عبدالقادر فایز، پژوهشگر در مطالعات ایران و مدیر دفتر شبکه الجزیره در تهران در اعتماد نوشت: بحران یمن، در سالهای اخیر، نقشی محوری در بالابردن سطح تنش و رویارویی میان عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران داشت. همچنین، جنگ یمن در همه اشکالش، چه مستقیم و چه نیابتی، ابعاد دیگری به رقابت و جنگ سرد میان تهران و ریاض در زمینههای ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک بخشید. یمن بخشی جدایی ناپذیر و اساسی از امنیت ملی عربستان سعودی است، به همین دلیل، جایگاهی استراتژیک در هسته اصلی عقیده سیاسی عربستان دارد. کشوری که پیشرفت مسلحانه جنبش انصارالله یمن در صنعا، پایتخت آن کشور، باعث شد احساس نگرانی شدید و تهدیدی بزرگ او را در بر گیرد؛ به ویژه اینکه گفته میشود انصارالله یمن مورد حمایت نظامی، مالی و امنیتی ایران است.
این مقاله پژوهشی سطوح رقابت و رویارویی ایران و عربستان سعودی در یمن را مورد بررسی قرار میدهد و اینکه چگونه این رقابت به تنشی تلخ تبدیل شده که بیشتر شبیه جنگی سرد و سخت میان دو قدرت منطقهای شده است. این پژوهش همچنین به ابعاد تاریخی سطوح این تنش میپردازد و اینکه چگونه یمن اهرم راهبردی تغییرات بنیادی را تشکیل میدهد که بر عوامل موازنه قدرت و موازنه تهدید حاکم بر رقابت تاریخی ریاض و تهران تاثیر میگذارد. در بخشی از این پژوهش، به عوامل داخلی و خارجی که در تبدیل یمن به مهمترین میدان آزمایشی برای عبور از خطوط قرمز نقش داشته اند، پرداخته میشود و اینکه چگونه بازیگران محلی یمنی به بازتابی صرف از درگیری در سطح منطقهای آن تبدیل شده اند.
در آخر، به بررسی عوامل تعیین کنندهای که ریاض و تهران را بر آن داشته تا به طور جدی و عملی به امکان پایان دادن به جنگ سرد بین خود فکر کنند، میپردازد و اینکه جایگاه یمن در توافق دوجانبهای که اخیرا بین عربستان سعودی و ایران تحت نظارت چین به امضا رسیده است، چیست. لازم به ذکر است که نسخه اصلی و عربی این مقاله پژوهشی در مرکز پژوهشهای الجزیره منتشر شده است.
ریچارد نیکسون، رییس وقت امریکا، در جولای سال ۱۹۶۹ اعلام کرد که تغییراتی راهبردی در سیاست خارجی امریکا شروع شده است و آن را «دکترین نیکسون» نامید. دکترین جدید امریکایی در استراتژی گسترده خود به جای دخالت مستقیم نظامی به نفع متحدان خود به حمایت اقتصادی، نظامی و امنیتی اتکا کرد. همچنین سعی کرد به آنها بخشی از نقش عملی در مناطق تحت نفوذ امریکا را ببخشد. این همزمان با تصمیم بریتانیا برای خروج از منطقه خلیجفارس در سال ۱۹۷۱ بود که به واشنگتن اجازه داد دکترین جدید خود را در منطقه براساس سیاست «ستونهای دوقلو» یعنی پادشاهی عربستان سعودی و شاهنشاهی ایران به عنوان متحدان و شرکای استراتژیک امریکا علیرغم وجود رقابت منطقهای پنهان بین دو کشور اجرا کند. در آن مرحله عوامل مختلفی عربستان سعودی و ایران را به نزدیکی و همکاری سوق داد که مهمترین آنها عبارتند از:
۱- هراس دو کشور از افزایش نفوذ کمونیستی تحت حمایت اتحاد جماهیر شوروی؛
۲- حمایت فزاینده اتحاد جماهیر شوروی از عراق؛
۳- گسترش نفوذ جنبشهای چپ از نظر سیاسی و فرهنگی.
همکاری و نزدیکی عربستان و ایران، دو قدرت منطقهای تحت حمایت امریکا، موفقیت قابل قبولی در مدیریت پایههای اساسی روابط سیاسی، امنیتی، نظامی و اقتصادی در منطقه خلیجفارس به ثبت رساند، اما این امر با ظهور رقابت ناشی از بی اعتمادی و نگرانیهای امنیتی بین ریاض و تهران چندان ادامه پیدا نکرد. این عملا در سال ۱۹۷۴ هنگامی که عربستان سعودی مقاصد و سیاستهای شاه ایران را از دو زاویه زیر سوال برد، نمایان شد:
اول: تلاش شاه ایران برای توسعه تواناییهای نظامی کشورش از نظر کمی و کیفی از طریق معاملههای تسلیحاتی پی در پی.
دوم: دخالت نظامی شاه در عُمان در جریان «انقلاب ظفار» که به او نفوذ بیشتری در تنگه استراتژیک هرمز بخشید.
چند سال بعد، پیروزی انقلاب در ایران و سقوط سلطنت شاهنشاهی در سال ۱۹۷۹، ماهیت و محتوای روابط ریاض و تهران را به شدت تغییر داد و آنها را از اتحاد و مشارکت به رویارویی و درگیری کشاند. در مرحله پس از پیروزی انقلاب در ایران عوامل متعددی بر شکل گیری روابط جدید عربستان سعودی و ایران تاثیر مستقیم داشتند و از مهمترین آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱- پیروزی انقلاب در ایران منجر به ایجاد یک نظام سیاسی جدید یعنی شکل گیری جمهوری اسلامی براساس اصل ولایت فقیه در فقه شیعه شد که مخالف نظامهای سلطنتی در منطقه و ضد مداخلات غرب در سراسر خاورمیانه است؛
۲- حمایت سیاسی، نظامی و اقتصادی عربستان سعودی از عراق علیه جمهوری اسلامی ایران در جریان جنگ ایران- عراق (در سالهای ۱۹۸۰- ۱۹۸۸)؛
۳- تهاجم عراق به کویت در سال ۱۹۹۰ و ائتلاف بینالمللی به رهبری امریکا که در نتیجه آن تشکیل شد و جنگی که به هدف آزادسازی کویت علیه عراق و نظام رییس وقت آن کشور، صدام، شروع شد؛
۴- اتفاقات یازده سپتامبر سال ۲۰۰۱ در امریکا و سیاستهای امریکایی متعاقب آن که مبنی بر دخالت مستقیم نظامی در منطقه بود؛
۵- تهاجم امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و سرنگونی نظام رییس وقت آن کشور، صدام و تغییر نظام سیاسی و سپردن قدرت به اپوزیسیون شیعه عراقی نزدیک به تهران و عدم موازنه قوا که در پی آن میان عربستان و ایران به وجود آمد؛
۶- افزایش روزافزون قدرت نظامی و سیاسی متحدان جمهوری اسلامی در منطقه که نمونه آن حزبالله لبنان و جنگ ۲۰۰۶ با اسراییل و همچنین پیروزی جنبش مقاومت اسلامی حماس در انتخابات سال ۲۰۰۵ فلسطین است؛
۷- وقوع انقلابهای بهار عربی و تغییر چشمگیر موازنه قوا و مراکز ثقل سیاسی در جهان عرب به ویژه با ورود این رویدادها به عرصه نفوذ مستقیم ایران در سوریه و عرصه امنیت ملی عربستان سعودی یعنی یمن. آنچه که این پژوهش در ادامه بر آن متمرکز خواهد شد، اتفاقاتی که در یمن به عنوان یکی از عرصههایی که درگیری مستقیم و خشن جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی را در بر گرفت و اینکه چگونه یمن درگاه نخستین هر تفاهم واقعی میان دو کشور خواهد بود، هنگامی که تصمیم بگیرند صلح محتاطانه را با جنگ سرد جایگزین کنند.
یمن بین نفوذ عربستان سعودی و ایران:
شاید اگر یمن را در قالب نظریه «توازن تهدید» استفان والت قرار دهیم مدلی ایدهآل به نظر برسد. این نظریه والت مبتنی بر این واقعیت است که عامل تعیین کننده اصلی امنیت کشورها در پاسخ به توانایی کشور برای تشخیص تهدید و درک و برخورد با آن صرفنظر از واقعی بودن یا نبودن و حجم واقعی آن است. والت معتقد است که تهدیدهای امنیتی مسالهای پیچیده است و هیچ کشوری نمیتواند آن را نادیده بگیرد یا به آسانی از آن عبور کند. والت چارچوبهایی را برای درک ماهیت ظاهری و ضمنی تهدید تعریف میکند:
۱- عامل جغرافیایی؛
۲- قابلیتهای تهاجمی؛
۳- مقاصد سیاسی؛
۴- حقیقت خصومت و دشمنی؛
۵- پتانسیل و امکانات دولت.
در پرونده یمن که در حوزه نبرد عربستان و ایران قرار دارد، آشکار میشود که مورد سوم ذکر شده در بالا که مربوط به مقاصد، محوری و مشکل ساز است؛ به ویژه با فقدان تقریبا کامل اعتماد بین ریاض و تهران. تشخیص مقاصد سیاسی ایران و عربستان در قبال یمن دشوار است. مقاصد نیز تغییر میکند و گاهی این امر به سرعت اتفاق میافتد.
ریاض معتقد است رفتار ایران در یمن تهدیدی برای امنیت ملی عربستان است؛ در حالی که تهران اصرار دارد که سیاستهایش در قبال یمن هجومی نیست و رویکرد حمله را اتخاذ نمیکند، بلکه در درجه اول بازدارنده است. از سوی دیگر، ایران بر این باور است که اقدام عربستان در یمن عامل اصلی ناامنی و بیثباتی در منطقه خلیجفارس است. همانگونه که عامل اصلی چندپارگی یمن از نظر جغرافیایی و سیاسی است. هر دو کشور ترجیح میدهند حسننیت را کنار بگذارند و با همان رویکرد تاکید میکنند که سیاستهای طرف مقابل یک تهدید واقعی است.
جدای از اینکه این خوانش درست است یا خیر، باور تهدید از طرف دیگری تا حد زیادی بر ماهیت روابط در رقابت، جنگ سرد و درگیری واقعی در یمن حاکم است. آنچه موید مطالب فوق است، اهمیت یمن در دکترین سیاسی عربستان در دو بعد ایدئولوژیکی و ژئوپلیتیکی، مقابل جایگاه ایدئولوژیک و استراتژیک یمن نزد ایران است. بنا بر این، تحولات سیاسی و میدانی در عرصه یمن عامل مهمی در قضاوت درباره گسترش یا کاهش حوزههای نفوذ هم برای عربستان سعودی و هم برای ایران تلقی میشود؛ به ویژه اینکه یمن محیطی مناسب برای عوامل تشدید درگیری بین این دو قدرت منطقهای به شمار میآید:
٭ یمن کشوری ضعیف و فقیر با مساحت جغرافیایی وسیعی است؛
٭ وجود زمینه مناسب برای دوقطبی شدن مذهبی و فرقهای؛
٭ موقعیت جغرافیایی مهم یمن؛
٭ امکان وجود شواهدی که از اتهامات هر یک از طرفین علیه دیگری حمایت میکند؛
٭ ظرفیت بحران یمن برای تبدیل به یک بحران منطقهای؛
٭ امکان بینالمللیسازی پرونده یمن.
همه این عوامل با هم، به گونهای مستقیم یا غیرمستقیم در تشدید تنش میان عربستان سعودی و ایران نقش دارند. همچنین، نقشی حیاتی در غلبه دادن نفوذ یکی از دو طرف و تضعیف نفوذ دیگری دارند.
یمن به دو دلیل مهم همواره در خط مقدم اهتمامات استراتژیک عربستان سعودی بود که عبارتند از:
۱- دلایل ژئوپلیتیک؛
۲- دلایل ایدئولوژیک.
توجه به جغرافیای سیاسی یمن از موقعیت جغرافیایی مهم آن ناشی میشود که مشرف به تنگه حیاتی بابالمندب است که دریای سرخ، خلیج عدن و دریای عرب را به اقیانوس هند متصل میکند. این موقعیت جغرافیایی، یمن را به یکی از مهمترین همسایگان عربستان سعودی تبدیل کرده و آن را در قلب دکترین استراتژیک ریاض قرار داده است؛ به ویژه پس از جنگ دو طرف در سال ۱۹۳۰ که با شکست یمن و امضای توافقنامه طائف پایان یافت و مرزهای مشترک را ترسیم کرد و پرونده درگیری مرزی را بست. اهمیت ایدئولوژیکی-مذهبی کمتر از همتای ژئوپلیتیکی آن در سیاست خارجی عربستان نیست. ملت مسلمان یمن از نظر مذهبی بین سنی و شیعه تقسیم شدهاند. برخی آمارها حاکی از آن است که ۳۵ درصد مردم یمن پیرو مذهب شیعه هستند که بین زیدی که اکثریت شیعیان یمن هستند و اسماعیلیه و امامیه تقسیم شدهاند. در اینجا حوثیها به عنوان یکی از مهمترین مولفههای شیعه در بافت جامعه یمن نمایان میشوند.
نگرانیهای تصمیمگیرنده سعودی همواره روبه افزایش است که حوثیها یک طیف یمنی نزدیک به ایران و متاثر از ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی هستند؛ به ویژه اینکه جنبش حوثی در جهتگیریها و شعارهای خود به طرز چشمگیری با عقاید انقلابی ایران از نظر سیاسی و مذهبی تطابق دارد و این امر عملا در موارد زیر نمود پیدا کرده است:
۱- اتخاذ دکترین مقابله با استکبار جهانی؛
۲- مقاومت در برابر اسراییل و حمایت از مقاومت مسلحانه یمن.
این حقایق به وضوح در شعار این گروه وجود دارد که با عنوان «خدا بزرگ است، مرگ بر امریکا، مرگ بر اسراییل، لعنت بر یهود، پیروزی برای اسلام» نشان داده است.
با این شعار و این اولویتها، حوثیها اهرمهای نگرانی فزاینده عربستان سعودی در بُعد ایدئولوژیکی-دینی را تشکیل دادند که این امر باعث شد ریاض، حوثیها را به عنوان ابزار تهران به شمار آورد؛ ابزاری که تلاش میکند نفوذ ایران در یمن در نزدیکی مرزهای عربستان را افزایش دهد.
با توجه به اینکه پادشاهی عربستان سعودی یکی از مهمترین بازیگران منطقهای در عرصه یمن به شمار میرود، لازم بود با تعیین اهداف روشن و مکانیسمهای موثر، برای مقابله با آنچه در یمن میگذرد، برنامه دقیقی تدوین کند. براساس این رویکرد، برای دستیابی به آن اهداف، واکنش عربستان به بحران یمن براساس دادههای زیر مشخص شد:
۱- هرگونه تغییری در یمن، صرفنظر از شکل و جزییات آن، پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم بر عربستان و امنیت ملی آن دارد؛
۲- اهمیت نگه داشتن تنش و پیامدهای آن در مرزهای یمن و نرسیدن آن به مناطق عربستان سعودی نزدیک به مرز دو کشور؛
۳- هر تغییری در یمن نباید به نظام سیاسی جدیدی که ضد عربستان و سیاستهایش باشد ختم شود، همانگونه که پس از تهاجم امریکا به عراق در آن کشور رخ داد؛
۴- رد هرگونه نقش برجستهای برای حوثیها در یمن جدید پس از نظام علی عبدالله صالح؛ زیرا عربستان بر این باور است که این امر باعث ایجاد یک گروه حوثی مشابه مدل حزبالله لبنان میشود؛
۵- عدم تردید از برخورد مستقیم با هرگونه اقدام ایرانی که به دنبال افزایش نفوذ تهران در یمن باشد؛ زیرا تهدید امنیتی مستقیمی برای عربستان به شمار میآید.
برای دستیابی به این اهداف، عربستان در واکنش به تحولات یمن سیاستی تدریجی در پیش گرفت که میتوان آن را در چهار مرحله برشمرد:
۱- مهار کردن و در بر گرفتن؛
۲- تغییر در چارچوب عوامل تعیینکننده امنیت ملی عربستان؛
۳- مداخله مستقیم نظامی؛
۴- جنگ نیابتی.
تنها چند روز پس از خروج زینالعابدین بن علی رییسجمهور تونس از قدرت و فرار به عربستان سعودی، در ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱، تظاهرات در یمن در ۱۷ ژانویه همان سال آغاز شد و خواستار کنارهگیری علی عبدالله صالح شد. مرحله مهار اتخاذ شده توسط ریاض، چالشی جدی از نظر تنوع دموگرافیک، اجتماعی و سیاسی برای تصمیمگیرندگان عربستان به وجود آورد. علاوه بر این، عدم وجود رهبری مشخص که توانایی کنترل مردم انقلابی با تمام طیفهای سیاسی آن، رنگهای قبیلهای و طایفهای آن و عموم نهادهای جامعه مدنی را داشته باشد. ازسوی دیگر، خواستههای یمنیها با سقفی بالاتر از سقفی بود که ریاض در مرحله مهار زیر آن حرکت میکرد و خواستار تغییر ریشهای و اساس بودند؛ درحالی که ریاض با رویکرد حفظ ساختار سیاسی کلی دولت با انجام اصلاحات قانعکننده برای یمنیها و انقلاب آنها پیش میرفت. سیاست مهار عربستان در آرام کردن اتفاقات یمن و قرار دادن آن در مسیر راهحل موفق نبود.
تهران نتیجه گرفت که یمن در آستانه تغییرات مهمی است و ریاض در ایفای نقش حامی راهحل در این کشور با چالشهایی جدی روبهرو است. رویکرد ایران به این نتیجه رسید که تهران باید نظارت کند و برای مرحلهای آماده شود که در آن امور در داخل یمن از کنترل خارج شود. با این تحولات، عربستان سعودی با طرح ابتکار خلیج برای راهحل به سمت مرحله دوم حرکت کرد. طوری که علی عبدالله صالح از قدرت در یمن حذف شد و عبدربه منصور هادی جایگزین او شد. با ادامه تظاهرات، رییسجمهور جدید در تلاش برای کنترل اوضاع داخلی یمن با چالشهای جدی و سنگینی روبهرو شد. عوامل متعددی گردهم آمدند تا آنچه را که قشر وسیعی از مردم یمن شکست سیاستهای منصور هادی نسبت به خواستهها و شعارهای انقلاب به صورت عملی میدانستند را تشکیل دهد؛ مهمترین این عوامل عبارتند از:
۱- شکست نظام سیاسی به رهبری رییس منصور هادی در تقسیم قدرت به گونهای که با اهداف، آرمانها و خواستههای مردم انقلابی یمن متناسب باشد؛
۲- وابستگی سیاستهای منصور هادی به ریاض و ربط دادن مشروعیت نظام سیاسی جدید در یمن به عوامل خارجی؛
۳- مخالفت آشکار حوثیها با سیاستهای منصور هادی و برشمردن آن به عنوان سیاستهایی ظالمانه در حق آنان و تضعیف آنها در داخل یمن.
همه این عوامل منجر به موج جدیدی از اعتراضات و تظاهرات همراه با حرکت مسلحانه حوثیها با حمایت نیروهایی از ارتش یمن و نیروهای دیگری نزدیک به رییس سابق علی عبدالله صالح علیه دولت منصور هادی شد. این امر با ورود انصارالله حوثی و متحدانش به صنعا، پایتخت یمن و کنترل آن با قدرت اسلحه و محاصره رییسجمهور و دولتش در داخل کاخ ریاستجمهوری پایان یافت. منصور هادی با تقدیم استعفای خود به مجلس سعی در مهار تحولات داشت و اگرچه مجلس این استعفا را رد کرد، حوثیها کوتاه نیامدند و بر این باور بودند که رییسجمهور تلاش میکند زمان را به نفع خود تسخیر کند. با توجه به ناتوانایی کامل رییسجمهور و دولت وی در مقابله با جنبش مسلحانه حوثی و تظاهرات همراه آن و اختلافات داخلی، منصور هادی و دولتش صنعا را ترک کردند و درخواست رسمی از عربستان برای مداخله نظامی علیه حوثیها ارایه دادند.
این اتفاقات، پایان خشونتآمیزی برای مرحله دوم واکنش عربستان به بحران یمن بود که در نتیجه آن، ریاض تهران را متهم کرد که حوثیها را تشویق کرد و از آنها حمایت کرد تا کنترل صنعا، پایتخت یمن، را در دست بگیرند و دولت رییس منصور هادی را سرنگون کنند. تهران نیز در واکنش خود گفت که ورود جنبش انصارالله به صنعا و کنترل آن با زور اسلحه امری پیشبینی نشده بود. در مارس سال ۲۰۱۵، عربستان سعودی تصمیم گرفت با اعلام جنگ علیه حوثیها و متحدان آنها در یمن مرحله سوم را فعال کند. عملیات نظامی ائتلاف عربی به رهبری ریاض با نام «توفان قاطع» با مراحل نظامی زیر آغاز شد:
۱- ممنوعیت کامل هوا، دریا و زمین و اعلام جغرافیای یمن به عنوان منطقه عملیات نظامی بسته؛
۲- اعلام کنترل عربستان بر کل حریم هوایی یمن و تهدید به هدف قرار دادن هرگونه نقض این منطقه؛
۳- آغاز بمباران شدید هوایی علیه پدافند هوایی، سیستمهای ارتباطی نظامی و فرودگاههای نظامی یمن؛
۴- تمرکز بخشی از بمباران هوایی روی اماکن نظامی حوثی و متحدان آنان؛
۵- هشدار مستقیم عربستان به ایران مبنی بر اینکه با هرگونه نقض تحریم هوایی یا دریایی با ارسال هواپیما یا کشتی مقابله و آن را نابود خواهد کرد.
در آوریل سال ۲۰۱۵، عربستان سعودی پایان عملیات «توفان قاطع» را با دستیابی به اهداف خود از طریق خنثی کردن همه اشکال تهدیدی که میتواند عربستان سعودی یا بقیه کشورهای خلیجفارس را از خاک یمن تحت تاثیر قرار دهد، اعلام کرد. همزمان، ریاض آغاز مرحله دوم جنگ را نیز اعلام کرد که نشاندهنده عملیات نظامی جدیدی به نام «بازگرداندن امید» بنا بر اهداف مشخصی بود:
۱- تنظیم مجدد روند سیاسی در یمن براساس قطعنامه بینالمللی شماره ۲۲۱۶، ابتکار خلیجفارس و نتایج نشست گفتوگوی یمن؛
۲- حمایت از مردم یمن و مصونسازی آنها در برابر حوثیها و سیاستهای آنها؛
۳- تداوم ممنوعیت هوایی، دریایی و زمینی و ایجاد مکانیسم بازرسی کشتیها و هواپیماها با هدف جلوگیری از مسلح شدن جنبش انصارالله؛
۴- برشمردن حوثیها به عنوان گروه تروریستی متحد ایران و ادامه مقابله نظامی با آن؛
۵- تخلیه کشور از اتباع خارجی؛
۶- هموار کردن راه برای رسیدن کمکهای بشردوستانه بینالمللی به یمنیها.
عملیات نظامی با پذیرفتن بازگشت حوثیها به میز مذاکره پایان یافت، اما موفق نشد آنها را از صنعا بیرون کند و مشروعیت منصور هادی و دولتش را باز گرداند. اما این عملیات نظامی موفق شد پنج استان جنوبی یمن یعنی عدن، لحج، ابین، الضالع و شبوه را باز پس گیرد. این شهرها در مرحله بعد نقش برجستهای خواهند داشت؛ یعنی هنگامی که یمن وارد مرحله جنگ نیابتی عربستان سعودی و ایران شود. پس از آن، روند تحولات در یمن به تدریج به سویی رفت که همه مذاکرات در رسیدن به آتش بسی مداوم که راه را برای گفتوگویی یمنی-یمنی هموار کند و به راهحلی سیاسی برسد، ناکام ماندند. این امر منجر به بازگشت رویارویی نظامی شد که اینبار جنگ نیابتی میان جنبش انصارالله حوثی تحت حمایت ایران و نیروهای حکومت یمنی تحت حمایت عربستان بود.
پس از پیروزی انقلاب در ایران، یمن شمالی یکی از اولین کشورهایی بود که با ارسال هیاتی رسمی متشکل پانزده شخصیت سیاسی و دینی به طور رسمی به جمهوری اسلامی اعتراف کرد. در همان سال، سفیر یمن شمالی در تهران با آیتالله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی دیدار کرد و یک نسخه از قرآن کریم از طرف رییسجمهور علی عبدالله صالح تقدیم او کرد. واضح بود که یمن شمالی آماده توسعه روابط با ایران پس از انقلاب بود؛ اما روابط آن با کشورهای عربی به ویژه کشورهای خلیجفارس باعث شد صنعا سیاست محافظهکارانهای در قبال تهران اتخاذ کند. با شروع جنگ ایران و عراق صحنه تغییر کرد، زمانی که یمن شمالی در کنار احزاب عربی حامی عراق در برابر ایران صفآرایی کرد، در حالی که یمن جنوبی در جنگ هشت ساله سمت موضع ایران بود.
در سال ۱۹۹۰، وحدت بین دو بخش شمالی و جنوبی یمن اعلام شد، اما پس از پایان جنگ ایران و عراق و پدیدار آمدن یمن متحد جدید، تغییر چندانی در ماهیت روابط با ایران ایجاد نشد. این امر به دلیل برخی از باورهای ایرانی بود که مهمترین آنها عبارتند از:
٭ سیاستها و مواضع یمنی، بنا بر ارزیابی آن زمان ایران، استمرار سیاستهای شورای همکاری حوزه خلیجفارس با رهبری عربستان سعودی بود؛
٭ یمن پس از اتحاد، مواضع شمال خود را در قبال ایران به عنوان بخشی اساسی از موضع رسمی خود حفظ کرد؛
٭ بیاعتمادی ایران به علی عبدالله صالح، رییس یمن پس از وحدت یمن.
با ثبات اوضاع ایران در مرحله پس از جنگ با عراق، تهران براساس دو عامل شروع به ارزیابی جدید اهمیت یمن کرد:
٭ عامل ایدئولوژیک که در نتیجه انقلاب به وجود آمد و مبنی بر اهمیت دادن به اوضاع اقلیتهای شیعی در سراسر جهان؛
٭ عامل استراتژیک در جغرافیای سیاسی با توجه به اینکه تنگه بابالمندب بخشی حیاتی از امنیت ملی کشور است.
باتوجه به آنچه گفته شد، نمایان میشود که جایگاه یمن در سیاست خارجی جمهوری اسلامی و عربستان سعودی به عوامل ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک واحدی وابسته است؛ اما به گونهای در سیاستهای عملی واقعی در تضاد یکدیگر هستند.
تغییرات عمدهای که با حمله امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ به وجود آمد، دلیل اصلی روند صعودی شتابان رقابت بین تهران و ریاض به شمار میآید. سپس در سال ۲۰۰۶، این رقابت به یک همسویی ژئوپلیتیکی در خاورمیانه تبدیل شد که در گفتمان عربستان سعودی درمورد هلال شیعی به عنوان یک پروژه خطرناک ایرانی، در ازای گفتمان ایرانی درباره رویکرد فرقهای-تکفیری به رهبری عربستان سعودی در مقابله با نفوذ ایران در منطقه نمایان گشت.
این تحول در گفتمان ریاض و تهران، تنش را از حالت رقابت مبتنی بر تضاد تاریخی در هویت و ایدئولوژی به حالت برخورد خشونتآمیز در زمینههای ژئوپلیتیک منتقل کرد. این امر پس از سال ۲۰۱۱ در یمن به وضوح نمایان شد، یمن که آشکارترین عرصه برای شکستن خطوط قرمز بین دو کشور خارج از چارچوب رقابت سنتی تاریخی تلقی میشود. ارزیابی راهبردی ایران از آنچه در یمن اتفاق میافتد توسط مجموعهای از عوامل منطبق با دیدگاه تهران نسبت به انقلابهای بهار عربی و جایگاه آن انقلابها و تحولاتشان در حوزه نفوذ منطقهای ایران انجام شد؛ برجستهترین ویژگیهای این ارزیابی عبارتند از:
۱- انقلاب یمن یک انقلاب مردمی علیه یک نظام دیکتاتوری است که توسط غرب حمایت میشود؛
۲- بخشی از انقلاب مخالف سیاستهای علی عبدالله صالح، رییسجمهور یمن، به عنوان متحد عربستان سعودی و قدرتهای غربی؛
۳- انقلاب یمن امتداد انقلابهایی در مصر، لیبی و تونس است و پیروزی آن منجر به کاهش نفوذ غرب به رهبری امریکا خواهد شد؛
۴- یمن بخشی جدانشدنی از امنیت ملی عربستان سعودی است و انقلاب در یمن تهدیدی مستقیم برای عربستان و نظام سیاسی آن به شمار میآید.
این نکات زمینه واکنش و پاسخ ایران به بحران یمن را براساس دو اصل تشکیل داد: اولی مبتنی بر این است که تغییر در یمن اجتنابناپذیر است؛ درحالی که اصل دوم بر این ایده متمرکز بود که عربستان سعودی قادر به مهار بحران یا هدایت آن به شیوهای که با نگرانیهای امنیتی آن متناسب باشد. با این رویکرد، واکنش ایران به چهار سطح تقسیم شد:
تهران ترجیح میداد مواضع خود در بحران یمن را در چارچوب راهحل سیاسی بیان کند؛ به همین دلیل از مفهوم راهحل سیاسی در سه بعد حمایت کرد:
۱- بُعد ذاتی: مبتنی بر ارایه یک طرح از سوی ایران متشکل از نکات مشخص و مبنی بر راهحلی تدریجی که به گفتگوی یمنی-یمنی منتهی میشود و یک نظام سیاسی جدید ایجاد میکند که همه مردم یمن آن را بپذیرند؛
۲- بعد منطقهای: مبتنی بر حمایت از همه میزهای مذاکرات و گفتوگوی یمنی که تحت نظارت منطقهای برگزار شد؛
۳- بعد بینالمللی: مبتنی بر حمایت از برنامههای نمایندگان بینالمللی برای حل بحران یمن بود.
این سطح بر ارایه انواع حمایت از جنبش انصارالله حوثی در تمام سطوح متمرکز بود، طوری که تضمین کند با خروج حوثیها از معادله یمن تحولات از نظر نظامی و امنیتی به پایان نمیرسد.
استفاده از همه مواردی که حوثیها را از حامی جمهوری اسلامی ایران به متحد واقعی و عملی تبدیل میکند و حمایت جدی از تمام زمینههای تاریخی، دینی و سیاسی که این امر را آسان میکند.
تشدید حضور نظامی و لجستیکی در آبهای بینالمللی نزدیک به تنگه بابالمندب و تاکید بر اینکه تنها رویکرد سیاستهای عربستان سعودی بر این تنگه حاکم نیست.
این عوامل با توجه به ماهیت آن مرحله در مسیری طولانی که در آن تهران مایل بود علاوه بر حمایت از عوامل تعیینکننده ایدئولوژیک الزامات ژئوپلیتیک، قلمرو سیاسی را با دستاوردهای میدانی تقویت کند، نقشهای متفاوتی ایفا کردند. اینگونه بود که تحولات به گونهای توسعه یافت که حوثیها را در قلب معادله یمن قرار داد و آنها تبدیل به عددی دشوار که نمیتوان از آن چشمپوشی کرد. این امر به تبدیل یمن به عرصه جنگ سرد سپس جنگ نیابتی میان عربستان سعودی و ایران کمک فراوانی کرد.
ارزیابی استراتژیک پادشاهی عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران تاکید بر دور نگه داشتن کامل گزینه جنگ مستقیم بین دو کشور، چه در یمن و چه در سایر مناطق درگیری منطقهای، بود. این امر باعث شد که رویارویی این دو کشور به دو سطح محدود شود: سطح اول، فرمول جنگ سرد بین تهران و ریاض را با مهار و به کارگیری تمام عناصر قدرت نهفته اتخاذ کرد که عملا در ایجاد مفاهیم جنگ نیابتی بین دو طرف از طریق متحدان محلی یمنی که بهطور استراتژیک در مدار متحد منطقهای میچرخند، تجسم یافت. اما سطح دوم درگیری، جنگ مستقیم عربستان سعودی علیه برخی از نقاط قدرت انصارالله حوثی بود که متحد محلی نمیتواند آن را به گونهای پیشاپیش تضمین شده، خنثی کند. براساس دیدگاه بالا، عربستان سعودی به دلیل تلاش تهران برای تغییر موازنه قوا در یمن از طریق متحدان حوثی، تحرکات ایران در پرونده یمن را تهدیدی برای امنیت ملی خود معرفی کرد.
همچنین ریاض تاکید میکرد که جمهوری اسلامی از خاک یمن به شدت برای افزایش تهدید علیه عربستان تلاش میکند و از آن به اعمال تروریستی خطرناکی یاد کرد. از سوی دیگر، ایران بر این باور بود که عربستان سعودی، یمنی کاملا متناسب با سیاستهای خود و عاری از هرگونه نقش تاثیرگذار برای مولفه شیعه میخواهد و این کار را با تغذیه رویارویی فرقهای و مذهبی از طریق جنگی بیهوده و بدون افقی روشن انجام میدهد. متحدان یمنی رویکرد قدرتهای منطقهای را در درگیریهای میدانی اتخاذ کردند که نتیجه آن وضعیت پیچیده در یمن بود که باعث شد بحران ابعاد منطقهای به خود بگیرد که مهمتر از ابعاد داخلی یمن است. این امر در ناتوانی بازیگران محلی یمنی برای دستیابی به تفاهم واقعی بدون پوشش و حمایت متحد منطقهای مشهود بود.
اقدام عربستان در یمن در اوج جنگ سرد نیابتی به جای واقعیات سیاسی، مبتنی بر تحولات و عوامل موثر میدانی بود؛ ازجمله مهمترین این عوامل موثر عبارت است:
۱- ایران با تکیه بر متحد حوثی خود در یمن به دنبال افزایش نفوذ در مربع اول امنیت ملی عربستان سعودی است؛
۲- هدف تهران از حمایت از انصارالله با تسلیحات، فناوری موشکی و پهپادها، ایجاد ضلع چهارم در محور خود که از آن به عنوان محور مقاومت مییاد میکند و مبنای نفوذ منطقهای ایران است؛
۳- برخلاف آنچه که جمهوری اسلامی علنا از آن صحبت میکند، در میدان عمل سعی میکند به واسطه حمایت نظامی و تسلیح غیرمتعارف از متحد حوثی خود در یمن، نبرد با عربستان را از رقابت به رویارویی مستقیم نیابتی تبدیل کند؛
۴- جنبش انصارالله حوثی در یمن قدرت ایران در هدف قرار دادن امنیت و ثبات در مرزهای عربستان سعودی است؛
۵- تسلط انصارالله بر یمن یا بخشی از تصمیم راهبردی یمن در آینده برای عربستان سعودی پیامدهای منفی خواهد داشت.
بر این اساس، ریاض به این نتیجه رسید که اگر ایران از طریق متحد حوثی در یمن موفق شود، به دستاورد قابل توجهی دست خواهد یافت و نفوذ جدیدی برای خود در منطقه خاورمیانه ایجاد خواهد کرد که از مرز اسراییل تا مرز عربستان سعودی و لبنان، سوریه و عراق گسترش مییابد. ارزیابی عربستان سعودی به این نتیجه رسید که وقوع این امر به معنای پیروزی استراتژیک ایران در منطقه است.
در مقابل این عوامل عربستان سعودی که اهرم حضور ریاض در تمامی ابعاد جنگ سرد در یمن بودند، جمهوری اسلامی رویکردی معکوس با عوامل متضاد تدوین کرد. تهران با توجه به نکات زیر، نقش عربستان در یمن را بیپروا، تهاجمی و گمراهکننده معرفی کرد:
۱- تلاش بیوقفه عربستان برای حذف مولفه شیعه یمن از معادله، حتی اگر از طریق جنگ مستقیم باشد؛
۲- برخورد ریاض با حوثیها به عنوان دشمن خارجی عربستان سعودی با هدف کنترل نیروهای متقابل داخلی عربستان با عوامل تعیینکننده دشمن خارجی؛
۳- یاد کردن عربستان از حوثیهای یمن به عنوان تهدید منطقهای برای عربستان و معرفی آنها به عنوان تابع و متحد ایران؛
۴- تمرکز بر ستیزهجویی عقایدی و مذهبی به عنوان ابزاری برای تشکیل ائتلافهای عربی و اسلامی با این رویکرد که عربستان سعودی سنی با ایران شیعی که میخواهد بر ملتهای عرب و پایتختهایشان تسلط داشته باشد، مقابله میکند.
با انتقال بحران یمن به میدان منطقهای که پویایی تحولات یمن را پیش میبرد و رسیدن جنگ سرد بین دو قدرت منطقهای به اوج خود، ریاض و تهران شروع به تبادل ضربات در فضاهای خطرناک خارج از جغرافیای یمن کردند. هدف قرار دادن فرودگاههای غیرنظامی و نظامی و برخی مراکز حساس کشور در داخل شهرهای عربستان با موشکهای بالستیک و پهپادها توسط انصارالله حوثی، تاثیر زیادی در توسعه گفتمان عربستان سعودی نسبت به ایران داشت. ریاض سطح تهدید خود را بالا برد و ولیعهد محمد بن سلمان اعلام کرد که نبرد را به تهران خواهد برد.
تهران به طور رسمی امریکا و اسراییل و همچنین سرویسهای اطلاعاتی برخی کشورهای منطقه ازجمله عربستان سعودی را به حمایت از دو حمله خونین که در داخل خاک ایران رخ داد متهم کرد: اولین حمله به صورت دو هجوم مسلحانه و همزمان انجام شد؛ هجومی که در جولای سال ۲۰۱۷، توسط عناصری که خود را از سوی «دولت اسلامی» (داعش) معرفی کردند، انجام شد و ساختمان مجلس ایران و مرقد آیتالله خمینی در تهران را هدف قرار داد و ۱۲ نفر را به قتل رساند. حمله دو، هجومی مسلحانه به رژه نظامی در شهر اهواز در سپتامبر ۲۰۱۸ بود که منجر به کشته شدن ۲۵ ایرانی اعم از نظامی و غیرنظامی شد. مسوولیت این حمله را یک جنبش معترض ایرانی مسلح که خود را «جنبش مبارز عربی برای آزادسازی الاحواز» مینامد، به عهده گرفت.
یک سال پس از این حمله، جنبش انصارالله حوثی در سپتامبر ۲۰۱۹ اعلام کرد که تاسیسات نفتی عربستان وابسته به آرامکو را با موشکهای بالستیک و پهپادها بمباران کرده و حملات مستقیم و متوالی انجام داده است که مراکز حیاتی در عمق عربستان را هدف قرار داده است. تصمیمگیرندگان در ریاض بیان کردند که چنین حملهای نمیتواند بدون چراغ سبز ایران برای حوثیها انجام شود؛ علاوه بر آن تسهیلات لجستیکی وظایف را با تامین ابزارهای موفقیت در این زمینه که تجاوز کامل خطوط قرمز به شمار آمد، تسهیل میکند.
رسیدن تنش بین جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی به این مرحله، زنگ خطر در سطوح متعددی را به صدا درآورد. در این مرحله کاهش تنش و حفظ آرامش و اجازه دادن به امکان حل کردن درگیری ضرورت پیدا کرده بود:
۱- در داخل هر دو کشور، شخصیتهای برجستهای خواستار آرامش و باز کردن مسیرهایی برای گفتگو و تفاهم بودند؛
۲- در سطح منطقهای، کشورهایی که خطر رویارویی بین عربستان و ایران را احساس کردند، در تلاشی وارد خط میانجیگری برای دستیابی به پیشرفت در روابط قطع شده بین دو کشور و امکان دیدارهای مستقیم دوجانبه شدند؛
۳- در سطح بینالمللی، نشانههایی ظاهر شد که حاکی از این است که درگیری نیابتی بین تهران و ریاض میتواند منجر به درگیری مستقیم شود و این امر امنیت منطقهای و بینالمللی را تهدید میکند.
این تحرکات از طریق نشستهای مقامات امنیتی در عُمان منجر به نوعی گفتوگویی میان ایران و عربستان سعودی شد که در نتیجه پنج دور گفتگو در بغداد صورت گرفت و در آخر چین به عنوان ضامن و حامی آنچه به عنوان توافق امضا شده عربستان سعودی و ایران در پکن با هدف احیای روابط دیپلماتیک دو کشور شناخته میشود، وارد شد.
آنچه پرداختن به توافق عربستان سعودی و ایران در ۱۰ مارس ۲۰۲۳ در پایتخت چین و مطالعه آن را دشوارتر میکند، ابهامی که توافق را چه در ماهیت آن و چه در محرمانه بودن آن احاطه کرده است. از نظر ظاهری، اصطلاح توافق در توصیف آنچه رخ داده خاکستری به نظر میرسد. همچنین این واقعیت که بندهای مهم آن محرمانه باقی مانده، اجازه نمیدهد توافق را در معرض منطق تحلیل و خوانش قرار دهیم. آیا آنچه اتفاق افتاد یک توافق اولیه ضمن یک نقشه راه برای حل اختلافات و درگیری است یا یک توافق یکپارچه با ابعاد دوجانبه و منطقهای است؟ آیا این توافق، صرفنظر از نام دقیق آن، به عرصههای فوران درگیری منطقهای بین دو قدرت منطقهای میپردازد؟ آیا احتمال بازگشت روابط دوجانبه پس از ۷ سال قطع روابط دیپلماتیک در قالب حل اختلافات منطقهای وجود دارد یا برعکس این اتفاق خواهد افتاد؟ تا چه حد تضمین واقعی برای اجرای بندهای مورد اتفاق وجود دارد؟ و چه عواملی اهرم موفقیت اجرای توافق یا شکست آن را تشکیل میدهد؟
در جستوجوی پاسخ به این پرسش ها، نخستین گام بررسی اصطلاح کلی به کار گرفته شده برای آنچه میان ایران و عربستان سعودی در پکن رخ داد، است و این مستلزم محدود کردن این اصطلاح به چند احتمال است تا نزدیکی شتاب زده میان تهران و ریاض را تعریف کند. در ادامه، به چهار سطح در این زمینه میپردازیم:
۱- یک معامله متکامل و یکپارچه با سطوح مختلف که رویکرد پیادهسازی تدریجی و گام به گام را اتخاذ میکند؛ به این معنی که انتقال از یک سطح به سطح دیگر مستلزم اجرای کامل و موفق همه موارد در سطح قبلی است. اگر این همان چیزی است که در چین به امضا رسیده، به این معنی است که ما با یک معامله بزرگ بین دو قدرت منطقهای به دنبال آرامش روبهرو هستیم که به نوبه خود نشان میدهد که پروندههای منطقهای بخشی جداییناپذیر از این توافق هستند و همچنین در اهمیت و جدی بودن این توافق و واقعی بودن اجرای آن نقش دارند؛
۲- توافقی احتمالی مبتنی بر توقف فوری همه اشکال تقابل و کاهش تنش و نیز کنار گذاشتن اظهارات تحریک آمیز و تمرکز بر منافع مشترک، با هدف ایجاد یک وضعیت تفاهم تراکمی که همه پروندهها را با هم در بر گیرد و این امر، تصمیمگیریهای متوازن منطقهای را برای تصمیمگیرندههای عربستان سعودی و ایران آسان میکند؛
۳- توافقی نتیجه نیاز اجباری که پاسخی به عواملی خارجی که از کنترل دو طرف خارج است، به ویژه عوامل بینالمللی مبتنی بر پیامدهای جنگ روسیه در اوکراین در سطح بینالمللی و منطقهای. در این احتمال، توافق بیشر شبیه به تصمیمی برای خروج از یک جنگ خشونتآمیز در همه جنبهها و انتقال به صلحی ضعیف و محتاطانه به واسطه دادن امتیازاتی متقابل و به نوعی اذعان به منطقهای بودن طرف دیگر و مدیریت نبرد در سطوح منافع مشترک بدون دادن امتیازات دردناک و واقعی در رقابت منطقهای؛
۴- توافق ضرورت ناشی از این منطق که تثبیت نوعی همزیستی مسالمتآمیز و مدیریت بحران هزینه کمتری نسبت به ادامه تشدید تنش متقابل خواهد داشت.
صرفنظر از ماهیت و محتوای توافق، ضرورت استراتژیک هر دو کشور را ایجاب میکند که بر پروندههای دشوار تمرکز کرده و قبل از شروع به ترتیب دادن کارتهای رقابتی دیگر، سعی در دستیابی به یک پیشرفت عملی در آنها داشته باشند. برای عربستان سعودی یمن یک شرط اساسی در هر توافق جدی با ایران است، خواه توافق ضرورت یا توافقی احتمالی یا در قالب یک معامله بزرگ باشد. برای این امر، به نظر میرسد عربستان سعودی نگران دو نکته اصلی است:
۱-ضمانتهای امنیتی از سوی ایران، به ویژه درمورد یمن؛ و اینجا اهمیت آنچه از توافق به بیرون درز کرده است، آشکار میشود که حاکی از اینکه توافق شاملبندی است درمورد فعالسازی توافق امنیتی دوجانبه که در سال ۲۰۰۲ امضا شد؛
۲- حصول اطمینان از توانایی و جدیت تهران در اعمال فشار بر حوثیها در یمن و تلاش برای راهحلی سیاسی به نوعی متناسب با منافع عربستان سعودی.
در مورد ایران، ضرورت استراتژیک، تمرکز بر موارد زیر را ایجاب میکند:
۱- منفعت اقتصادی که توضیحدهنده صحبتهای رسمی ریاض در مورد امکان سرازیر شدن سریع سرمایهگذاریهای سعودی به عرصههای اقتصادی ایرانی است؛
۲- توقف رویکرد معرفی نفوذ ایران به عنوان حامی تروریست از طرف ریاض و همچنین توقف حمایت ریاض از مخالفان ایرانی به ویژه مخالفانی که اقداماتی مسلحانه علیه نظام سیاسی در ایران دارند؛
۳- پرداختن به نفوذ ایران در یمن به عنوان بخشی از راهحل به جای معرفی آن به عنوان ریشه مشکل.
۱- حمایت پکن از توافق و اطمینان از اجرای آن به عنوان آزمونی مقدماتی برای چین به عنوان یک بازیگر بینالمللی در خاورمیانه که عرصه نفوذ امریکا به شمار میآید؛
۲- داشتن ابزارهای فشار قدرتمندی بر ایران و عربستان سعودی توسط چین، به طوری که فرار از اجرای توافق در فضای رابطه با پکن پرهزینه میشود؛
۳- نیاز فوری و ضروری عربستان سعودی به پایان دادن جنگ یمن و باور این کشور به اینکه این امر بدون ایران امکانپذیر نیست؛
۴- نیاز فوری و ضروری ایران به حل اختلافات با عربستان سعودی با توجه به چالشهای داخلی ناشی از اعتراضات مردمی و شرایط بحرانی اقتصادی؛
۵- عدم وجود وتوی علنی وصریح امریکا بر توافق امضا شده بین ریاض و تهران؛
۶- حمایت عربی و اسلامی از توافق اعلام شده بین ریاض و تهران؛
۷- جهان پس از جنگ روسیه در اوکراین و تغییرات سریع در صحنه بینالمللی و احتمال تغییر وضعیت جهان به سمت رویاروییهای غیرسنتی، صفبندیهای جدیدی را ایجاد میکند؛
۸- در اولویت قرار دادن عامل ثبات منطقهای از طرف هر دو کشور، با توجه به تهدیدهای فزاینده اسراییل برای حمله نظامی به برنامه هستهای ایران.
۱- عدم اعتماد آشکار بین ایران و عربستان سعودی؛
۲- پیشینه تاریخی روابط دو کشور که همواره رقابت و تنش بر آن سایه افکنده، حتی اگر دورههایی از تفاهم و توافقات محتاطانه بین آنها وجود داشته باشد؛
۳- همپوشانی طبیعی بین چنین توافقی با بعد منطقهای و پروندههای دیگری که به نظر میرسد عربستان سعودی در آنها نقشی ندارد، مانند سرنوشت توافق هستهای بین قدرتهای بزرگ و ایران؛
۴- میزان توانایی ریاض و تهران برای اعمال فشار بر متحدان خود در منطقه برای هماهنگی و پذیرش نتایج توافق امضا شده تحت نظارت چین؛
۵- واکنش اسراییل به پیشرفت برنامه هستهای ایران که در حال ترغیب اسراییل به ریسک کردن و استفاده از گزینه نظامی علیه تهران است و این منجر به یک رویارویی گسترده در منطقه خواهد شد؛
۶- جنبه داخلی در هر دو کشور در اثبات اینکه صلح و تفاهم، تصمیم نظام سیاسی حاکم و نه انتخاب یک طیف یا حزب خاصی در نظام است.