فرارو- مدتی است که روسیه و مسائل پیرامون آن، جزء سرخط اصلی اخبار در رسانههای جهان هستند. کودتای ناکام گروه نظامی واگنر به رهبری یوگنی پریگوژین، محور بسیاری از بحث و تحلیلهای مختلف بوده است. کودتایی که در آن نیروهای تحت رهبری پریگوژین، کنترل شهر راهبردی رُستوف و شماری از تاسیسات نظامی و امنیتی را به دست گرفتند و بر اساس آنچه خودِ پریگوژین گفته، نیروهایش تنها دو ساعت با مسکو پایتخت روسیه فاصله داشتند.
به گزارش فرارو؛ در نهایت با میانجیگری الکساندر لوکاشنکو (رئیس جمهور بلاروس)، به توافقی میان کرملین و پریگوژین توافقی حاصل شد و قائله حداقل در شرایط کنونی خاتمه یافت. در این راستا، کودتای واگنر، حقایقی را در رابطه با این کشور آشکار کرده که تا حدی تحلیلگران را به این فکر کشانده که شاید اساسا روسیه آنچیزی که افکار عمومی جهان و تحلیلگران مختلف میاندیشند، نیست؟
این مسأله با توجه به ماهیت و ساختِ قدرت در روسیه به مثابه کشوری که میراث دار اتحاد جماهیر شوروی است و بخش قالب ملاحظهای از میراث حکمرانی آن را به ارث برده، چندان هم عجیب به نظر نمیرسد. در این زمینه به طور خاص میتوان به سه نشانه مهم و محوری نیز اشاره کرد.
"پوتینِ قدرتمند" و یا "مرد آهنین" روسیه برندهایی هستند که شخصِ رئیس جمهور روسیه در طول ۲۴ ساله حضور در قدرت، سعی داشته آن را به جهانیان بفروشد و این تصویرسازی از خود را در ذهن عموم جا بیندازد. با این حال، وقوع کودتای اخیر در روسیه، تا حد زیادی این تصویر را مخدوش کرد. پوتین به مثابه فردی ظاهر شد که علی رغم مواضع قاطع ابتدایی خود، در ادامه راه موضع گیریهای نرم و منعطفی با شبه نظامیان واگنر اتخاذ کرد و حتی از آنها به این دلیل که در روسیه خونریزی به راه نینداختند، تشکر هم کرد و از در امان بودنشان سخن گفت.
گزارشهای مختلفی نیز در مورد اقدام برخی مقامهای ارشد روسی جهت فرار از روسیه با رزرو بعضی پروازهای لحظه آخر در بحبوحه کودتا منتشر شده است. این موضوع را کرملین رد نکرده و پارلمان روسیه نیز از انجام تحقیقات گسترده در این رابطه خبر داده است.
در این میان، انتشار اخبار بازداشت شماری از مقامهای نظامی نظیر ژنرال مطرح "سرگئی سوروویکین" که بسیاری او را ژنرالِ آخرالزمانی این کشور مینامند نیز از ایجاد شکافهای قابل توجه در نظام حکمرانی روسیه خبر میدهد. اتهام اصلی این ژنرال روسی، همراهی وی با یوگنی پریگوژین است. البته که به احتمال فراوان بازداشتهای گسترده دیگری نیز در ساختارهای نظامی و امنیتی و البته سیاسی روسیه اتفاق افتاده که تاکنون رسانهای نشده است.
با این حال، صِرف وقوع این بازداشتها و برخوردها حتی اگر با محوریت انتقام گیری پوتین و کرملین از جریان کودتاچی در روسیه باشد، تبعات و پیامدهای وخیمی به دنبال خواهد داشت. معادلهای که در کلیت خود باز هم از ضعف فزاینده آنها در مواجهه با واقعیتهای روسیه حکایت دارد و در آن نمیتوان هیچ نشانهای را از آن تصویرِ مقتدر و قدرتمند پوتین و کرملین پیدا کرد.
پیشتر نیز نقض حاکمیت ملی روسیه از سوی نیروهای ملی گرا و اپوزیسیون در منطقه بلگرود و حتی پیشروی آنها به ۴ کیلومتری محل نگهداری یکی از سایتهای تسلیحات اتمی نیز تا حد زیادی اعتبار پوتین و طیف متحد وی در قدرت را زیر سوال برده بود.
در این فضا حتی برخی از ناظران و تحلیلگران به طرح این ایده میپردازند که هیچ بعید نیست در فضای نارضایتیهای پنهان در روسیه و تضعیف فزاینده پوتین بار دیگر همچون سال ۱۹۹۱، برخی از جمهوریهای روسیه به واسطه داشتن پارلمان، قوای قانونی و حتی رئیس جمهور و پرچم، جدا شوند و روسیه دچار یک تجزیه گسترده شود.
یکی از نکاتی که افکار عمومی در رابطه با مسائل مرتبط با روسیه به آن توجه چندانی نداشته، این است که نخست وزیر روسیه، میخائیل میشوستین، از قدرت و نفوذ قابل توجهی در ساختارهای قدرت برخوردار است و برخلاف پوتین که به نوعی ویترینِ قدرت است، وی فردی در سایه است که البته اختلاف نظرهایش با پوتین تا حد زیادی خبرساز شده است.
به عنوان مثال، بر اساس شواهد، میشوستین جز معدود مقامهای ارشد بود که قبل از آغاز حمله روسیه به اوکراین، شدیدا با این مساله مخالفت کرد و مخالفت خود را نیز در جلسه شورای امنیت روسیه به ریاست پوتین به صراحت ابراز کرد. در جلسه مذکور تنها ۳ نفر با حمله روسیه به اوکراین مخالفت کردند که نخست وزیر روسیه یکی از آنها بود.
نخست وزیر روسیه شدیدا از موضع گیری در مورد جنگ اوکراین، هم در محافل عمومی و هم خصوصی پرهیز میکند و رویکردهای وی در رابطه با جنگ به عنوان یک مقام رسمی، صرفا به پیروی از پروتکلهایی که رئیس جمهور ارائه میکند، تقلیل یافته است. برخی تحلیلگران غربی نیز تاکید میکنند که وجود افرادی نظیر میخائیل میشوستین در صحنه قدرت سیاسی به این معناست که غرب نباید تعامل با کلیت ساختار سیاسی این کشور را امری منتفی بداند و بهتر است برخی تمایزات را قائل شود.
با این همه، میشوستین به قدری در قالب معادلات سیاسی کلان روسیه از قدرت برخوردار است که برخی بر این باورند که در بحبوحه جنگ اوکراین بایستی وی را رهبرِ اصلی روسیه دانست. رهبری که ترجیح میدهد برخلاف پوتین چندان در وسط صحنه نباشد. البته که وی به نمودی عینی از محافظه کاری در قالب معادلات سیاسی تبدیل شده است.
حکومت بر کشور پهناوری نظیر روسیه که بیش از ۲۰ جمهوری را شامل میشود، تابع اصول و قواعدی است که لزوما فوت و فن آن برای افکار عمومی جهان آشنا نیست. برخی تحلیلگران با توجه به ابعاد به شدت مبهم کودتای ناکام واگنر، از احتمال همدست بودنِ پوتین و پریگوژین سخن میگویند.
استدلال آنها این است که اساسا منطقی نیست که پریگوژین به تبعاتِ اقدامات نیمه کاره خود فکر نکرده باشد. از سویی منطقی نیست که او به وعدههای پوتین و یا لوکاشنکو که یکی از نزدیکترین متحدان پوتین است اعتماد کرده باشد. البته که عدم افشای محتوای توافق کرملین و پریگوژین نیز بر شدتِ گمانه زنیها و ابهامات افزوده است.
تحلیلگرانی که از این گزاره حمایت میکنند، تاکید دارند که کرملین با جنگ زرگری سعی داشته به افکار عمومی داخلی، تبعاتِ تنش و ناآرامیهای داخلی و هزینههای سنگینی آن را گوشزد کند و به نوعی فشارِ انباشته چند ماه اخیر که ناشی از نارضایتی از جنگ بوده را تخلیه کند.
این موضوع هم شرایط عمومی را به نفع پوتین تغییر میدهند و هم نخبگان و جریانهای اپوزیسیون و منتقد پوتین را با چالشها و مشکلات جدی مواجه میکند. حامیان این ایده به تئوریهای مختلف در مورد وضعیت سلامتی پوتین نیز اشاره میکنند و تاکید میکنند که این تئوریها از اساس کارِ خود کرملین هستند. آنها سعی دارند جریانهای مخالف با پوتین را اقناع کنند که اگر تامل کنند، میتوانند به نحو آسانتری با حذف پوتین از قدرت رو به رو شوند و نیاز به انجام اقدامات خشن و تقابلی در این رابطه نیست. مسالهای که در کلیت خود به نفع پوتین و طیف متحدان وی است.
این مسائل همه و همه حاکی از آن است که شاید روسیه کنونی هیچ شباهتی با آنچه در ظاهر دیده میشود، نداشته باشد.