در ادامه راه میتواند ابعاد جدی تری را نیز به خود بگیرد.
برخی تحلیلگران حوزه روابط بینالملل، از نظریه "انتقال قدرت" جهت توضیح نبرد پشتپرده میان بازیگران اصلی و محوری نظام بین الملل (در سطح قدرتهای بزرگ) استفاده میکنند.
بر اساس نظریه انتقال قدرت که جان میرشایمر، استاد برجسته دانشاه شیکاگو واضع آن است، جهان در هر دورهای، از یک نظام بین المللِ غالب تشکیل شده که قدرت یا قدرتهای برتر و غالب دنیا آن را پایه ریزی کردهاند. با این حال، این نظم بین المللی، با گذشته زمان و اوج گیری قدرتهای نوظهور، به تدریج فرسوده و تضعیف میشود و برخی از کنشگران که از آنها به عنوان "چالشگر" یاد میشود، چه در سطح منطقهای و چه در معادلات کلی نظام بین الملل، آن را به چالش میکشند.
دلیل این اقدام آنها نیز روشن است:، زیرا نظم بین المللی مستقر حامل مزایا و منافع کافی برای آنها نیست و آنها مایل به ایجاد یک نظم جدید بین المللی هستند که به نحو عادلانه تری اقدام به تخصیص مزایا و امتیازات کند. در این راستا، در کنار تلاشهای فراوان بازیگران چالشگر، قدرت یا قدرتهای مسلط دست به هر کاری میزنند تا نظم موجود بین المللی را به هر شیوه ممکن حفظ کنند.
در این نقطه، جان میرشایمر یکی از راهبردهای اصلی قدرتهای غالب جهت حراست از موقعیت هژمونیکشان، ایجاد و حراست از هستههای بحران زا در محیط پیرامونی قدرتهای نوظهور است. در واقع، قدرتهای غالب در محیط پیرامونی قدرتهای نوظهور، چالشهای امنیتی ایجاد میکنند و سعی میکنند تا توسعه و نفوذ قدرتهای نوظهور به عرصه کلانتر بین المللی را تا جای ممکن تضعیف کنند.
حال در این نقطه یک سوال عمده و محوری مطرح میشود: ارتباط نظریه انتقال قدرت با درگیریهای جاری در نوار غزه چیست و اساس این نظریه چه درک و چشم اندازی به ما به ارائه میکند؟ در جواب این پرسش باید گفت که بر اساس نظریه انتقال قدرت، اسرائیل یکی از هستههای اصلی بحران زا و کنترل کننده در محیط پیرامونی طیفی از قدرتهای نوظهور بینالملل و منطقهای است.
در این راستا، میتوان به موقعیت تهدیدزای اسرائیل علیه ایران و یا کنشگری آن در راستای منافع غرب به ضرر روسیه و چین اشاره کرد. بر همین اساس، تضعیف حماس و جریان مقاومت اسلامی فسلطین که در برابر اسرائیل و مجموعه کشورهای غربی قرار گرفته نیز به صورت طبیعی، به یک خط قرمز برای قدرتهای شرقی و قدرت مهم منطقهای در غرب آسیا یعنی ایران تبدیل میشود.
به بیان ساده تر، همانقدر که مجموعه قدرتهای غربی از شکست و نابودی اسرائیل هراس دارند، ایران و بهتر بگوییم محور مقاومت و همچنین قدرتهای شرقی نیز وارد آمدن ضربه بر حماس را در راستای منافع راهبردی خود نمیبینند و حتی آن را خطری جدی علیه منافع خود در عرصه بین المللی ارزیابی میکنند.
اساسا بر پایه همین موضوع نیز است که در قضایایی نظیر جنگ اوکراین و یا مساله تایوان هم عملا معادلهای مشابه صورت پذیرفته است. در هر دو مساله، جهان غرب حوزههایی کنترل کننده را در جوار روسیه و چین ایجاد کرده و تضغیف این حوزهها را در نقطه مقابل منافع راهبردی خود میبیند. به بیان ساده تر، غرب دو منطقه اوکراین و تایوان را خط قرمزهای خود در مهار چین و روسیه میبیند.
حال اگر از این منظر به معادله جنگ غزه بنگریم، یک موضوع بیش از هر زمان دیگری آشکار میشود: جنگ مذکور جدا از برخورداری از ابعاد منطقه ای، در سطح نظام بین الملل نیز از پالسها و پیامهای معناداری برخوردار است و عجیب نیست اگر گفته شود که نوار غزه به اوکراین و تایوانی دیگر تبدیل شده است. اساسا به همین دلیل در مدت اخیر شماری از تحلیلگران و سیاستمداران برجسته بین المللی، نسبت به وقوع یک جنگ فراگیر منطقهای در منطقه غرب آسیا و حتی جنگ جهانی با محوریت جنگ غزه، هشدار داده و میدهند.
گزارهای که تا حد زیادی بروندادِ منافع متضاد گستردهای است که در سطوح منطقهای و بینالمللی در پسِ جنگ غزه قرار دارند.