استنلی کوبریک تاثیر به سزایی در سینمای جهان و خطوط سانسور در اروپا و امریکا داشت، فیلمسازانی همچون کریستوفر نولان، کوئینتین تارانتینو، پل توماس اندرسون، دیوید لینچ و پائلو سورنتینو تاثیر گرفته از او هستند.
به گزارش ایرنا، کوبریک از جمله فیلمسازانی بود که در تاریخ سینما تاثیرات عیانی به جا گذاشت یعنی از فرآیندهایی تکنیکی که او برای سینما خلق کرد همچون استدی کم تا لنزهایی برای بری لیندون تا دکورها و طراحی صحنهی فیلم اودیسهی فضایی و لحن عریان از خشونت. کوبریک را نمیتوان متعلق به ژانر یا گونهی سینمایی دانست او با اینکه یک فیلمساز مولف بود، اما در تمام ژانرهای سینما سرک کشید و در هر کدام بهترین نمونههای تاریخ سینما را ارائه داد.
به طور کلی وقتی اسم استنلی کوبریک به میان میآید هم نسلانش یاد جنجالهای فیلمهای او میافتند، ولی به مرور زمان امروزه ما از او به عنوان یک کمالگرا که تنها سیزده فیلم بلند داشت، در تاریخ سینما یاد میکنیم.
فیلمنامههای کوبریک تماما اقتباس از ادبیات بود، ولی اکثر رمان ها، رمان ادبی بزرگی نبودند و کوبریک آنها را در قامت سینما به یک اثر هنری منحصر به فرد تبدیل میکرد. اولین فیلم جدی او بوسهی قاتل است، این فیلم مستقلی بود که تدوین و فیلمبرداریاش را خود استنلی کوبریک انجام داد و به اصطلاح به یک اثر کمتر دیده شده تبدیل شد. این فیلم خبر از ظهور یک فیلمساز کمالگرا با نگاه بصری منحصر را میداد، اما کوبریک و بعضی از منتقدان اولین فیلم جدی او را کشتن میدانند.
کشتن یک روایت غیرخطی از داستان دزدی از محل شرطبندی اسبها است که سالها بعد تارانتیونو جکی براون را با الهام و تحت تاثیر از آن ساخت. فرم سینمایی فیلم کشتن در آن زمان بسیار مورد توجه قرار گرفت، از فرم روایی غیر خطی داستان تا عمق میدانهایی با جزئیات.
فیلم بعدی او راههای افتخار یکی از نمونههای خوب سینمای جنگی است. در این فیلم با مفاهیمی که کوبریک در جلوتر به آن به تکرر میپردازد روبرو میشویم، موتیفهایی همچون خشونت انسان در موقعیتهای دوگانه و قساوت انسانی. این فیلم باب آشنایی استنلی کوبریک با کرک داگلاس شد که کوبریک را با فیلم اسپارتاگوس به شکل جدی وارد هالیوود کرد.
فیلمی که برای کوبریک دو لبه بود، از یک سو به دلیل دخالتهای بیش از اندازهی داگلاس که تهیه کنندهی اثر نیز بود کلافه شده بود و از سوی دیگر که جنبهای مثبت برای او به همراه داشت معروفیت و ورود یک نابغهی جوان به سینمای هالیوود را نوید میداد، اما از آنجایی که یکی از خصلتهای معروف کوبریک اشراف تمام عیار آن بر روی جزئیات و کارگردانی بود، داگلاس این آزادی عمل را از او گرفته بود و این فیلم به بدترین تجربهی کوبریک تبدیل شد که بعد از آن مجبور به انزوا و ساخت یک فیلم کاملا مستقل از سیستم هالیوود به نام لولیتا شد.
این فیلم که با نگاه کمدی سیاه به رمان لولیتا اثر ولادیمیر نابوکوف بود با حواشی زیادی روبرو شد و برای کوبریک دوستان و منتقدان سینمایی یکی از نادیده گرفتهترین فیلمهای کوبریک است و از سوی دیگر عدهای معتقدند نخسهی سینمایی آدریان لین از نسخهی کوبریک فیلم بهتری است، اما دیوید لینچ این فیلم را یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما میداند.
کوبریک این رمان را با نگاه شخصی خود ساخت و تغییراتی جزئی نسبت به رمان انجام داد همچون پایان فیلم که عدهای آن را نمیپسندیدند. پیتر سلرز که در این فیلم حضور داشت از معدود بازیگرانی است که بیش از یک همکاری با کوبریک دارد و در فیلم بعدی او دکتر استرنجلاو با او همکاری کرد.
دکتر استرنجلاو که با اسم کامل دکتر استرنجلاو یا چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق به ورزم یکی از بهترین نمونههای سینمای کمدی است که دربارهی بمب اتم و جنگ سرد بین آمریکا و شوروی است. در این فیلم ما یک پیتر سلرز درجه یک داریم که کاملا لحن فیلمنامه و کارگردانی کوبریک را میفهمد و سه نقش متفاوت در فیلم بازی میکند. این فیلم هم مانند دیگر فیلمهای کوبریک حواشی مطبوعاتی و سیاسی زیادی داشت و راجر ایبرت این فیلم را بهترین طنز سیاسی قرن بیستم میداند.
درباره این فیلم خیلی میتوان نوشت، اما در همین حد که این فیلم مرز بین کمدی و سیاست را به قدری زیبا و ظریف پیوند میدهد که کاملا به لحن و دلیل انتخاب این ژانر برای این داستان را میتوان یک حرکت فرمی زیرکانه دانست یکی از نکات معروف این فیلم که در سینمای کوبریک هیچگاه تکرار نشد دیالوگ فی البداههی پیتر سلرز در پایان فیلم است. بعد از این فیلم بزرگترین پروژهی استنلی کوبریک یعنی اودیسهی فضایی کلید خورد.
این فیلم را میتوان اولین فیلم جدی فلسفی علمی تخیلی دانست که از داستان کوتاه اودیسه فضایی نوشتهی آرتور سی. کلارک اقتباس شده است که از قضا خود او هم در فیلمنامهی این فیلم با کوبریک همکاری کرد. دربارهی این فیلم خیلی میتوان گفت از منظر علمی میتوان به آن نگاه کرد تا منظر فلسفی و اشاراتی که کوبریک به نیچه میکند تا اتفاقات فرمی و تکنیکی این فیلم که در زمان خود متحیر کننده بود. این فیلم تنها اسکار استنلی کوبریک را به او داد البته نه به عنوان فیلمنامه نویس، کارگردان یا تهیه کننده بلکه به عنوان بهترین جلوههای ویژه.
و، اما پر درسرترین و پر حاشیهترین فیلم کوبریک پرتغال کوکی است که برای کوبریک دردسرهای عجیب و غریبی را به همراه داشت، تا جایی که در بریتانیا جلوی پخش فیلم را میگیرند و در آمریکا فیلم درجهی ایکس میگیرد و صحنههای خشنوتی آن را سانسور میکنند. این فیلم از منظر شخصیت پردازی، زیرمتنهای قصه و رویکرد اجتماعی آن یک اثر مدرن تلقی میشود اثری که با مفهوم خشونت بر ضد خشنوت صحبت میکند.
یکی از نکات حائز اهمیت فیلم دنیای فانتزی است که کوبریک خلق میکند و ما آن را میپذیریم. او آنقدر به این دنیا شناخت دارد که حتی فیلمهای واقع گرایانهای که دربارهی خشونت ساخته شده به اندازهی این فیلم با مخاطب سمپاتی نمیکند.
فیلمهای استنلی کوبریک همیشه از دو بخش تشکیل شده است، بخش اول: شخصیت مسیری را طی میکند و بخش دوم: شخصیت مخالف آن مسیر حرکت میکند به طور مثال شخصیت الکس در پرتغال کوکی قبل از زندان و بعد از زندان، در فیلم بری لیندون قبل از ازدواج با لیدی و بعد از ازدواج با لیدی، در فیلم غلاف تمام فلزی در قسمت آموزشی و در قسمت جنگی. این دو قسمت شدن فیلمهای او برای تاکید کوبریک در این موضوع است که شخصیتها سایهی تاریکیشان بیدار میشود و موقعیتهایی که انسان در آن تغییر میکند و دست به هر کاری میزند.
یکی از بهترین نمونههای این موتیف فیلم بری لیندون است که شبیه سمفونی بصری قرن هجدهم ساخته شده است. نکتهی حائز اهمیت این فیلم فیلمبرداری با نورهای طبیعی است یعنی هیچ نوری به غیر از خورشید و شمع استفاده نشده است این موضوع از منظر بصری یک تصویر بیتکرار را در تاریخ سینما رقم زد.
ما در این فیلم از علاقهی کوبریک به کهن الگوی اودیسه پی میبریم که در فیلمهای او زیاد تکرار شده است و نقطهی شروع شخصیت با نقطهی پایان در هم تنیده شده است، اما عیانترین این استفاده در فیلم آخر او یعنی چشمان کاملا بسته است.
همانطور که قبلا اشاره کردم کوبریک میل به سفر در تمام ژانرها را داشته و در فیلم درخشش او به ژانر وحشت سرک میکشد و دوباره و دوباره یکی از بهترین نمونههای آن را خلق میکند فیلمی که هنوز در این ژانر مدعی است و سینه فیلها هنوز دربارهی این فیلم صحبت میکنند، فیلمی عجیب و رازآلود دربارهی یک مکان تسخیرشده که یکی از الگوهای معروف این ژانر در سینمای وحشت به حساب میآید.
نویسندهی معروف ژانر وحشت استفن کینگ نویسندهی این رمان است که زمان اکران این فیلم با کوبریک به مشکل میخورد و فیلم را یک اثر مجزا از رمان خود میداند.
آنقدر این فیلم عجیب است که بعد از تماشایش انگار از کابوس بیدار شده ایم، به دلیل رمزآلود بودنش کتابها و مستندهایی صرف رازگشایی و چیستی فیلم نوشته و ساخته شده است. شیطنتهای کوبریک در اشارات فرامتنی به قصهی آپولو یازده تا قصهی سرکوب سرخپوستها و قصههای متافیزیکی آن تحلیل اثر را برای سینه فیلها و منتقدانی که علاقهای به تحلیلهای فرامتنی و هرمونوتیک دارند را زیاد کرده است دوباره ما در اینجا شاهد علاقهی کوبریک به ابداع تکنیکی هستیم که حرکات فالووینگ را با استدی کم که در بالاتر به آن اشاره شد انجام داده است.
یکی از بهترین فیلمهای جنگی تاریخ سینما بدون اغراق غلاف تمام فلزی است که دربارهی جنگ ویتنام است. در این فیلم هم ما شاهد خشونتی هستیم که بر روی روان انسان تاثیر میگذارد و این خشونت به دور تکرار میافتد و از دل آن به وجود میآید.
کمتر فیلم جنگی در تاریخ سینما وجود دارد که مخاطب با هر صحنه از خشونت گویی مشابه همان اتفاق برایش رخ داده است، دلیل این اتفاق مقدمهای است که کوبریک برای آن خشونت میسازد و خشونت صرفا یک ژست و یک فانتزی هالیوودی دیگر نیست، با تولد این خشونت در درون این افراد، این احساس در ما سمپاتی میشود و در آخر چشمان کاملا بسته فیلمی که خیلیها آن را دوست ندارند، ولی به گفتهی خود کوبریک: «فکر میکنم بهترین فیلمم را ساختم».
فیلم که با اقتباسی از اثر آرتور شنیتسلر ساخته شده است یک اثر روانشناختی دربارهی رابطهی انسانی است، شنیتسلر یک روانشناس فرویدی بود و کوبریک هم این اثر را از منظر فروید شخصیتپردازی و واکاوی روانی کرده است. در این فیلم ما با ارتباط دو زوج، مفاهیم احساس گناه فرویدی را در چارچوب جامعه مشاهده میکنیم همچون مقررات و ممنوعیتهای اجتماعی که سرکوبها و گناهانی را برای ما میسازد. یک سکانس خارق العاده در فیلم است جایی که الیس با بیل در اتاق خوابشان دیالوگ میکنند. این فیلم به قدری در بعد روانشناختی چند لایه میشود که مجزا میتوان دربارهی آن نوشت.
در نهایت کوبریک را میتوان فیلمسازی دید که در هر فیلمش خودش وارد سفر اودیسهوار شده است و در فیلمهایش جدا از دقت فراوان در فیلمنامه از جمله کارگردانهایی است که اگر نبود سینمای امروز از منظر تکنیکی چند سال عقبتر میماند. او یک کتاب خوان و عاشق موسیقی بود که این علاقه باعث شد که ما در اثار او موسیقیهای اقتباسی بشنویم کاری که بعدها خیلی از فیلمسازان از جمله تارانتینو انجام دادند.