برای نسلهای جدید تازه به میدان آمده کافهها مامن و میعادگاه ورود به دنیای بزرگ سالی است. کافه نادری گل سرسبد همه کافههای مطرح شهر جایی در مرکز تهران در قلب بسیاری از بزرگان و روشنفکران جا خوش کرده. دریچهای به گذشته تجربه نکرده و ذهن ساختهای نوستالژی باز که نسل به نسل با آن بزرگ شده اند. کافه و هتل زیبای ما با آن کارکنان عبوس و تلخ و نچسب و میز و صندلیهای قهوهای خاک گرفته و گربههای زیبایش یادآور عمر از کف رفته نسلها است. با ما و این کافه معروف همراه باشید.
به گزارش برترینها، کافههای اروپایی فرزندان قهوه خانههایی بودند که در کشورهای غرب آسیا متولد و بعد از طی کردن مسیری در اروپا و دیگر نقاط جهان شدند. اولین کافهها در ونیز ایتالیا، انگلستان و اتریش شروع به کار کردند و آغازگر سنت کافه نشینی شدند. تا جایی که برخی معتقدند بدون فرهنگ کافه نشینی در وین نمیتوان شاهد زیست افراد موفق و شناخته شدهای چون زیگموند فروید و تروتسکی باشیم.
البته قهوههای سنتی هم جایی برای دور هم جمع شدن افراد بودند و همین خصلت حتما زمینه ساز بحث و مشورت بوده. اما شکل اروپایی کافهها خصوصا در فرانسه به علت همراهی مفهوم روشنفکر آن را تبدیل به یک پاتوق گرم که در دوران انقلاب کبیر فرانسه به اوج خود رسید.
شروع انقلاب فرانسه تقریبا همراه با قدمهای قاجار در ایران بود و ترکشها و تاثیر آن پس از گذر ۱۰۰سال خود را در این منطقه هم نشان داد. کم کم روشنفکران دوران پذیرای قدرتی نبودند که تنها در اختیار یک طبقه خاص باشد و در هر محفلی که صاحب نظری در آن صحبت میکرد بحث مشروطه طلبی هم باب بود. اما انقلاب فرانسه به جز تفکر مردم سالاری پای فرهنگ کافه نشینی هم عنوان محلی برای تبادل افکار و بحثهای سیاسی هم در ایران باز کرد.
در همان حول و هوش انقلاب مشروطه بود که فردی به اسم غلامحسین به تهران میاید و در خیابان باغ همایون یا همان سردر الماسیه یک ساختمانی را خریداری میکند و اولین کافه تهران را در آنجا به عنوان کافه «لوغانته» راه اندازی میکند. کافه دومی که در تهران راه اندازی میشود به فاصله یک سال، کافه رستوران گرند هتل است که بعدها در محل سفارت قدیم سفارت فرانسه، کافه پارس راه اندازی میشود و کافه بعدی که در تهران شکل میگیرد و هر کدام کارکرد خود را داشتند.
کم کم با گذر زمان و تاسیس کافهها در ایران، فرهنگ کافه نشینی به سمت کافه نشینی توسط روشنفکران فرانسه رفته و تحت تاثیر پاریس آن موقع، رشد بیشتری پیدا کرد و کافهها محلی برای گفتگو و خلق آثار بزرگان شدند.
در کافه پارس روشنفکرانی مانند صادق هدایت و گروه اربعی که در کنارش بودند وارد میشود. فرهنگ کافه نشینی همیشه همراه روشنفکران بوده. در آن دوران قهوه خانهها و حتی فضای خانه، محل مناسبی برای گفتگو محسوب نمیشد. به عنوان مثال صادق هدایت در خانه پدرش زندگی میکرد. او نمیتوانست مدام بگوید مهمان دارم. چون خانهها هم اغلب سنتتی بوده. در نتیجه ترجیح دادند که برنامههایشان را به کافه منتقل کنند.
کافههایی مانند «لوغانته» یا گرند هتل در اوایل مخصوص خارجیهایی بوده که به ایران سفر میکردند و افرادی که تئاتر میدیدند. طول کشید که عامه مردم هم وارد کافه شوند.
صادق هدایت به همراه آقای مینوی، بزرگ علوی و فرزاد تصمیم گرفتند افراد در یکی از کافههای تهران جمع بشوند و کار کنند. به عنوان مثال کتاب «وق وق» صادق هدایت در کافه نوشته و چاپ شد.
در ۱۳۰۶ در امتداد تاسیس کافهها یکی پس از دیگری، هتل و کافهای توسط دو برادر یهودی به نام عزیزی افتتاح میشود که آن را «نادری» نامیدند. این کافه در محل جمهوری فعلی بود که سفارتهای مهمی را در دل خود جای داده بود.
خیابان بلند غربی و شرقی در تهران است که زمانی که تهران گسترش پیدا میکند این خیابان هم شکل میگیرد. در دوره پهلوی اول که سبک جدیدی از خیابان کشی را شاهد هستیم رفته رفته این خیابان گسترش پیدا میکند. در ۱۳۳۷، انتهای این خیابان جایی است که امروزه ما به عنوان چهار راه جمهوری میشناسیم.
بخشی که بین چهار راه حافظ تا چهار راه استانبول را در دورهای از تاریخ ما به نام نادری میشناسیم. در طول تاریخ برای این خیابان نامهای مختلفی داشتیم. ابتدا شغال آباد نام داشت که بعدها به شاه آباد معرفی میشود. حد فاصل خیابان فردوسی و این خیابان را ما به چهار راه استانبول میشناسیم به دلیل حضور سفارت عثمانی و انگلستان و در گذشته آمریکا و بلژیک و چندین سفارت دیگر در آنجا شاهد بودیم.
کافه و هتل در ضلع جنوبی خیابان نادری نرسیده به چهارراه استانبول روبری سفارت بریتانیا در زمینی با ۲۵۰۰متر بنا قرار داشت که یکی از برادران عزیزی پنج دانگ و یکی دیگر از برادران عزیزی یک دانگ در آن سهم داشتند. این بنای ایرانی تجدد گرا با پنجرههای بلند و طاقهایش نامی در میان کافههای مطرح پیدا نکرده بود. تا اینکه در سال ۱۳۱۵ یعنی نه سال پس از افتتاح با اجاره ملک توسط خاچیک ماتیکیان این بنا زیست جدید خود را با منوی متفاوت شروع میکند.
هتل پارس یا گرند هتل زمینه فرهنگی داشتند. لوغانته ایده این بستر را از عثمانی آورده بود. ولی بیشتر آن چیزی که در آنجا سرو میشود، شربتهای ایرانی و شیرینیهای ایرانی مثل بامیه بود اما شاید اولین کافهای که منوی جدیدی به خود اضافه میکند، کافه نادری است.
این کافه غذایی دارد که اسم آن ماشال است که از مرغ و کرم تشکیل شده. بعضی چیزها هم هست که ممکن است جای دیگری هم باشد ولی این کافه، غذاها و دسرهای مخصوص خود هم را داشت.
کافه نادری برای اولین بار بیف استراگانوف را در سرو میکند و بعد انواع و اقسام قهوهها در این کافه سرو شد، به خصوص قهوه ترک و فرانسه. چیز جدیدی که از جای دیگر به این کافه آورد، ترکیب بستنی و قهوه بود که «کافه گلاسه» نام گرفت و بسیار مورد توجه واقع شد.
در دوران قبل از جنگ جهانی اول پدر او مدام به روسیه رفت و آمد میکرد و کمتر در خانه حضور داشت. بعد از ترک پدر از خانه، خاچیک، مشغول به کار میشود و نمیتواند که تحصیلات خود را ادامه بدهد، تا اینکه در دوره نوجوانی بالاخره همراه با مادرش تصمیم میگیرد که به روسیه بروند و به پدر ملحق بشوند که البته بعد از این مهاجرت، خاچیک مجددا همراه پدرش از خانواده جدا میشودند و ترجیح میدهند که به اوکراین برود و آنجا زندگی کنند. بعد از مدتها جنگ که او راه بازگشت را برای خود به علت درگیریهایی که وجود داشت مسدود دید، به او خبر رسید که خانوادهاش در جنگ کشته شدهاند و او همراه پدرش در اوکراین میمانند.
یکی از مزایایی که جنگ برای خاجچیک داشت، قحطی نان در اوکراین بود که باعث شد او نانوایی تحت اداره خودش در اوکراین دست و پا کند و به در|آمد برسد. حضور طولانی مدت خاچیک در اوکراین، نهایتا منجر میشود که او با یک دختر ارمنی ازدواج کند اما خاچیک به علت اجرای قوانین بلشویکی در اوکراین که در آن دوران تحت پرچم شوروی بود، شرایط زندگی برایش ناهموار شد چرا که دولت تصمیم گرفته بود اموال مهاجران را از آنها بگیرد.
خاچیک که در اوکراین به درآمد قابل توجهی رسیده بود، به همین علت تصمیم گرفت که خود را به عنوان ایرانی به دولت شوروی معرفی کند و به وطنش بازگردد. نهایتا او، همراه همسرش و سه پسرانش، در سال ۱۳۱۴ از طریق دریای خزر وارد ایران میشود. کم کم به دلیل اینکه او در اوکراین نانوایی داشت، بعد از راه اندازی کافه نادری، شیرینی فروشی نادری را هم تاسیس میکند.
بعد از ورود خاچیک به ایران و تاسیس کافه نادری، بدشانسی که گریبان خاچیک را میگیرد، شروع جنگ جهانی دوم است. در آن دوران که سربازان روس وارد ایران میشدند، هتل و کافه نادری تبدیل به استراحتگاه سربازان روس میشود و در واقع هتل و کافه نادری، ماهیت تجاری خود را از دست میدهد. همین موضوع باعث شد که به خاچیک علی رغم اعلام این موضوع که هیچ موضع سیاسی ندارد، اتهام گرایش به «چپ» زده شود و به زندان برود.
این موضوع به تنهایی باعث شد که کافه و هتل نادری، اعلام ورشکستگی کند. نوه خاچیک ماتیان در این رابطه میگوید: «بعد از این که پدربزرگم به زندان افتاد، مادر بزرگم تمام طلاهایش را فروخت که بتواند به پدرم کمک کند. بعد از اینکه پدربزرگم توانست از زندان مرخص بشود، مادرم با پول طلاهایش توانست دوباره کافه و هتل نادری را سر پا کند»
بعد از آزادی خاچیک، هنگامی که خاچیک در خیابان «استانبول» فعلی قدم میزد، کسی دوان دوان از راه میرسد و به او خبر میدهد که هتل و کافه نادری، آتش گرفته است. بعد از این آتش سوزی هتل نادری دچار تغییرات بسیاری در اتاقها میشود و گفته برخی، بازسازی این هتل و کافه او را بهتر از حالت اولیه خود میکند.
بعد از بازسازی، این کافه دوباره بین رقبایش مطرح میشود و باعث میشود که این محل، محل تردد اعضای گروه ربعه مانند: صادق هدایت، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد شود که باعث میشود که بعدها شخصیتهای بزرگ دیگری مانند نیما یوشیج هم به محفلهای این کافه ملحق شوند. به دلیل حضور این افراد مشهور، این کافه کم کم تبدیل شد به بزرگترین مکان گردهمایی روشنفکران ایران. به گفته برخی، این کافه به دلیل موقعیت مکانی که داشته و حضور برخی اقلیتهای مذهبی، روح و طرز تفکر خاصی را بازتاب میداد و میشد که روح اروپا را در این کافه احساس کرد.
از مشهورترین افرادی که این کافه را به عنوان پاتوق خود انتخاب کرده بودند میتوان به: «فروغ فرخزاد، نصرت رحمانی، ابراهیم گلستان، اخوان ثالث، رضا براهنی، اعضای کانون نویسندگان» اشاره کرد. این کافه در آن دوران به گونهای محل گفتگو درباره سیاست و هنر شده بود که یکی از شاهدان عینی میگوید: «روزنامه نگاران، نویسندگان و اساتیدی که به این کافه رفت و آمد میکردند باعث شد که من به خیلی از مباحث جامعهشناسی و سیاست تسط پیدا کنم.» البته گفتنی است که علاوه بر فضای فرهنگی و سیاسی که این کافه داشت، بسیاری از شهروندان معمولی دیگر هم در محل پشتی این کافه حضور پیدا میکردند و از موسیقی زنده این کافه لذت میبردند.
لیلی گلستان «فرزند ابراهیم گلستان که به تازگی درگذشته است» خاطرهای مبهم از این کافه در دوران کودکی خود دارد. لیلی گلستان میگوید: «خانه ما در دروس بود. برای رفتن به شهر باید تا سر خیابان شریعتی «به اسم امروزی» میرفتیم و بعد از آنجا به کافه نادری تاکسی میگرفتیم.
معمولا با پدر و مادرم به آنجا میرفتم. تقریبا هفت یا هشت سالم بود. نرسیده به کافه نادری چندین مغازه وجود داشت که یکی از آنها ماهی فروشی بود که مدام صدای تبلیغ «ماهی ماهی» آنها میامد. بعد از آن چند قهوه فروشی بود و بعد هم یک ویترین اسباب بازی فروشی که همیشه آنجا میایستادم و عروسکها را تماشا میکردم. در کافه نادری همه میزها تقریبا همیشه پر بودند و یادم میاید که در زوجهای جوان با موسیقی که نواخته میشد، تانگو میرقصیدند و پدر و مادر من هم این کار راه انجام میدادند اما این موضوع باعث میشد که من تنها شوم و حوصلهام سر برود. بنابراین میرفتم و با گربههای زیادی که کافه نادری داشت بازی میکردم. »
بعد از انقلاب ۵۷ هم این کافه همچون مثل گذشته به فعالیت خود ادامه داد اما به علت رفتن صاحبت یهودی از کشور، بخشی از این این بنا توسط بنیاد مصادره شد. در دهه ۶۰ هم این کافه با محوریت فرهنگی به شرایط خود ادامه میداد اما با شرایط جدیدتر. به نوعی که میتوان گفت این شرایط باعث افول کافه نادری شد و این شرایط با مهاجرت فرزندان خاچیک از ایران، بیشتر به چشم آمد.
بعد از مصادره بخشی از این کافه توسط بنیاد، یکی از شرکای خاچیک جانشین او در اداره کافه شد و دیده میشود که تلاش او برای حفظ اصالت این کافه، نتیجه بخش بوده. حفظ ماهیت این کافه یکی دیگر از چیزهایی است که هنوز هم از مشتریان و طرفداران کافه دلبری میکند. از جمله این موارد، ظروف این کافه و دکوراسیون این کافه است.
جالب توجه است که در این کافه برخی از میزها به احترام بزرگانی که پشت آن میز نشسته بودند، تا همیشه رزرو شده اند.