بار سوم بود که پدر دوستم را میدیدم و باز هم نامش را به یاد نمیآوردم. اما در آن ملاقات برای او یک جوک تعریف کردم و حالا که نام او را به آن جوک ربط میدهم، شک ندارم دیگر نام آن مرد را فراموش نمیکنم.
ترفند بخاطر آوردن نامها که گاهیاوقات کار بسیار سختی میشود بر مبنای یک حقیقت سادهی علوم اعصاب است: وقتی با افراد جدید ملاقات میکنیم، معمولاً نامشان را در بخشی از مغزمان که به حافظهی کوتاهمدت اختصاص دارد، ذخیره میکنیم.
بیشتر اوقات، جای مناسبی هم برای این ذخیرهسازی است. مغز ما مدام در جریان اطلاعات تازه قرار میگیرد، بنابراین طوری تکامل یافته که خاطرات نه چندان مهم را به حاشیه براند تا اطلاعاتی که اهمیت بیشتری دارند سریعتر در دسترس قرار بگیرند.
همانطور که دکتر توماس رایان از موسسهی علوم اعصاب کالج ترینیتی در دوبلین و دکتر پل فرانکلند از گروه روانشناسی دانشگاه تورنتو سال گذشته نوشتند:
"فراموشی نه تنها یک اشکال نیست، بلکه شاید یکی از ویژگیهای عملکردی مغز باشد که به آن اجازه میدهد به صورت پویا با محیط تعامل داشته باشد. فراموش کردن برخی خاطرات میتواند مفید باشد.».
اما وقتی نوبت به نامها میرسد، با یک یا دو مشکل روبرو میشویم:
نخست، وقتی کسی را ملاقات میکنیم معمولاً نمیدانیم آیا او یا نامش بعداً برای ما مهم خواهد بود یا نه.
دوم، حتی اگر آن فرد و نامش مهم باشند، ما همچنان شرطی شدهایم نام افراد را در دستهی دادههای کوتاهمدت ذخیره کنیم.
بنابراین، ترفندی که پیشنهاد میکنیم آن را امتحان کنید این است که یاد بگیرید نامها را با خاطراتی که میدانید به حاشیهی مغز نمیرانید، مرتبط کنید. تعریف کردن جوک فقط یک نمونه آن است. پس از گفتن آن جوک، دیگر نام پدر دوستم را فراموش نمیکنم.
اما تکنیکهای زیاد دیگری وجود دارند که میتوانید از آنها برای مرتبط کردن نام یک شخص با یک خاطره و سهلآموز کردن آنها استفاده کنید، از جمله:
فرض کنید در صف انتظار دستشویی با مردی به نام «جان» روبرو میشوید. شما به معنای واقعی کلمه آنجا ایستادهاید و به در توالت نگاه میکنید. این مثال خیلی ساده است: (محض اطلاع خوانندگان غیرآمریکایی: «جان» از نامهای عامیانه سرویس بهداشتی است.)
به نظر من فکر کردن به یک اصطلاح مشابه که نام کسی شبیه آن است، کارساز است.
برای مثال: اگر زنی به نام «امیلی اسمیت» را ملاقات کنم، شاید نامش مرا یاد کشتیهای آزادی بیاندازد که ایالات متحده در طول جنگ جهانی دوم ساخت.
مثال دیگری بزنم در مورد زنی از ترکیه به نام امینه (Emine) که به تازگی با او آشنا شدم. به ذهنم رسید نام او مانند «M&A» تلفظ میشود، که مخفف «ادغامها و اکتسابها» است (معاملاتی که در آنها، مالکیت شرکتها، دیگر سازمانهای کسب و کار یا واحدهای در حال کارشان، منتقل یا ترکیب میشوند.)
من گاهیاوقات این کار را انجام میدهم. تقریباً هر سال به یک مهمانی تعطیلات میروم و راستش را بخواهید آنقدر اشتباه کردم تا یاد گرفتم از کسی که ملاقات میکنم و موضوع گفتگویمان، جایی چیزی بنویسم. چون اگر این کار را انجام دهم، به احتمال زیاد، سال بعد مجبور نیستم در همان مهمانی با شرمندگی نام آنها را دوباره بپرسم و داستانهای تکراریشان را بشنوم. با این روش هم اطلاعات در ذهن شما نقش میبندند و هم با ثبت آنها روی کاغذ میتوانید هر زمان که خواستید به آنها مراجعه کنید.
مطالعهای که سال گذشته در مجلهی «Aging, Neuropsychology, and Cognition» منتشر شد، نشان داد ترسیم یک رویداد در قیاس با نوشتن ساده آن، سبب میشود آن را بهتر به یاد بیاورید.
اعتراف میکنم هیچوقت این روش را امتحان نکردهام و استعدادش را هم ندارم، اما حتی یک خطخطی ساده برای ثبت نام یک شخص هم خالی از فایده نیست.
اگر با فردی آشنا شدید که نام رایجی داشت، بلافاصله میتوانید به افراد دیگری به همین نام فکر کنید. بنابراین، خود من اگر با شخصی به نام «هِنری» ملاقات کنم، به هِنریهای دیگری که میشناسم فکر میکنم، مانند برادرزادهام، پسر دوستم، هِنری فورد و اسطوره بازنشسته فوتبال تیری هِنری و غیره.
اساساً، این ترفند مستلزم این است که یک فرد افسانهای یا مشهور یا ترکیبی از این دو را به یاد بیاورید که نام یا تصاویرش مانند یک پازل عمل میکند تا کمک کند نام کسی را به خاطر بسپارید.
مثال: فرض کنید دیلن والش بازیگر را ملاقات کردید، اما کاری که در آن ایفای نقش کرده را به یاد نمیآورید. شاید نمایش قدیمی بِوِرلی هیلز ۹۰۲۱۰ را به خاطر بیاورید که در آن، نام خانوادگی یکی از شخصیتهای اصلی، والش و نام کوچک دیگری دیلن بود.
برخی از این تکنیکها را هر قدر بیشتر امتحان کنید مؤثرتر میشوند. شاید به این دلیل باشد که شما در به خاطر سپردنِ «تلاش» برای ایجاد ارتباط، مهارت بیشتری پیدا میکنید و البته برخی تکنیکها برای برخی افراد، نتیجهی بهتری دارد تا دیگران.
با این حال، پیدا کردن تکنیک مناسبِ خودتان خالی از سرگرمی هم نیست که اگر چنین نبود فراموشی نامها به یک تجربه استرسزا تبدیل میشد. همانطور که دین بِرنِت عصبشناس نوشته است:
«امیدوارم این پیشنهادات به این معنی باشد که شما درک میکنید اگر برای بار دوم شما را ملاقات کردم و نامتان را به خاطر نیاوردم، این نشانهی بیادبی من نیست. راستش از نظر آداب معاشرت، شاید بیادبانه باشد، اما دستکم حالا دلیلش را میدانید.»