bato-adv
کد خبر: ۶۳۹۰۴۷

سید محمد خاتمی: روش‌های عقب افتاده، ضد زن و ضد مرد را می‌خواهند به نام اسلام پیاده کنند/ اسلامی که ما می‌خواهیم باید به نیاز‌های امروز ما پاسخ بگوید

سید محمد خاتمی: روش‌های عقب افتاده، ضد زن و ضد مرد را می‌خواهند به نام اسلام پیاده کنند/ اسلامی که ما می‌خواهیم باید به نیاز‌های امروز ما پاسخ بگوید
کسی که جرم می‌کند باید با جرمش برخورد کرد ولی شما نمی‌توانید از حقوق دیگر محرومش کنید. این مملکت برای همه است و هرچه بیشتر افراد را به خیمه انقلاب و نظام بیاوریم به نفع کشور و به خصوص به نفع اسلام است. امروز که ما چهره‌های خشن و نامناسبی را از اسلام در دنیا می‌بینیم، ایجاد این تمایز خیلی مهم است. تفاوت بین امام و طالبان این است که امام می‌گوید «جمهوری اسلامی» جای نظام شاهنشاهی باشد. وقتی می‌گویید «جمهوری» یعنی می‌پذیرید که در دنیای امروز زندگی می‌کنید.
تاریخ انتشار: ۰۹:۱۱ - ۱۶ خرداد ۱۴۰۲

سید محمد خاتمی نوشت: من در شهریور سال ۱۳۴۰ به قم رفتم. آن موقع پنجم دبیرستان را تمام کرده بودم. پدرم خیلی علاقه‌مند بود که من آخوند شوم، ولی بخشی از خویشاوندان مخالف بودند. البته پدرم اجبار نمی‌کرد ولی علاقه‌مند بود و مرا تشویق می‌کرد؛ لذا من تصمیم گرفتم قبل از گرفتن دیپلم به قم بروم؛ چراکه می‌دانستم اگر دیپلم بگیرم -چون درسم بد نبود- حتما در کنکور جای خوبی هم قبول می‌شدم و در آن صورت دیگر خواست پدرم را نمی‌توانستم تامین کنم. سرانجام به قم رفتم و بعد از جریانات سال ۱۳۴۲ به‌طور متفرقه دیپلم گرفتم و برای گریز از سربازی به دانشگاه رفتم؛ چون در آن زمان طلبه‌ها را هم می‌گرفتند و به سربازی می‌فرستادند.

هنگام ورود به قم در مدرسه فیضیه مستقر شدم و آشنایان من نوعا اردکانی و یزدی بودند. در این میان با آقای سید محمود دعایی جوان آشنا شدم که اهل کرمان و البته از طرف پدر یزدی، بود. طلبه جوانی که پالتو می‌پوشید و کلاهی هم بر سر می‌گذاشت.

فکر می‌کنم او یک سال یا شش ماه قبل از من به قم آمده بود. اواخر همان سال ۴۰ یا اوایل سال ۴۱ بود که ایشان من را دعوت کرد به خانه آقای هاشمی‌رفسنجانی برویم. آقای هاشمی‌رفسنجانی خیلی بزرگ‌تر از ما بودند و ما او را می‌شناختیم، ولی آشنایی نداشتیم. وقتی ایشان مرا دعوت کرد، گفتم چه خبر است؟ گفت، «من می‌خواهم معمم شوم.» اولین دیدار من با آقای هاشمی‌رفسنجانی در همین وقت بود؛ به واسطه آقای دعایی. آقای دعایی در آنجا معمم شد و پیوندی استوار میان ما برقرار شد و تا امروز ادامه داشت.

سال ۴۱ بعد از قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی حرکت انقلاب شروع شد؛ علما از جمله امام مواضع خاص داشتند، ولی امام خیلی زود بلافاصله مواضع‌شان را از سایرین جدا کردند. یعنی اعتراض را به هم‌پیمانی شاه با اسراییل، وجود فقر و فلاکت در کشور، حضور مستشاران نظامی امریکا در ایران و... متوجه کردند و مبارزات مسیر خاص خود را پیدا کرد. همان مسیری که مورد انتظار و نیاز ملت بود و از همان‌جا، اما به‌طور طبیعی رهبری نهضتی را به عهده گرفتند که به انقلاب انجامید.

از خصوصیات آقای دعایی ارادتش به امام بود و اینکه می‌دانست یک انقلاب جز با حضور یک رهبری فرهمند و مورد اعتماد و قبول مردم به نتیجه نمی‌رسد و این شخص کسی جز امام نبود. واقعا همه وجود دعایی به دنبال تحقق این امر بود که نهضت ما باید حول محور امام بگردد. نه به خاطر تعصب به امام، بلکه به خاطر اینکه یک حرکت اجتماعی جز با محوریت یک شخصیت بارز و مقبول مردم به نتیجه نمی‌رسد. اما دعایی به هیچ‌وجه نمی‌خواست که مرزبندی‌هایی در ذیل این رهبری صورت گیرد.

او دلش می‌خواست همه کسانی که به ایران می‌اندیشند، بهبود می‌خواهند و از استبداد و استعمار و عقب‌افتادگی رنج می‌برند حول این محور جلو بروند. از همان سال‌ها نقش آقای دعایی این بود که همه نیروها، حول محور امام، در کنار همدیگر باشند و عجیب است که یک جوان ۲۰ ساله در آن زمان این دغدغه را داشت که ما نباید این مرزبندی‌ها را انجام دهیم؛ اینکه انقلاب نیاز به همه نیرو‌ها دارد و باید به طور طبیعی همه نیرو‌ها رهبری امام را برای انقلاب بپذیرند.

دعایی فداکارانه در عرصه بود، بدون اینکه هیچ‌گونه توقعی داشته باشد و خودش را مطرح کند. شاید یکی از کسانی که بیشترین تلاش‌های پیدا و ناپیدا را برای انقلاب، نشر اندیشه‌های امام و پیوند میان نیرو‌های انقلابی انجام داده‌اند آقای دعایی بود که هیچ‌وقت خودش را نشان نمی‌داد. ایشان خودش را پنهان می‌کرد تا دیگران پیدا شوند. خیلی عجیب بود! یعنی ایثار از این بالاتر نمی‌شود.

بالاخره بعد از مدتی علی‌رغم اینکه خودش را نشان نمی‌داد مشخص شد که چهره خطرناکی برای رژیم و چهره مفیدی برای نهضت است و از آن وقت تحت تعقیب قرار گرفت و زندگی نیمه پنهانی را انتخاب کرد. در واقع دعایی یکی از پرنقش‌ترین افراد در بسط این انقلاب بود بی‌آنکه ادعایی داشته باشد و چیزی برای خود بخواهد. ساواک هم فهمیده بود ولی خود ما خیلی متوجه نمی‌شدیم.

فکر می‌کنم آخرین دیدار من با ایشان در آن مقطع، در پاییز سال ۴۰ بود که من هنوز در اصفهان مدرسه چهارباغ بودم. آن وقت آقای فلسفی در مسجد سید منبر می‌رفت و آقای دعایی یک شب و یک روز پیش ما بود. همان هنگام هم زندگی‌اش تقریبا مخفی بود. ایشان پس از مدت کوتاهی از تبعید امام، در سال ۴۴ متواری شد و به عراق رفت که من آن را چنین تعریف می‌کنم: «هجرتی برای توان بخشیدن به انقلاب».

از نقش‌های مهم ایشان در مقطع قبل از پیروزی این بود که میان رهبری انقلاب و جریاناتی که با رویکرد‌های غلط یا درست در عرصه انقلاب هستند جدایی نیفتد؛ مانند نهضت آزادی و جبهه ملی که به افول رفته بودند و جریانات مبارزی که از درون این دو جریان بر آمده بودند (مثل مجاهدین خلق). البته ابدا این‌طور نبود که آقای دعایی نظریات آن‌ها را قبول داشته باشد. اما نمی‌خواست جدایی میان همه آن‌ها و امام بیفتد.

او همان حرفی را دنبال می‌کرد که امام می‌زد: «همه ما یک دشمن مشترک داریم؛ امریکا و شاه وابسته به امریکا و همپیمان با اسراییل و همه باید در مقابل این دشمن جلو برویم.» و دعایی می‌خواست این اتحاد را رنگ واقعیت ببخشد.

در واقع نقشی که آقای دعایی داشت این بود که در انقلاب ما با محوریت رهبری امام همه نیرو‌ها در کنار هم قرار گیرند و جلو بروند. بعضی‌ها که احیانا از بزرگان هم بودند روی مجاهدین خلق تعصب داشتند و با آن‌ها کار هم می‌کردند. اما اصلا این مساله برای دعایی مطرح نبود که حق به جانب این‌ها است یا به جانب افراد دیگر است، بلکه هدفش تحقق همان اتحاد بود.

او معتقد بود که یک سلسله جریانات انقلابی که در مسیر غلط یا درست فداکاری می‌کنند، باید حول محور امام بیایند و تمام تلاشش این بود که نگاه باطلی در آن میانه مسلط نشود که متاسفانه یا خوشبختانه ایشان در این زمینه موفق نبود. علت هم این بود که آن جریانات آن‌قدر خودخواه و متعصب بودند و خودشان را باور داشتند که نمی‌توانستند بپذیرند امام پایگاه مردمی دارد؛ بلکه دل‌شان می‌خواست همیشه امام را دراختیار خودشان قرار بدهند.

به هر حال آن پیوند ایجاد نشد، ولی نقش آقای دعایی در جهت تحقق آن ایده بود. وقتی هم که انقلاب شد یکی از دغدغه‌های خاطر آقای دعایی این بود که در این انقلاب نوپا یک عده افراد کم‌تجربه و بی‌سابقه آمده‌ایم جای یک نظام مستقر متکی بر امکانات تبلیغاتی، سیاسی، امنیتی، اقتصادی و بین‌المللی حکومت کنیم. می‌دانیم که آن وقت چقدر مسائل حادی مثل تجزیه‌طلبی‌ها، جریاناتی که در مرز‌های ما ایجاد شد و حتی به کودتا انجامید وجود داشت و آقای دعایی از کسانی بود که شدیدا نگران بود آشفتگی درونی ما منجر به موفقیت آن‌ها شود.

در مقابل این جریانات وابسته به بیگانه یا کسانی که دست به اسلحه برده بودند یا براندازی کرده بودند، دعایی نظرش این بود که کسانی که واقعا نمی‌خواهند دست به اسلحه ببرند را با رفتار خودش در کنار همدیگر نگه دارد و انقلاب این‌ها را حذف نکند و بتوانند در این جریان قرار بگیرند که باز هم در این زمینه موفق نبود. البته منظورم این نیست که ایشان غلط یا بد فکر می‌کرد، بلکه آن جریانات واقعا جریانات کجی بودند که دست آخر هم اعلام جنگ مسلحانه کردند. او بسیار علاقه داشت کسانی که بی‌آزار و آرام بودند، مانند جبهه ملی و مذهبی‌هایی که تفکر دیگری داشتند از درون انقلاب ما به بیرون پرتاب نشوند. البته محور همه این فعالیت‌ها امام و رهبری ایشان بود که دعایی مورد اعتماد ایشان بود.

اینکه او حتی سر قبر رییس ساواک کرمان که بدترین رفتار‌ها را با او و مادرش کرده بود، می‌رفت، من را به یاد ماندلا می‌اندازد. من یک جایی در تجلیل ماندلا گفتم -که فاصله ماندلا با پیامبر اکرم (ص) فوق‌العاده زیاد است و من نمی‌خواهم مقایسه کنم- ولی من رفتاری در ایشان می‌بینم که بهترین وجه آن رفتار ممتاز را پیامبر اکرم (ص) هنگام فتح مکه فتح نشان داد. در آن موقع تند و تیز‌ها و کسانی که خیلی خودشان را انقلابی‌تر از پیامبر می‌دانستند شعار دادند «امروز روز انتقام و خون‌ریزی است»، ولی پیامبر (ص) گفت، «امروز روز بخشش، مهربانی و مرحمت است.»

ماندلا همه دشمنانش را بخشید و اتفاقا آقای دعایی از جمله کسانی بود که روحیه ایشان در دنیای امروز به ماندلا نزدیک‌تر بود. کسی که ۲۵ سال در زندان بوده، رنج کشیده، شکنجه دیده بعد از پیروزی حتی با مخالفان خود رفتاری مهربانانه دارد و آقای دعایی که سال‌های زیاد دور از وطن بود و مشکلات فراوانی را تحمل کرده بود، بعد از انقلاب می‌گوید همه باید در کنار هم باشند. واقعا با کسی که شمشیر به دست گرفته و دارد زن و مرد را می‌کشد و می‌خواهد همه‌چیز را از بین ببرد، نمی‌شود کنار آمد، ولی اگر این‌طور نبود چرا با همدیگر کنار نیاییم؟!

رابطه‌ای که آقای دعایی با ملی-مذهبی‌ها و با جریان‌های مختلف داشت به هیچ‌وجه به این معنا نبود که با امام و انقلاب فاصله دارد. اما اگر ما تک‌تک افراد را دفع کنیم تا کنار بروند، علی می‌ماند و حوضش! حالا اگر حوض را هم تکه تکه کنیم دیگر نمی‌توانیم کار کنیم. دعایی این‌طور فکر می‌کرد و به همین خاطر واقعا برای من فرد ممتازی است. او در این زمینه‌ها حتی حیثیت خودش را خرج می‌کرد، در حدی که می‌توانست افرادی که به درد می‌خوردند، سالم بودند و مشکلی نداشتند را جذب همین انقلاب و کشور کند، دست‌کم حقوق‌شان پایمال نشود و احیانا خدای ناکرده به نام انقلاب ستمی نشود.

البته کسی که جرم می‌کند باید با جرمش برخورد کرد ولی شما نمی‌توانید از حقوق دیگر محرومش کنید. این مملکت برای همه است و هرچه بیشتر افراد را به خیمه انقلاب و نظام بیاوریم به نفع کشور و به خصوص به نفع اسلام است. امروز که ما چهره‌های خشن و نامناسبی را از اسلام در دنیا می‌بینیم، ایجاد این تمایز خیلی مهم است. تفاوت بین امام و طالبان این است که امام می‌گوید «جمهوری اسلامی» جای نظام شاهنشاهی باشد. وقتی می‌گویید «جمهوری» یعنی می‌پذیرید که در دنیای امروز زندگی می‌کنید.

بنابراین، در مقابل کسانی که می‌گفتند «حکومت اسلامی» و روش‌های عقب افتاده، ضد زن و ضد مرد را به نام اسلام می‌خواهند پیاده کنند، نشان دادن یک چهره رحمانی اسلام به نفع اسلام است. از طرف دیگر، اینکه بگوییم هرکس مسلمان و شیعه نیست یا سلیقه خاصی از شیعه ندارد با او برخورد کنیم، روش درستی نیست.

این روحیات است که فردی، چون دعایی را ممتاز می‌کند. او راحت و برخورداری‌اش را گذاشت برای اینکه اول، انقلاب به رهبری امام پیروز شود و سپس برای اینکه انقلاب، به رهبری امام، مردمی باشد و دیگر اینکه، همه مردم خودشان را در لوای این انقلاب و رهبری صاحب حق و حرمت ببینند.

اسلامی که ما امروز می‌خواهیم باید به نیاز‌های امروز ما پاسخ بگوید. ما نمی‌توانیم با دیدگاه بسته‌ای که متعلق به مثلا ۸۰۰ سال پیش است، اسلام را به عرصه حیات اجتماعی امروز بیاوریم. همه حرف‌های دعایی این بود و فداکاری می‌کرد. او یک لحظه در ارادت به امام و وابستگی به جمهوری اسلامی تردید نکرد و به این مساله افتخار می‌کرد و نیز با کسانی که می‌خواستند این جمهوری را بر اندازند دشمنی داشت. البته دشمنی کردن دعایی هم لطیف بود و خشن نبود. اما در عین حال معتقد بود هرچه بیشتر باید افراد را بیاوریم و اگر خدای ناکرده حقی از کسی ضایع می‌شود به نام اسلام نباشد.

مثلا شما رابطه او با مرحوم دکتر احمد مهدوی دامغانی را ببینید. ممکن است یک‌بار آقای مهدوی دامغانی تبریکی برای فرد خاصی گفته باشد، ولی در عین حال یک انسان متدین، علاقه‌مند به اهل بیت (ع) و علاقه‌مند به ایران بود. چنین شخصیت‌هایی دعایی را پناه خودشان می‌دانستند و اگر مشکلی داشتند این دعایی بود که فداکاری می‌کرد تا مشکلات رفع شود و به نام اسلام و انقلاب مورد جفا قرار نگیرند.

من این دعایی را این‌چنین می‌شناسم و برای این دعایی احترام قائل هستم و امروز احساس می‌کنم این دعایی در میان ما نیست و همه باید تلاش کنیم در حد خودمان جای او را پر کنیم. البته با این تفاوت که بنده اگر کاری بکنم صد توقع از جامعه و جا‌های دیگر دارم! ولی دعایی همه این کار‌ها را می‌کرد، فداکاری و ایثار می‌کرد و هیچ توقعی هم از هیچ کس نداشت. یک قران هم از کسی نگرفت. من می‌دانم زندگی‌اش چطور بود. هنوز یک ماشین نداشت. ایشان حتی از روزنامه اطلاعات حقوق نمی‌گرفت و فقط از رهبری، در حدی که به سایرین تعلق می‌گیرد، شهریه طلبگی می‌گرفت و زندگی‌اش زاهدانه بود.

برای جامعه و مخصوصا کسانی که احساس می‌کردند در نظام جمهوری اسلامی بی‌پناه هستند، سلیقه ما را هم قبول نداشتند و دیدگاه‌شان متفاوت بود، اما وابسته به ایران بودند و احساس می‌کردند در یک نظام اسلامی پناه ندارند، دعایی یک پناه بود؛ این خیلی ارزش بزرگی است. به علاوه اینکه، دعایی اخلاق ممتازی داشت.

اخلاق تعریف‌های مختلف دارد که یک جنبه متوجه فعل و یک جنبه متوجه صفات و خصوصیات انسان است، بعضی اصول اخلاقی هست که همگی در مورد آن متفق هستند و می‌تواند همه ما را با بینش‌ها و گرایش و حتی دین‌های مختلف برای جهان صلح‌آمیز و همزیستی در عرصه‌های اجتماعی دور هم جمع کند. از جمله این اصل که شما در صورتی اخلاقی هستید که بکوشید هرچه بیشتر شادی و رضایت را برای دیگران ایجاد کنید و از رنج و الم آنان بکاهید.

دعایی در رفتار و کردار خود این اصل را کاملا رعایت می‌کرد و فردی اهل ایثار بود. من ممکن است حق دیگری را رعایت کنم، ولی حق خودم را هم می‌خواهم، اما ایثار یعنی تو از حق خودت بگذری که دیگری به حق خود برسد، تو رنج بکشی که دیگری رنج نکشد و تو در جبهه کشته شوی که دیگران زندگی کنند. بدین معنا، آقای دعایی اهل ایثار بود. او نه تنها رنج دیگران را نمی‌خواست، بلکه اگر این رنج می‌خواست به نام اسلام بر مردم تحمیل شود، برافروخته می‌شد و حتی رنج را بر خود تحمل می‌کرد تا رنج دیگران از بین برود.

او بهترین مبلّغ اسلام رحمانی بود. بهترین مبلّغ نظام جمهوری اسلامی بود آنچنان که می‌باید باشد؛ من آقای دعایی را این‌طور می‌شناختم و غبطه می‌خوردم که بسیاری از خصوصیاتی را که او داشت، نداشتم و ندارم.

آقای دعایی انسان بسیار بزرگی بود؛ متدین، خوشفکر در زمانه خودش، علاقه‌مند به ایران و انقلاب اسلامی و دغدغه‌اش این بود که ما کاری نکنیم اسلام، انقلاب و ایران لطمه ببیند.

امروز ما در غیبت دعایی احساس می‌کنیم کوهی از میان ما برداشته شده است که تکیه‌گاه، امید و اعتمادبخش برای همه بود.

ان‌شاء‌الله راه دعایی ادامه داشته باشد و ما شاهد پیدایش و رشد دعایی‌ها در جامعه باشیم!

٭متن ویرایش شده از سخنان ایراد شده در دیدار خانواده مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی در سال ۱۴۰۱

منبع: جماران

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین