داوود حشمتی در شرق نوشت: سعید حجاریان اخیرا «جناحبندی» گروهها در شرایط فعلی را «ممتنع» شمرده و معتقد است تفاوتی میان گروههای اصولگرا مشاهده نمیکند. اما آیا واقعا میان گروههای مختلف اصولگرایی تفاوتی وجود ندارد؟
سعید حجاریان اخیرا «جناحبندی» گروهها در شرایط فعلی را «ممتنع» شمرده و معتقد است تفاوتی میان گروههای اصولگرا مشاهده نمیکند. اما آیا واقعا میان گروههای مختلف اصولگرایی تفاوتی وجود ندارد؟ مرزهای سیاست میان گروههای سیاسی (چه اصولگرا و چه اصلاحطلب و اپوزیسیون) چگونه تعریف میشود؟ آیا تنها مرز موجود که گروههای سیاسی را از یکدیگر تفکیک میکند، مرزهای آنها با حاکمیت است و هر گروهی که این مرز را برداشته بود، به طور کامل با دیگر گروهها یکسان است؟
سعید حجاریان در آخرین مصاحبه خود با روزنامه اعتماد «ارائه جناحبندی» در شرایط فعلی را «ممتنع» دانسته و بهطور صریح معتقد است میان جریانهای متفاوت اصولگرا تفاوتی وجود ندارد: «ما قبلا با اغماض قادر بودیم مرزهایی را مشخص کنیم، اما الان دیگر مرزی وجود ندارد. من واقعا میان جبهه پایداری، اصولگرایان تندرو و کندرو، نواصولگرایان و سایر عناوین تفاوتی نمیبینم». حجاریان سپس به وجوه اشتراک آنها میپردازد: «اینها همگی دو وجه مشترک دارند: نخست، سرسپردگی و دوم، گرایش به خشونت و برخورد سخت».
سؤال این است که آیا مرزهای سیاست میان گروهها تنها در «سرسپردگی و گرایش به خشونت» تعریف میشود؟ آیا گروههای سیاسی تنها از دو سو دارای مرز با دیگر گروهها هستند؟ آنچه حجاریان مبنای تقسیمبندی گروهها قرار داده، نیرویی است که تنها دو مرز بالایی (با حکومت) و مرز پایینی (با جامعه) دارد؛ آیا گروههای سیاسی را باید بسان محیطی فرض کرد که تنها از دو سو (بالا و پایین) محصور میشوند یا آنکه تمایز گروهها با نیروهایی که در چپ و راست آنها قرار دارند هم باید در نظر گرفته شود؟ به عبارت روشنتر آیا نباید گروههای سیاسی را مربعی فرض کرد که از چهار جهت با دیگران دارای مرز هستند؟ مگر غیر از این است که تشکیل ائتلافها با از میان برداشتهشدن این مرزها صورت میگیرد؟ آنچه حجاریان در نظر نمیگیرد، مرزهایی است که گروههای سیاسی (در اینجا گروههای سیاسی اصولگرا) با نیروهای همسو و نیروهای غیرهمسو با خود دارند و این مسئله تفاوتهای آنها را به خوبی روشن میکند. اما میتوان گفت حتی در اشتراکاتی که حجاریان از نیروهای اصولگرا مطرح میکند نیز دقت لازم وجود ندارد. نیروهای سیاسی جریان راست در مواجهه با حاکمیت و مردم از منطق و تاکتیک یکسان در رفتار برخوردار نیستند.
اگر از دید اپوزیسیون برانداز (و حتی محمود احمدینژاد) به سیاست ایران نگاه کنیم، تفاوتی میان حسن روحانی، خاتمی، هاشمیرفسنجانی و حاکمیت وجود ندارد. از نگاه آنها فکتهای زیادی وجود دارد که همه را با هم یکسانانگاری کنند. به عبارت روشنتر برای تقسیمبندی گروههای سیاسی درون ایران اگر از منظر اپوزیسیون و براندازان نگاه کنیم، تنها یک مرز وجود دارد؛ مرزی که مشخص میکند شما درون نظام هستید یا بیرون نظام.
عجیب این است که از نگاه حجاریان هم میان گروههای سیاسی تفاوتی وجود ندارد. این نظر تا چه اندازه درست است؟ بیایید نگاه کنیم به مرزهای مختلف گروههای سیاسی از چهار جهت مختلفی که برشمردیم و ببینیم نسبت هرکدام از این گروهها با این مرزها چگونه است؟
پیشتر ما در مقالهای که در شماره ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ ذیل عنوان «راه قالیباف و حداد از لاریجانی میگذرد نه محصولی» در «شرق» منتشر کردیم، تفاوتهای میان سه جریان اصلی اصولگرایی را با سه عنوان مشخص و آنها را معرفی کردیم.
راست رادیکال: شامل جریان پایداری، گروه «شریان» که بهتازگی با همکاری رسایی، ذوالنور و بذرپاش و بخشی از بدنه دولت شروع به فعالیتهای انتخاباتی کرده است، بهعلاوه مجموعهای از رسانهها و افرادی که به جلیلی و پایداریها نزدیک هستند با وجود آنکه بهطور رسمی عضوی از آنها به حساب نمیآیند. این دسته را در اشتراک مواضع با جریان پایداری به خوبی میتوان شناخت. برای مثال کیهان را میتوان جزء این دسته قرار داد.
راست میانه: شامل گروههای مختلف عضو در شورای ائتلاف اصولگرایان است که رهبری آن را حدادعادل بر عهده دارد. گروههایی که پیشتر هم با نامهای اختصاری «شانا» (شورای ائتلاف نیروهای انقلاب) و «جمنا» (جمعیت مردمی نیروهای انقلاب) شناخته میشوند. تصمیمگیرندگان اصلی در این طیف از اصولگرایان، دو حزب مهم و در سایه رهپویان و ایثارگران انقلاب اسلامی است. علاوه بر آنها اشخاص خاصی نیز به صورت فردی در این نیروها تأثیرگذار هستند که مشخصا طیف جوانتر این جریان آنها را با عنوان «پدرخواندهها» نقد میکنند.
به این دسته باید شورای وحدت را که تشکیلشده از نیروهای راست سنتی، جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسان حوزه علمیه قم است نیز اضافه کرد. نیروهایی که البته رمق چندانی در سیاست و جامعه ندارند، اما برای خود شأن و منزلتی قائل هستند.
راست نو: علی لاریجانی و مجموعهای وسیع از نمایندگان سابق مجلس در دورههای هشتم تا دهم را شامل میشود. این نیروها را نمیتوان با تشکیلات سیاسی خاصی معرفی کرد. شاید تنها تشکیلات رسمی این طیف جامعه اسلامی مهندسان باشد که محمدرضا باهنر آن را اداره میکند. بخش مهمی از مدیران دولتهای هاشمیرفسنجانی (خصوصا در آن بخش که به شکل علنی با اصلاحات ادغام نشدند) به این جریان متصل هستند.
حالا سه جریان فوق با شاخصهایی که حجاریان مطرح کرده یعنی «سرسپردگی» و «خشونت» به انضمام دو مرز اطراف آنها را بررسی میکنیم.
هرچقدر این مرزها باریکتر باشد یا وجود نداشته باشد، میتوان گفت که نیروهای سیاسی در آن طرف ادغام شدهاند. به عبارتی اگر میان گروه سیاسی و حاکمیت تبعیت محض وجود داشته باشد، میتوان گفت که از این لحاظ در حاکمیت ادغام شده است. اگر گروه سیاسی مرزهای محدودکننده با جامعه داشته باشد و میان آنها دیوارهای مرئی و نامرئی زیادی کشیده شده باشد، در آنجا از هم تفکیکپذیری زیادی خواهند داشت.
در این مرز نسبت میان جریانهای سیاسی با حکومت باید سنجیده شود. آنطور که حجاریان گفته همه گروههای اصولگرایی «سرسپردگی» دارند و میان آنها تفاوتی نیست. اما سؤال این است که آیا واقعا میان سرسپردگی یا تبعیت جریان پایداری از حکومت و قالیباف و حدادعادل تفاوتی وجود ندارد؟ آیا میتوان میزان تبعیت علی لاریجانی از حکومت را با جبهه پایداری به یک اندازه در نظر گرفت؟ برای مشخصشدن این مسئله کافی است به مواجهه این جریانها با برجام (در دولت روحانی) و توافق اسفندماه با آژانس (در دولت رئیسی) نگاه کنیم. جریان پایداری همان جریانی بود که در روز رأیگیری برای برجام اصرار داشت تا نشان دهد پیامی به مجلس ارسال شده است. پلاکاردی که حمید رسایی آن روز بر دست گرفت نام افرادی را معرفی میکرد که طبیعتا تمایلی به معرفی به این شکل نداشتند. با این حال حتی میان تبعیت این افراد از حاکمیت و سعید جلیلی هم تفاوتهای مهمی وجود دارد. در مقابل نگاه کنید به رفتار لاریجانی با آن واقعه. مثال دیگر تبعیت علی لاریجانی از رد صلاحیت خود و تبعیت محمود احمدینژاد از رد صلاحیت خودش و حمید بقایی در سال ۹۶ است؛ و مثال سوم توافق دولت رئیسی با آژانس انرژی اتمی است که اخیرا میبینیم اعضایی از میان جبهه پایداری انتقادات خود را به این توافق علنی کردهاند. آیا میزان تبعیت این جریانها با یکدیگر به واقع یکسان است؟
شاخص دومی که حجاریان مطرح کرده، «گرایش به خشونت و برخورد سخت» است. این شاخص به حوزه عمومی و برخورد با جامعه مربوط میشود که در واقع مرز پایینی میان گروههای سیاسی با جامعه را مشخص میکند. در این مورد به شاخص برخورد با مسئله حجاب میتوان اشاره کرد. آیا هر سه گروه اصولگرا به یک اندازه قائل به خشونتورزی در جامعه برسر اجباریکردن حجاب هستند؟ آیا علی لاریجانی به اندازه حمید رسایی خواهان برخورد خشونتآمیز با مردم در خیابان است؟ حتی میتوان میان دل و زبان قالیباف هم در این زمینه تفاوت قائل شد.
واضح است که هر سه گروه قائل به حجاب اجباری هستند، اما راست نو (لاریجانی) معتقد به این است که باید کار فرهنگی در این زمینه انجام داد. راست میانه (قالیباف و حدادعادل) معتقدند که اول باید اقتصاد را سروسامان داد و بعد میتوان از سیاستهای قهری در مورد حجاب پیروی کرد. اما سیاست جریان پایداری «هم حجاب و هم برخورد قهری» است و طبیعتا نمیتوان آنها را با یکدیگر ادغام کرد.
در میان سه جریان مطرح اصولگرایی یا راست، جریان راست نو در مواجهه با گروههای غیرهمسو مسیری کاملا متفاوت با دو جریان دیگر دارد. اگر از راست نو لاریجانی حاضر است در یک مراسم در کنار سیدمحمد خاتمی بنشیند، غلامعلی حدادعادل (از راست میانه) تنها سلامی به رسم ادب میکند و میگذرد. اما راست رادیکال (پایداری) اساسا معتقد است حتی حرفزدن با جریان غیرهمسو، حکم ذنب لایغفر دارد. از همین رو است که میبینیم در میان این جماعت هیچکدام قائل به مناظره و گفتگو نیستند؛ لذا به همان نسبت که مرز میان راست نو با دیگر جریانها کمی بازتر است، راست رادیکال دور خود دیواری ضخیم کشیده است.
این روزها که به انتخابات مجلس نزدیک میشویم، رفتارهای جریانهای مختلف و درونی پایداری را با یکدیگر راحتتر میتوانیم تشخیص دهیم.
برای درک شرایط مرز با گروههای همسو نیز رفتار جریان پایداری با قالیباف در مجلس و حدادعادل در بیرون از مجلس گویاست. راست رادیکال قائل به «نابگرایی» یا «خالصسازی» هرچه بیشتر جریان راست است. در این رابطه هم راست نو و راست میانه بهشدت تحت تأثیر جریان پایداری هستند.
نتیجه اینکه میتوان با سعید حجاریان همدل بود که تمام این گروهها «به لحاظ تئوریک مبدع، شارح یا حامل یک تئوری خاص» نیستند، اما در تفاوتهای آنها با یکدیگر حتی در زمینه «خشونت با جامعه» و «تبعیت» نمیتواند یکسان باشد.