فرارو- استفن والت؛ پژوهشگری برجسته در مکتب رئالیسم (واقع گرایی) در روابط بین الملل است. او در سال ۲۰۱۸ میلادی کتابی را با عنوان «جهنم نیات خوب» منتشر کرد که در آن استدلال کرده بود ظرف سه دهه گذشته «هژمونی لیبرال» که در آن امریکا سیاست استقرار اقتصاد بازار آزاد، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر را در سراسر جهان دنبال کرده باید با استراتژی «خارج از مرز» جایگزین شود.
به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، پس از این که ایالات متحده از تاریکی جنگ سرد به سوی درخشش دلپذیر لحظه به اصطلاح تک قطبی حرکت کرد طیف متنوعی از محققان، صاحب نظران و رهبران جهان با اشتیاق و یا در قالب پیش بینی از بازگشت به دنیای چند قطبی گفتند. جای تعجبی ندارد که رهبران روسیه و چین مدت هاست که همانند رهبران قدرتهای نوظهور مانند برزیل و هندوستان تمایل خود را برای نظم چند قطبیتر ابراز کرده اند. جالبتر آن که متحدان مهم ایالات متحده نیز چنین تمایلی را از خود نشان داده اند.
"گرهارد شرودر" صدراعظم سابق آلمان نسبت به "خطر غیرقابل انکار" یکجانبه گرایی ایالات متحده هشدار داد و "هوبرت ودرین" وزیر امور خارجه اسبق فرانسه گفته بود که "هدف کلی سیاست خارجی فرانسه آن است که جهان فردا از چندین قطب تشکیل شود نه صرفا از یک قطب". حمایت "امانوئل ماکرون" رئیس جمهور کنونی فرانسه از وحدت اروپا و خودمختاری استراتژیک انگیزه مشابهی را آشکار میسازد.
نکته شگفت انگیز در این باره آن است که رهبران ایالات متحده با چنین خواستهای موافق نیستند. آنان فرصتهای گسترده و موقعیت رضایت بخشی را که از قدرت اجتناب ناپذیر ناشی میشود ترجیح میدهند، و از کنار گذاشتن موقعیت برتری بلامنازع ایالات متحده بیزار هستند.
جورج بوش پدر در سال ۱۹۹۱ میلادی یک سند راهنمایی دفاعی تهیه کرد که خواستار تلاش فعال برای جلوگیری از ظهور رقبای همتا در هر نقطهای از جهان بود. اسناد مختلف استراتژی امنیت ملی که توسط جمهوری خواهان و دموکراتها در سالیان پس از آن منتشر شد همگی نیاز به حفظ اولویت ایالات متحده را مورد تمجید قرار داده اند حتی زمانی که آنان بازگشت رقابت قدرتهای بزرگ را تصدیق کرده اند. دانشگاهیان برجسته نیز به این موضوع توجه کرده اند برخی معتقدند که اولویت ایالات متحده ضرورتی برای آینده آزادی است و برای ایالات متحده و جهان به طور یکسان خوب است.
من نیز خود در سال ۲۰۰۵ میلادی نوشتم: "هدف اصلی استراتژی کلان ایالات متحده باید حفظ موقعیت برتری این کشور در بلند مدت باشد". (اما توصیه من در مورد چگونگی دستیابی به آن هدف نادیده گرفته شد).
اگرچه دولت بایدن اذعان دارد که ما به دنیای چندین قدرت بزرگ بازگشته ایم به نظر میرسد نوستالژی مواجه نبودن ایالات متحده با رقبای همتا کماکان در میان رهبران امریکا وجود دارد. از این روست که دولت بایدن تاکید شدیدی بر لزوم رهبری ایالت متحده و لزوم تحمیل شکست ظای بر روسیه دارد و تلاشهایی را برای خفه کردن رشد چین از از طریق محدود کردن دسترسی پکن به ورودیهای فناوری حیاتی و در عین حال یارانه دادن به صنعت نیمه هادی ایالات متحده انجام داده است.
حتی اگر این تلاشها موفق شوند (البته هیچ تضمینی درباره آن وجود ندارد) احیای دنیای تک قطبی احتمالا غیر ممکن خواهد بود. ما در نهایت به سوی تحقق یکی از این دو سناریو حرکت خواهیم کرد:
۱-جهانی دو قطبی با حضور ایالات متحده و چین به عنوان دو قطب برتر
۲-نسخهای غیر متعادل از چند قطبی که در ایالات متحده در میان مجموعهای از قدرتهای بزرگ نابرابر، اما هم چنان قابل توجه در جایگاه برتر قرار میگیرد. از جمله این قدرتها میتوان به چین، هند، احتمالا برزیل و احتمالا ژاپن و آلمان دوباره مسلح شده اشاره کرد.
این جهان چگونه جهانی خواهد بود؟ نظریه پردازان روابط بین الملل در مورد این پرسش اختلاف نظر دارند. رئالیست (واقع گرایان)های کلاسیک مانند "هانس مورگنتا" معتقد بودند که سیستمهای چند قطبی کمتر مستعد جنگ هستند، زیرا دولتها میتوانند برای مهار متجاوزان خطرناک و جلوگیری از جنگ مجددا هماهنگ شوند. از دید آنان انعطاف پذیری در صف بندی یک فضیلت قلمداد شده است.
رئالیستهای ساختاری مانند "کنت والتز" یا "جان میرشایمر" مخالف این استدلال بوده اند. آنان معتقد بودند که سیستمهای دوقطبی در واقع پایدارتر هستند، زیرا خطر اشتباه محاسباتی کاهش یافته است. آنان استدلال کرده اند که دو قدرت اصلی میدانستند که دیگری به طور خودکار با هرگونه تلاش جدی برای تغییر وضعیت موجود مخالفت خواهد کرد.
علاوه بر این، دو قدرت اصلی چندان به حمایت متحدان وابسته نبودند و میتوانستند مشتریان خود را در صورت لزوم در صف نگه دارند. برای رئالیستهای ساختاری انعطاف پذیری ذاتی نظم چند قطبی عدم اطمینان بیش تری را ایجاد میکند و این احتمال را افزایش میدهد که یک قدرت رویزیونیست (تجدیدنظرطلب) فکر کند که میتواند وضع موجود را تغییر دهد پیش از آن که دیگران بتوانند آن را متوقف سازند.
اگر نظم جهانی آینده یک نظم چند قطبی غیر متعادل باشد و اگر این نوع از نظم بیشتر مستعد بروز جنگ باشد دلایلی برای نگرانی وجود دارند. با این وجود، چند قطبی بودن ممکن است برای ایالات متحده چندان بد نباشد مشروط بر این که پیامدهای آن را بشناسد و سیاست خارجی خود را به درستی تنظیم کند.
برای شروع بیایید تشخیص دهیم که نظم تک قطبی برای ایالات متحده و به طور خاص برای کشورهایی که در دهههای اخیر بیشترین توجه ایالات متحده را به خود جلب کرده اند چندان عالی نبود. دوران تک قطبی شامل حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، دو جنگ پرهزینه و در نهایت جنگ ناموفق ایالات متحده در عراق و افغانستان و برخی تغییر رژیمهای نابخردانه که منجر به ایجاد وضعیت شکست خورده در آن کشورها شد میشود.
هم چنین، در دوران تک قطبی شاهد بحرانی مالی بودیم که سیاست داخلی ایالات متحده را به شدت تغییر داد و شاهد ظهور چین بودیم که به طور فزایندهای جاه طلبتر شده است. با این وجود، ایالات متحده از این تجربه چیز زیادی نیاموخته است و سیاستگذاران امریکایی کماکان به استراتژیستهایی گوش میدهد که اقدامات شان پیروزی واشنگتن در جنگ سرد را هدر داد و پایان نظم تک قطبی را سرعت بخشید. تنها محدودیت اعمال یک قدرت تک قطبی خویشتن داری است و خویشتن داری چیزی نیست که کشوری شرکت کننده در جنگهای مختلف، چون ایالات متحده آن را به خوبی رعایت کند.
در بازگشت به جهانی چند قطبی اوراسیا دارای چندین قدرت بزرگ با قدرتهای متفاوت خواهد بود. این وضعیت به ایالات متحده انعطاف پذیری قابل توجهی برای تنظیم صف بندی هایش در صورت نیاز میبخشد درست مانند زمانی که با روسیه استالینیستی در جنگ جهانی دوم متحد شد و زمانی که رابطه با چین مائوئیست را در طول جنگ سرد اصلاح کرد.
توانایی انتخاب و انتخاب متحدان مناسب عنصر مخفی موفقیتهای سیاست خارجی ایالات متحده در سالیان گذشته بوده اند: موقعیت این کشور به عنوان تنها قدرت بزرگ در نیمکره غربی به آن "امنیت رایگان" را ارائه داد امنیتی که هیچ قدرت بزرگ دیگری از آن برخوردار نبود.
هر زمان که مشکلی جدی ایجاد میشد ایالات متحده متحدی بسیار مطلوب قلمداد میشد. همانطور که در دهه ۱۹۸۰ نوشتم:"برای قدرتهای متوسط اروپا و آسیا ایالات متحده متحدی کامل است. مجموع قدرت امریکا تضمین میکند که صدای آن کشور شنیده شده و اقدامات اش احساس میشود و در عین حال به اندازه کافی از نظر جغرافیایی دور است تا تهدید مهمی را برای متحدان اش ایجاد نکند.
در دنیای چند قطبی دیگر قدرتهای بزرگ به تدریج مسئولیت بیشتری در قبال امنیت خود بر عهده خواهند گرفت و در نتیجه بار جهانی ایالات متحده را کاهش خواهند داد. هند با رشد اقتصادش در حال تقویت نیروی نظامی خود است و ژاپن صلح طلب متعهد شده که تا سال ۲۰۲۷ میلادی هزینههای دفاعی خود را به میزان دو برابر افزایش دهد. البته این خبر کاملا خوبی نیست، زیرا مسابقات تسلیحاتی منطقهای خطرات خاص خود را دارد و برخی از این کشورها ممکن است در نهایت به شیوههایی خطرناک یا تحریک آمیز عمل کنند.
حتی اگر جهان چند قطبی جنبههایی منفی را در خود داشته باشد تلاش برای جلوگیری از ظهور آن گران و احتمالا بیهوده خواهد بود. روسیه ممکن است در نهایت شکست قاطعی را در اوکراین متحمل شود (اگرچه این به هیچ وجه قطعی نیست)، اما مساحت وسیع، زرادخانه هستهای و منابع طبیعی فراوان آن کشور فارغ از آن که جنگ کنونی با اوکراین چگونه به پایان خواهد رسید روسیه را کماکان در ردیف قدرتهای بزرگ نگه خواهد داشت.
کنترل صادرات و چالشهای داخلی ممکن است رشد چین را کُند سازد، اما آن کشور به عنوان یک بازیگر اصلی باقی خواهد ماند و تواناییهای نظامی اش هم چنان رو به بهبود است. ژاپن کماکان سومین اقتصاد بزرگ جهان است و در حال آغاز یک برنامه بزرگ برای تسلیح مجدد است و اگر احساس خطر کند میتواند به سرعت به سوی دستیابی به زرادخانه هستهای حرکت کند. پیشبینی مسیر هند دشوارتر است، اما تقریبا به طور قطع آن کشور در دهههای آینده وزن بیش تری نسبت به گذشته خواهد داشت و ایالات متحده نه توانایی و نه تمایلی برای بازداشتن هند از پیمودن این مسیر را دارد.
بنابراین، به جای درگیر شدن در تلاش بیهوده برای عقب انداختن ساعت آمریکاییها باید برای آیندهای چند قطبی آماده شوند.
در حالت ایده آل دنیای چند قطبی نامتعادل ایالات متحده را تشویق میکند تا از اتکای غریزی خود به قدرت سخت و قوه قهریه دور شده و وزن بیش تری را برای دیپلماسی واقعی قائل شود.
در دوران تک قطبی مقامهای امریکایی عادت کرده بودند که از طریق طرح مطالبات و اولتیماتوم (ضرب الاجل)ها با مشکلات برخورد کنند و سپس فشارها را تشدید کنند یا با استفاده از تحریم و تهدید به استفاده از قوه قهریه کار را آغاز میکردند و سپس اگر اقدامات ملایمتر از استفاده از قوه قهریه نتیجه بخش به نظر نمیرسید به سیاست تغییر رژیم در کشورهای دیگر مبادرت میورزیدند. نتایج ناامید کننده این رویکرد را پیشتر مشاهده کرده ایم.
در مقابل، در دنیای چند قطبی حتی قویترین قدرتها نیز باید به خواستههای دیگران توجه بیش تری داشته باشند و سختتر تلاش کنند تا برخی از آنان را متقاعد کنند که به معاملههای سودمند متقابل بپردازند.
دیپلماسی در چنین جهانی با رویکردهای ظریفتر و دادوستدهای بسیار بیش تری همراه خواهد بود. اشتباه نکنید: برای ایالات متحده و شاید کل جهان آینده چند قطبی بدون جنبههای منفی قابل توجه نخواهد بود. دولتهای ضعیفتر در دنیای قدرتهای بزرگ رقیب میتوانند با یکدیگر بازی کنند به این معنی که احتمالا نفوذ ایالات متحده بر برخی از کشورهای کوچک کاهش مییابد. رقابت بین قدرتهای بزرگ در اوراسیا میتواند خطای محاسباتی و خطر بروز جنگ را درست مانند پیش از سال ۱۹۴۵ میلادی افزایش دهد. ممکن است کشورهای بیش تری تصمیم بگیرند به دنبال دستیابی به تسلیحات هستهای باشند به خصوص در دورهای که پیشرفتهای فناوری ممکن است برخی کشورها را متقاعد کند که این سلاحها ممکن است قابل استفاده باشند. هیچ یک از این تحولات امیدوار کننده نیستند و نمیتوان از آن استقبال کرد.
با این وجود، با فرض اینکه ایالات متحده در میان نابرابرها در نظم چند قطبی در حال ظهور اولین باشد رهبران این کشور نباید بیش از اندازه نگران باشند. واشنگتن در موقعیت ایده آلی برای بازی با دیگر قدرتهای بزرگ در برابر یکدیگر قرار خواهد گرفت و میتواند به شرکای خود در اوراسیا اجازه دهد که بار امنیت خود را بیشتر به دوش بکشند. اگرچه رهبران ایالات متحده برای مدت زمانی طولانی تمایلات واقع گرایانه خود را در پشت ابری از لفاظیهای آرمان گرایانه پنهان کرده اند، اما آنان پیشتر در سیاست موازنه قدرت بسیار خوب عمل کرده بودند. با بازگشت جهان چند قطبی جانشینان رهبران پیشین امریکا تنها باید بخاطر داشته باشند که سیاست موازنه قدرت چگونه قابل اجراست.