فهرست بلندبالای دستاوردهای او جایزه نوبل و عنوان اثرگذارترین فیزیکدان قرن بیستم را برایش به ارمغان آورد.
به گزارش راهنماتو، اما آیا میدانستید او خیلی بیشتر از یک شخصیت دانشمند بود؟ اینشتین حقیقتا یک فیلسوف هم بود و چیزهای زیادی از جملات خردمندانه او میتوان آموخت. البته این جملات هیچ ارتباطی با علم ندارند.
با راهنماتو همراه باشید تا ۹ جمله اثرگذار اینشتین را با هم مرور کنیم. نگران نباشید این جملات ارتباطی با ریاضیات ندارند.
«شخصی که هرگز اشتباهی مرتکب نشده است، یعنی هرگز کار جدیدی را امتحان نکرده است.»
اگر کاری بود که اینشتین در آن تبحر داشت (البته به جز نابغه فیزیک بودن) همانا آزمایش کردن بود. نمیتوان بدون اشتیاق وافر به خطرپذیری به آن نظریههای پیچیده رسید. اینشتین همانقدر که باهوش بوده است، مطمئنا خطاهای زیادی در مسیر اکتشافات خود مرتکب شده است. اما این خطاها هرگز او را متوقف نکردند. ما هم هرگز نباید بگذاریم خطاهایمان ما را از خروج از منطقه امنمان باز بدارند.
ممکن است به خاطر شجاعت به ما جایزه نوبل ندهند، اما یک چیز قطعی است و آن اینکه کلی چیزهای تازه یاد میگیریم و زندگی غنیتری را تجربه میکنیم.
«زندگی مثل دوچرخهسواری است. برای اینکه تعادلتان را حفظ کنید مدام باید در حرکت باشید.»
این نقل قول اینشتین بسیار دوستداشتنی است، زیرا در وهله اول به ما میگوید که تفکر کافی نیست. البته که اهمیت دارد برای تصمیمهای مهم در زندگی فکر کنیم، اما تا زمانی که آن فکرها را عملی نکردهایم، آنها فقط در فضای ذهن ما گردش میکنند و فایدهای ندارند.
دوم، تعادل. سرپا نگهداشتن یک دوچرخه در وضعیت ایستاده کار سختتری است درست است؟ مجبورید یک پایتان را روی زمین بگذارید تا از افتادن پیشگیری کنید.
اما وقتی با نظمی مشخص حرکت میکنید، تازه حس میکنید چقدر همه چیز دارد بهتر میشود. در حرکت است که وزش باد لای موهایتان را احساس میکنید و از تغییر منظره لذت میبرید.
مگر زندگی همین شکلی کار نمیکند؟ تا زمانی که اقدامات قاطعانه برای رسیدن به اهدافتان انجام ندهید و تا زمانیکه به تعادل درست دست پیدا نکنید، در گل گیر میکنید و زندگی نیز خستهکننده و همراه با نارضایتی خواهد بود.
«موضوع باهوش بودن من نیست، من مدت طولانیتری با مسائل کلنجار میروم.»
از این نقل قول میشود فهمید که اینشتین مردی متواضع بوده، اما علاوهبرآن چیز دیگری هم میشود آموخت. او در اینجا به این نکته اشاره میکند که موفقیتهاش نه ناشی از نبوغ طبیعی بلکه ناشی از تلاشهایش بوده است.
این خبر خوبی است برای ما که نابغه نیستیم. چون یعنی در دنیای واقعی سخت کار کردن پاداش دارد. حقیقتا سخت کار کردن از هوش مهمتر است.
حالا اگر هر دو ـ کار و اندیشه ـ را تلفیق کنید که دیگر هیچ محدودتی برای موفقیت نیست!
«مردی که میتواند در حین بوسیدن زنی زیبا بادقت و بیخطر رانندگی کند، آن توجهی که شایسته عمل بوسیدن است را ندارد.»
انتظار ندارید یک نابغه با آن همه نظریه علمی پیچیده در ذهن از مثالی شیطنتآمیز مثل این استفاده کند تا اهمیت توجه و تمرکز را توضیح دهد. اما حتما درک میکنید که او درواقع میخواهد بر نکتهای تأکید کند.
این جمله درباره ذهنآگاهی یا حضور قلب است. یعنی زیستن در لحظه حال. جریان داشتن در لحظه حال.
او میگوید وقتی دارید کاری را انجام میدهید به آن کار دل بدهید. وگرنه تلاشی نیمهکاره خواهید داشت. این توصیه در جهان چندکارگی امروز بسیار مناسب است. همچنان به چندکارگی پاداش میدهند در حالیکه مطالعات نشان داده که این کار بهرهوری را کاهش میدهد.
اینشتین میخواست بگوید که کیفیت را بر کمیت ترجیح دهید.
«احترام گذاشتن به قدرت بدون تفکر، بزرگترین دشمن حقیقت است.»
اینشتین سازشگر نبود. او دیدگاه نیوتنی درباره هستی را به چالش کشید. نظریه نسبیت او بسیار بزرگ بود و بنیاد درک ما از فضا، زمان و هستی را دگرگون کرد.
فقط این نبود. او علیه جنگ جهانی اول اعتراض کرد و پس از جنگ یک ضدجنگ شد. او به تفکر اهمیت میداد. او معتقد بود نباید به صورت خودکار و با چشمان بسته وضع موجود را بپذیریم.
ما باید متفکران مستقل شویم. متفکران منتقدی که درباره جهان اطراف پرسشگری میکنند و آن را به چالش میکشند. یکی از جالبترین نکات مربوط به شخصیت اینشتین این بود که از پذیرش خطاهایش نمیترسید. این نکته درباره شخصیت او مورد بعدی را به ذهن میآورد...
«برای دوستمان اینشتین راحت است که هر سال از هر چه قبلا نوشته است عقبنشینی کند.»
این جمله را اینشتین درباره خودش گفته است، اما به نظر میرسد که با استدلالات غلط خودش شوخی کرده است.
نابغهها آنقدر باهوش هستند که میدانند ممکن است درباره همه چیز اطلاع نداشته باشند؛ و اگر خطایی کنند حتما آن را میپذیرند. یادتان است که گفتیم اینشتین بعد از جنگ جهانی اول تبدیل به یک صلحطلب شد؟ وقتی جنگ جهانی دوم در شرف وقوع بود و او خیزش نازیسم را دید، گفت که موقعیت ضدجنگ او اشتباه بوده است.
او آمریکا را تشویق به ساخت بمب اتم کرد تا در صورت لزوم روی سر نازیها بیندازد. اما بعد که دید بمب اتم چگونه انسانهای بیگناه را از بین برد، دوباره موضعش را تغییر داد و ابراز پشیمانی کرد. او سپس به یکی از مخالفان جدی بمب اتم تبدیل شد و برای خلأ سلاح اتمی تا پایان عمرش مبارزه کرد.
نکته اینجاست که او فروتنانه هر درسی که آموخت را پذیرفت. این فقط از عهده باهوشها برمیآید.
«کوشش کنید نه برای رسیدن به موفقیت بلکه برای دستیابی به ارزش.»
این نقل قول نیز بعد فلسفی شخصیت اینشتین را برجسته میکند. همه ما میخواهیم موفق باشد، اما در چه چیزی؟ اگر موفقیت به معنای پولدار شدن یا باد به غبغب انداختن باشد، از منظر اینشتین موفقیت محسوب نمیشود.
از نظر او موفقیت به واسطه دستاوردهای فردی یا ثروت مادی به دست نمیآید بلکه بر اساس تأثیری که بر جهان میگذاریم مشخص میشود.
اگر مطمئین نیستید که نسبتتان با موفقیت چیست، این پرسشها را پاسخ دهید:
من چه خدمتی به اجتماعم کردهام؟
آیا اخیرا در زندگی کسی تفاوتی ایجاد کردهام؟
آیا کاری که انجام میدهم اثری مثبت روی دیگران دارد؟
آیا کاری که میکنم صرفا برای موفق شدن است یا به دنبال کسب اهداف اصیلتری هستم؟
«اگر آدمها فقط به دلیل ترس از تنبیهشدن کارهای خوب میکنند و امیدوارند که پاداش بگیرند، پس حقیقتا بسیار متأسفیم.»
نیروی پیشبرنده شما برای رسیدن به ارزش و هدفتان چیست؟ امیدوارم که پاسخی که میدهید ناشی از نیروهای درونی باشد نه نیروهای خارجی.
امیدوارم به دنبال کسب تأیید دیگران نباشید. امیدوارم به دنبال پاداش مادی یا شهرت نباشید. امیدوارم به خاطر ترس دست به اعمال خوب نزنید. اغلب انگیزههای بادوام و عمیق از حس عمیق هدفمندی درونی ما ناشی میشود، دقیقا از عمق کیستیمان.
وقتی شما کاری را انجام میدهید که از عمق جان به آن علاقه دارید، آن کار خودش هدف میشود نه کسب درآمد از آن کار. وقتی شما از صمیم قلب کار میکنید در پی این نیستید که کسی متوجه کارهای شاخص و تلاش شما میشود یا خیر.
زمانی به احساس ارزشمندی و غنای درونی میرسید که همسو با ارزشهای درونیتان کار انجام دهید. زمانی رضایت عمیق درونی را تجربه میکنیم که شوق و نگرانیهای واقعیمان برای دیگران، ما را پیش ببرند، نه انگیزههای خارجی.
درغیراینصورت، به قول اینشتین، باید خیلی متأسف باشیم!
«یک میز، یک صندلی، یک ظرف میوه و یک ویولن؛ آدم دیگر چه چیزی میخواهد برای آنکه خوشحال باشد؟»
درنهایت، زندگی را ساده بگیریم. به معنای واقعی کلمه ساده و ابتدایی. برای شاد بودن چه میخواهید؟ به فهرست اینشتین نگاه کنید، آیا فهرستی کوتاه نیست؟
اینشتین اینگونه فکر میکرد که با وجود همه دامهای جهان، ما به انگشتشمار چیز در دنیا نیاز داریم تا احساس شادی کنیم.
یا حداقل این روشی است که باید بر اساس آن زندگی کنیم.
مصرفگرایی و فرهنگ مبتنی بر رقابت باعث شده که بسیاری از ما در فکر درآمد بیشتر و کار بیشتر باشیم و فکر کنیم به چیزهای بیشتری برای شاد بودن نیاز داریم.
آیا واقعا اینطور است؟ فکر کنم برای پاسخ درست به این پرسش نیازی نیست نابغه باشید.