عبدالجواد موسوی شاعر و روزنامهنگار در هممیهن نوشت: نزاع میان سلبریتیهای تازهبهدوران رسیده و سلبریتیهای قدیمی، وارد مرحله جدیدی شده است. تلویزیونیهای انقلابی که با شعار ضدسلبریتی بر سر کار آمدند، نشان دادند که همانند اسلاف خویش بهشدت سلبریتیزدهاند و از هرچه چشم بپوشند از سلبریتی نمیتوانند چشم بپوشند. اصلاً این بازی سلبریتیپروری و سلبریتیپرستی را اولبار همین دوستان راه انداختند. نه الان و دیروز.
از همان اوایل دهه ۷۰ که در تلویزیون بامناسبت و بیمناسبت، فوتبالیست و شومن و هنرپیشه دعوت میکردند تا شعارهای ملی و مذهبی را رسمیت بخشند. کار به جایی رسیده بود که ماه محرم و ماه رمضان و شبهای قدر و روز قدس و بیست و دوم بهمن حتما و حتما باید با حضور باهرالنور یکی از عزیزان سلبریتی برگزار میشد وگرنه گویی آن مراسم چیزی کم داشت.
این دعوای سلبریتیستیزی هم از وقتی راه افتاد که جماعت دیدند سلبریتیها آنقدرها هم که دوستان ما فکر میکنند، آدمهای سر به راه و مطیعی نیستند. این شد که به فکر چاره افتادند. چاره آنها هم البته در افتادن به دام نوع دیگری از سلبریتیپروری بود. اینبار با خودشان گفتند بهتر است سلبریتیهایمان را از ابتدا خودمان پرورش بدهیم.
اگر طرف از ابتدا آدم خودمان باشد، بهتر میتوانیم او را امرونهی کنیم. این پروژه هم البته دردسرهای خاص خودش را داشت. سلبریتیها هم بههرحال آدمیزاد بودند و به اقتضای آدمبودنشان گاهی در مقابل وسوسههای شیطان رجیم، کم میآوردند، سراغ میوهممنوعه میرفتند و درنهایت هم کار دست خودشان میدادند، هم کار دست بزرگترهایشان.
چه باید میکردند؟ انقلابیهای جدید برای تسخیر سنگرهای بزرگ تصمیم گرفتند به تصمیمات اسلافشان بد و بیراه بگویند و ازاینطریق خودشان را انقلابیتر جا بزنند. تا حدودی هم موفق بودند، اما فقط تا حدودی. چراکه وقتی زمام امور را بهدست گرفتند، دیدند بدون سلبریتی کارشان پیش نمیرود. اوایل سخت مقاومت میکردند و تلویزیون پُر شد از مجریانی که نه صدا داشتند، نه سیما.
احتمالا مدیران جدید این شیوه دافعانه را تصرف در ماهیت تکنیک و پیافکندن روشی جدید در ساحت مدیریت رسانه فرض میکردند، اما بالاخره صدای طرفداران این دسته از انقلابیون هم درآمد. این درست که آنها پس از شکست در جذب مخاطب گفتند ما فقط برای ۱۰ درصد از مخاطب ایرانی برنامه میسازیم، اما همان ۱۰ درصد هم نیاز به جذابیت داشتند و اگر قرار بود کار بر همان مدار بگردد، رادیو را به این رسانه فاقدجذابیت ترجیح میدادند.
انقلابیون جدید به ناچار تصمیم گرفتند شیوه تلفیقی را پیش بگیرند. یعنی اندکی از سلبریتیهای قدیم که از نظر آنها مشکل کمتری دارند، اما در عوض مخاطب دارند در کنار سلبریتیهای خودشان که به شهادت همین مدیران ۵ درصد بیشتر مخاطب ندارند، اما در عوض انقلابیاند، دست در دست هم نهند به مهر تا که خرابهای بهنام تلویزیون را کنند آباد. منتهی اینبار مشکل دوچندان شد.
سلبریتیهای جدید که خودشان را صاحب انقلاب، نظام، مردم، پرچم و سرود جمهوری اسلامی میدانستند، درآمدند که: فکر کردید ما اسکل نظام مقدسیم! فحشش را ما بخوریم و نانش را دیگران. سلبریتیهای قدیم هم که زرنگتر از این حرفها بودند گفتند: ما محبوبیت مردمیمان را بیشاز اینها ارج مینهیم. شما را به خیر و ما را به سلامت. حالا دوستان بهشدت انقلابی ماندهاند که با این وضعیت چه باید کرد؟ چه میتوانند کرد؟ هیچ! چرا؟ چون هیچ تعریفی از رسانه و سلبریتی و جذابیت و مابقی مفاهیم ندارند. شعار البته تا دلتان بخواهد دارند. خوبش را هم دارند. اما همانگونه که با شعار نمیتوان مملکت را اداره کرد، تلویزیون را هم نمیتوان اداره کرد.
همین دوستان پیشازآنکه تلویزیون را به تصرف خود درآورند، پیامهای بازرگانی را ریشخند میکردند چراکه معتقد بودند پیامهای بازرگانی و دعوت مردم به مصرفگرایی، با شعارهای انقلابی همخوانی ندارد، اما این روزها پیامهای بازرگانی با شدت و حدت بیشتری مردم را به خرید و مصرف دعوت میکند.
متاسفانه این چرخه باطل شعار و واقعیت سالهایسال است که دارد تکرار میشود. چند صباحدیگر عده دیگری با شعارهایی تندتر ظاهر میشوند و دور را از دست این بندگان خدا درمیآورند و آنوقت با ذرهای تغییر، همان کارهایی را میکنند که قبلیها انجام دادند و ما همچنان دوره میکنیم شب را، روز را و هنوز را.