"سندرم کودک وسط" یک تشخیص پزشکی نیست. در عوض، این یک اصطلاح غیررسمی است که مردم برای توصیف روشی که موقعیت یک فرد در خانوادهشان بر شخصیت او تأثیر گذاشته است، استفاده میکنند.
مفهوم سندرم فرزند وسط از این ایده ناشی میشود که ترتیب تولد بر نحوه رشد کودکان تأثیر میگذارد. اگرچه این امر شهودی است و برخی از مطالعات قدیمیتر پیوندی را نشان میدهند، تحقیقات جدیدتر اغلب نمیتوانند ارتباط قوی بین ترتیب تولد و شخصیت پیدا کنند.
با این حال، برخی از افراد ممکن است احساس کنند رفتاری که والدین یا مراقبان با آنها در مقایسه با خواهر و برادرشان داشته است، بر شخصیت یا سلامت روان آنها تأثیر گذاشته است. این احساسات معتبر هستند و ممکن است بر رفاه و روابط فرد تأثیر بگذارند.
به عنوان مثال، یک کودک وسط ممکن است احساس کند که والدین یا مراقبانش توجه بیشتری به خواهر یا برادر بزرگتر یا کوچکتر خود دارند و در نتیجه احساس نادیده گرفته شدن یا سوء تفاهم در آنها میشود.
سندرم فرزند وسط یک اصطلاح غیررسمی است که به روشی اشاره دارد که ترتیب تولد بر شخصیت یا سلامت روان فرد تأثیر گذاشته است.
این ایده از این نظریه سرچشمه میگیرد که کودکان وسطی تجربیات مشابهی را به اشتراک میگذارند و در نتیجه چالشهای مشابهی را به همراه دارند. این ظاهراً بر شخصیت، روابط و به طور بالقوه رفتار آنها در بزرگسالی تأثیر میگذارد.
با این حال، به دلیل اینکه یک اصطلاح غیر رسمی است، تعریف مشخصی وجود ندارد. معنای سندرم فرزند وسط و مشکلات ناشی از آن از منبعی به منبع دیگر متفاوت است. افراد ممکن است از آن برای ارجاع به طیف وسیعی از تجربیات استفاده کنند که ممکن است متناقض و ناسازگار باشد.
احساس نادیده گرفته شدن: کودکان وسطی ممکن است احساس کنند که کودکان بزرگتر مورد توجه بیشتری قرار میگیرند یا مراقبان کوچکترین فرزند را به عنوان "کودک" خانواده گرامی میدارند. این باعث میشود که فرزند وسط نقش روشنتری داشته باشد و احتمالاً توجه والدین کمتری داشته باشد.
مهارتهای اجتماعی و میانجیگری تعارض: برخی از فرزندان وسط ممکن است میانجیگری درگیریهای بین خواهر و برادر بزرگتر و کوچکتر خود باشند که در نتیجه مهارتهای اجتماعی خوب یا هوش هیجانی بالایی دارند.
احساس کنارگذاشتن: برخی از فرزندان وسطی گزارش میدهند که با فرهنگ خانواده سازگاری ندارند.
این ایده که ترتیب تولد بر رشد کودک تأثیر میگذارد از ابتدای روانشناسی وجود داشته است. با این حال، این روانشناس آلفرد آدلر بود که پیشنهاد کرد ترتیب تولد به طور قابل توجهی بر شخصیت و تجربه تأثیر میگذارد.
آدلر معتقد بود که ترتیب تولد فرزندان را در خانوادههای مشابه با مزایا و معایب مشابهی روبرو میکند.
با این حال، با توجه به انجمن روانشناسی آمریکا (APA)، هیچ تحقیق قوی برای حمایت از این ایده که ترتیب تولد بر شخصیت یا تجربه به روشهای قابل پیش بینی تأثیر میگذارد، وجود ندارد. عوامل دیگری مانند وضعیت اجتماعی-اقتصادی و شیوه فرزندپروری ممکن است نقش مهمتری ایفا کنند.
اگرچه ممکن است ترتیب تولد به طور غیرمستقیم بر شخصیت تأثیر بگذارد یا تأثیرات ظریفی داشته باشد. به عنوان مثال، والدین یا مراقبان ممکن است وقت کمتری برای گذراندن با فرزندان خود داشته باشند، زیرا با مشغله بیشتری میتوانند با آنها بگذرانند، بنابراین شیوه فرزندپروری آنها ممکن است با ورود فرزندان میانی یا کوچکتر تغییر کند.
هیچ پشتیبانی علمی برای مفهوم سندرم کودک وسط مشخص وجود ندارد. تحقیقات وجود آن را آزمایش نکرده اند، احتمالاً به این دلیل که یک سندرم کاملاً تعریف شده نیست و به عنوان یک مفهوم دارای نقصهایی است.
برای مثال، سندرم فرزند وسط بر ایده «خانواده هستهای» تکیه میکند، که فرض میکند افراد دو والدین دارند و خواهر و برادرها همگی زنده و در سن مشابه هستند. تأثیر خواهر و برادر ناتنی، خواهر و برادر ناتنی یا خواهر و برادری که اختلاف سنی قابل توجهی دارند را در نظر نمیگیرد.
اگرچه محققان نقش ترتیب تولد را به طور کلی در شخصیت و رفتار آزمایش کرده اند. در حالی که برخی از مطالعات قدیمیتر یک همبستگی را پیدا میکنند، اکثر مطالعات اخیر یک پیوند قوی پیدا نمیکنند.
به عنوان مثال، یک مطالعه در سال ۲۰۱۹ از سه منبع داده مختلف برای ارزیابی نقش ترتیب تولد در ریسکپذیری استفاده کرد:
یک پرسشنامه خود گزارشی در پانل اجتماعی-اقتصادی آلمان مطالعه ریسک بازل-برلین، که ۳۹ جزء ریسک پذیری را اندازه گیری کرد
محققان هیچ ارتباطی بین ترتیب تولد و ریسک پذیری پیدا نکردند. این یافته یک نظریه ترتیب تولد را تضعیف میکند، که استدلال میکند که کوچکترین بچهها اغلب جاه طلبتر هستند.
یک مطالعه بزرگ در سال ۲۰۱۵ همچنین نشان داد که اگرچه کودکان بزرگتر تمایل به نمرات هوش بالاتری داشتند، ترتیب تولد بر سطوح افراد تأثیری نداشت:
خیال پردازی
برون گرایی
ثبات عاطفی
وظیفه شناسی
توافق پذیری
یک مطالعه در سال ۲۰۱۶ نشان میدهد که ترتیب تولد ممکن است بر رفتار اجتماعی تأثیر بگذارد، رفتاری که به نفع دیگران است، مانند مهربانی. این مطالعه نشان داد که کودکان دیرتر نسبت به خواهر و برادرهای بزرگتر رفتار اجتماعی بیشتری از خود نشان میدهند.
با این حال، این مطالعه فقط زنان را شامل میشد که اکثر آنها از طبقه متوسط تا متوسط بالا بودند.
خانوادههای کلاس الکترونیکی با دو والدین. این میتواند به این معنی باشد که نتایج تجربیات جمعیتهای متنوعتر را منعکس نمیکند.
افرادی که به سندرم فرزند وسط اعتقاد دارند اغلب ویژگیهای مشابهی را شناسایی میکنند. آنها معمولاً فکر میکنند که فرزندان وسط:
نسبت به سایر فرزندان خانواده احساس حقارت میکنند که به طور بالقوه بر عزت نفس در بزرگسالی تأثیر میگذارد.
مستقلتر هستند و بنابراین در سنین پایینتر از خانواده خارج میشوند.
مهارتهای اجتماعی خوبی دارند، زیرا باید روابط خود را با بزرگترین و کوچکترین کودک هدایت کنند.
مهارتهای خوبی در مذاکره و مدیریت تعارض دارند.
در خانواده خود احساس بیگانگی میکنند و ممکن است بخواهند زمان کمتری را نسبت به خواهر و برادر خود با خانواده خود بگذرانند.
خلق و خوی ثابت تری دارند و نسبت به خواهر و برادر خود راحت ترند.
شناختن نقش خود در خانواده برایشان مشکل است.
این صفات بی شکل هستند و بسیاری از مردم در آنها اشتراک دارند. شواهدی وجود ندارد که نشان دهد آنها در میان کودکان میانسال بیشتر از کودکان کوچکتر یا بزرگتر هستند.
همانطور که هیچ تحقیق قانعکنندهای برای حمایت از سندرم فرزند میانی در کودکان وجود ندارد، هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد فرزند وسط بودن به طور قابلاطمینانی بر بزرگسالان به روشی خاص یا ثابت تأثیر میگذارد.
به عنوان مثال، یک مطالعه در سال ۲۰۲۰ نشان داد که ترتیب تولد مستقیماً نه بر میزان موقعیتی که شرکت کنندگان در بزرگسالی به دست آورده اند و نه بر نوع شغلی که آنها دنبال میکنند تأثیر نمیگذارد.
نویسندگان بیان میکنند که ترتیب تولد ممکن است تأثیر غیرمستقیم بر هوش و پیشرفت تحصیلی داشته باشد، که به نوبه خود ممکن است بر شغل فرد تأثیر بگذارد. با این حال، این یک نظریه است و تحقیقات بیشتری برای تأیید آن ضروری است.
APA گزارش میدهد که حتی اگر ترتیب تولد بر شخصیت تأثیر بگذارد، احتمالاً اهمیت کمتری نسبت به سایر عوامل دارد. برخی از عوامل دیگر که ممکن است بر تربیت تأثیر بگذارد عبارتند از:
روابط خانوادگی:
نحوه ارتباط فرد با خواهر و برادر خود در دوران کودکی و بزرگسالی احتمالاً مهم است. برای مثال، درگیری با یک خواهر یا برادر خاص ممکن است تأثیرگذارتر از موقعیت فرد در خانواده باشد.
سبک فرزندپروری:
این که مراقبان مقتدر باشند یا سهلگیر، بدرفتار یا دلسوز، یا درگیر یا غایب، همگی میتوانند بر روانشناسی کودک تأثیر بگذارند.
بیولوژی فردی:
ترکیب ژنتیکی، تغییرات هورمونی و تجربیات رشدی کودک ممکن است بیش از ترتیب تولد بر شخصیت او تأثیر بگذارد.
محیط فردی:
محیط کودک فراتر از خانواده او است و شامل گروه دوستی، مدرسه و سرگرمیهای او میشود. همانطور که کودک بزرگتر میشود، ممکن است شامل روابط عاشقانه و شغل نیز باشد.
پیشینه فرهنگی:
فرهنگهای مختلف انتظارات متفاوتی از کودکان با توجه به سن و جنسیت دارند. راههای زیادی وجود دارد که این امر میتواند بر تربیت فرد تأثیر بگذارد. برای مثال، خانوادهای که فرزند اول خود را مهمترین فرزند خود میدانند، ممکن است فشار بیشتری را برای موفقیت به آنها وارد کند.
وضعیت اجتماعی-اقتصادی:
وضعیت اجتماعی-اقتصادی به شدت با بسیاری از نتایج و تجربیات مرتبط است. به عنوان مثال، والدین یا مراقبان ممکن است تا زمانی که فرزند وسطی دارند، پول کمتر یا بیشتری داشته باشند. این میتواند بر تجربیات کودک تأثیر بگذارد.
تجارب نامطلوب:
تجارب نامطلوب میتوانند بر کودکان تأثیر بگذارند، با اثراتی که منبع قابل اعتماد بالقوه تا بزرگسالی باقی میماند. گاهی اوقات، ترتیب تولد بر این تجربیات تأثیر میگذارد. به عنوان مثال، یک کودک بزرگتر که از خانه نقل مکان کرده است ممکن است کمتر از کودکان کوچکتر مورد آزار و اذیت قرار گیرد، یا ممکن است نقش محافظتی را بر عهده بگیرد و در نتیجه آزار بیشتری را تجربه کند.
عوامل زیادی میتوانند بر نقش فرد در خانواده و روابط او با مراقبان و خواهران و برادران خود تأثیر بگذارند. برای برخی، ترتیب تولد یکی از این عوامل است. با این حال، مفهوم سندرم فرزند وسط از نظر پزشکی اثبات نشده است.
در واقع، هیچ مطالعه اخیر هیچ ارتباط قوی بین ترتیب تولد و ویژگیهای شخصیتی خاص پیدا نکرده است. برخی از مطالعات قدیمی انجام میدهند، اما نتایج متفاوت است.
تجربه هر کس از بچه وسط بودن متفاوت است. این ممکن است به توضیح اینکه چرا محققان حمایت علمی قابل اعتمادی برای مفهوم سندرم فرزند وسط پیدا نکرده اند کمک کند. اگرچه ترتیب تولد برای برخی از افراد فاکتور مهمی است، اما تأثیر متقابل عوامل دیگر - مانند وضعیت اجتماعی-اقتصادی، سبک فرزندپروری و روابط خواهر و برادر - نیز کلیدی است.
افرادی که احساس میکنند فرزند وسطی بودن تأثیر منفی روی آنها داشته است میتوانند برای کمک و حمایت به درمان مراجعه کنند. آنها میتوانند به صورت انفرادی در جلسات شرکت کنند یا از آنها برای حل اختلافات بین اعضای خانواده استفاده کنند.
منبع: سلامت نیوز