هم میهن نوشت: محسن هاشمی هفته گذشته در یادداشتی بخش مهمی از خاطرات پدرش را که توصیه کرده بود پس از مرگ او منتشر شود و بهصورت طبیعی قرار بود ۱۵سال بعد در دسترس عموم قرار گیرد، منتشر کرد. این متن، روزنوشت ۱۳فروردین سال۱۳۹۴ هاشمی است که حدود ۲۰ماه قبل از فوت و پس از امضای بیانیه توافق هستهای در لوزان نوشته شده است.
هاشمی در این متن، سه مورد از نقشآفرینیهای خود پس از انقلاب را آورده است که به نوشته وی، با آنکه «از لحظه شروع انقلاب تاکنون در پیچهای مهم انقلاب نقشهایی داشته»، اما این سه مورد را مهمتر دانسته بود. سه موردی که هاشمی در نوشته خود به آن پرداخته، عبارتند از: گفتوگویی صریح با امام در جهت قانع کردن ایشان برای پذیرش قطعنامه و پایان جنگ در سال ۱۳۶۷، نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۲ و گفتگو با حسن روحانی برای امضای بیانیه توافق هستهای لوزان در فروردینماه ۱۳۹۴.
فارغ از نکات تاریخی و روایی که هاشمی در این متن آورده است، نکته کلیدی که جای تامل دارد؛ نفس انتخاب این سه رخداد از سوی هاشمی است. هاشمیرفسنجانی شخصیتی است که حتی مخالفان او از روابط و تاثیرگذاری مستقیماش بر امامخمینی قبل و بعد از انقلاب میگویند و در ادامه نیز، ارتباط و تعامل نزدیک با مقامرهبری، مراجع و روحانیون قم، نظامیان، نیروهای سیاسی ریشهدار چپ و راست و نیز دستکم دو رئیسجمهور و سه رئیسمجلس پس از خود (با استثنا کردن محمود احمدینژاد و احتیاطا، غلامعلی حدادعادل) داشته است. اینها، غیر از مسئولیتها و مقامهای رسمی سیاسی و نظامی است که هاشمی شخصا داشته است (عضو شورای انقلاب، سرپرست وزارت کشور، رئیس مجلس، جانشین فرماندهی کل قوا، رئیسجمهوری، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری). در این دایره گسترده ارتباطات و مسئولیتها که هاشمی، خاطرات آن را دقیقتر از هر رجل سیاسی قبل و بعد از انقلاب ثبت و ضبط کرده است، طبعا دهها و شاید صدها رخداد و تصمیمگیری مهم وجود داشته باشد که هاشمی در آنها مسئولیت یا مشارکت داشته است.
چنانکه خود در این متن از «نقشهایی» نوشته که در «پیچهای مهم انقلاب» برعهده داشته است. اما پرسش و نکته اصلی اینجاست که چرا هاشمی این سه مورد را «مهمتر» ارزیابی کرده و به آنها پرداخته است؟ بهعبارت دیگر، وجه اشتراک و نخ تسبیح میان این سه رخداد چیست که آنها را برای هاشمی متمایز میسازد و از اینکه در آنها نقش داشته، نوعی ابراز افتخار و سربلندی میکند؟
شاید درباره مورد نخست (پایان جنگ) و اهمیت آن جای شک و تردیدی نباشد. هاشمی چنانکه روایتهای خود او و نیز مکاتباتش با امامخمینی حکایت دارد، نقش اول را در پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران ایفا کرده است؛ تصمیمی که مانع از آن شد تا مسئله جنگ و خسارتهای مادی و معنوی آن ادامه یابد. چنانکه اگر فقط یک سال دیرتر این تصمیم شکل میگرفت، امام دیگر در قید حیات نبود و مشخص نیست امکان و ظرفیت اتخاذ و پذیرش چنان تصمیم دشواری وجود میداشت یا خیر. از این جهت، روند سیاستورزی و تصمیمسازی هاشمی در این مورد بسیار کلیدی و آشکار است. موضوعی که حتی مخالفان هاشمی هم به آن اقرار دارند و «نوشاندن جام زهر» را یکی از سیئات و «توطئهها»ی پیچیده او معرفی میکنند.
۱. اما در کنار پایان جنگ که اهمیت سیاسی و تاریخی آن در مجموعه تحولات پس از انقلاب شاید بیبدیل باشد؛ هاشمی از دو مورد دیگر هم بهعنوان نقشآفرینیهای برجسته تاریخیاش یاد کرده و به تعبیری، آنها را همسنگ و همردیف پایان جنگ قرار داده است. مورد اول، پذیرش دعوتها و فراخوانهای اجتماعی برای نامزدی در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۹۲ و دیگری، رایزنی با حسن روحانی و جواد ظریف برای نهایی کردن توافق هستهای پس از مذاکرات لوزان سوئیس در سال ۱۳۹۴. شاید از منظر ابعاد ماجرا، این دو مورد با مورد نخست قابلمقایسه به نظر نرسند. اما نگاهی جدیتر به هر یک از دو رخداد، جایگاه و اهمیت تاریخی نقشآفرینی هاشمی را نشان میدهد.
رخداد نخست، یعنی پذیرش دعوتها و اتخاذ تصمیم برای نامزدی ریاستجمهوری در سال ۱۳۹۲ که در آخرین ساعات مهلت ثبتنام صورت گرفت؛ اهمیتی ویژه و تاریخی از منظر تحولات حوزه سیاست داخلی داراست. کافی است به خاطر آوریم که آن انتخابات، در فضای سیاسی کاملا دوقطبی پس از انتخابات ۱۳۸۸ برگزار میشد؛ فضایی که در آن، بسیاری از نیروهای موثر جریان اصلاحات هنوز در زندان بودند.
دو حزب مهم «مشارکت» و «مجاهدین انقلاب» تعطیل شده بود و سایر احزاب و گروههای سیاسی هم به دلیل شرایط امنیتی و فشارهایی که مخصوصا پس از حصر تشدید شده بود، امکان فعالیت جدی و موثر نداشتند. در این فضا، گرچه آقای خاتمی با تشکیل شورای مشاوران خود گامی جدی برای گردهم آوردن سیاستمداران و مدیران ارشد اصلاحطلب را به پیش برداشت؛ اما بدون کاندیداتوری هاشمی، این حرکت به ثمر نمیرسید. نقشآفرینی مهمتر هاشمی در این مقطع، با حضور در میدان و خالی نکردن صحنه پس از ردصلاحیتها بود که بستر پیروزی حسن روحانی، تغییر فضای سیاسی و در ادامه دستیابی به توافق هستهای را فراهم آورد.
رخداد دوم، مربوط به حمایت از دولت، وزیرخارجه و تیم مذاکرهکننده در جهت نهایی کردن توافق هستهای است. هاشمی در روایت خود، البته بهصراحت توضیح نمیدهد نگرانیهای روحانی و ظریف چه بوده و چرا نیاز به پشتیبانی و قوت قلب دادن او برای نهایی کردن کار داشتهاند. هاشمی پس از توافق لوزان هم در دیداری نوروزی که با تعدادی از مقامات داشت، بهشکلی کلی نکاتی را دراینباره عنوان کرده بود. وی در آن دیدار که ۱۵ فروردینماه ۱۳۹۴ انجام شد، بر «اهمیت سه ماه پیش رو برای طرفهای مذاکره» تاکید کرده و گفته بود: «مطمئن باشید اسرائیل و لابیهایش، افراطیون، تندروها، جنگطلبها و کسانی که از صلح و آرامش میترسند، دست به کار میشوند و با قلم و قدم هرچه بتوانند مانعتراشی میکنند».
هاشمیرفسنجانی در ادامه آن سخنرانی گفته بود: «در نظام اسلامی دو سه مقطع خطرناک داشتیم که از پیچهای سرنوشتساز عبور کردیم، البته باید با هوشیاری، توجه داشته باشیم که در سراشیبی بعد از عبور از گردنههای خطرناک، دچار خودشیفتگی نشویم». این گفتههای هاشمی نشان میدهد او همان زمان، هم بر اهمیت توافق لوزان (قبل از توافق نهایی در تیرماه۱۳۹۴) واقف بوده است و آن را «یکی از پیچهای سرنوشتساز» پس از انقلاب میدانسته است و هم، درباره مخاطرات و تهدیدهای پیش روی توافق هشدار داده است: «فضاسازیهای مخالفان برجام» و «خودشیفتگی طرف ایرانی». دقیقا، همان دو مخاطرهای که فرصت تاریخی برجام را سوزاند و کشور را به نقطه کنونی رساند.
۲. اما در نگاهی کلانتر، این دو رخداد در سطحی متفاوت همان کارکرد و نقش پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را بازی میکردند. گویی از نگاه هاشمی، او نه فقط در رساندن کشور به «آتشبس» جنگ که در رساندن کشور به دو «آتشبس» دیگر هم نقش موثری داشته است. به عبارت دیگر، هاشمی در مقاطع انتخابات ۱۳۹۲ و مذاکرات ۱۳۹۴ نیز همچون تیرماه ۱۳۶۷ کشور را درگیر جنگوستیز میدید. جنگوستیزهایی که همچون حمله صدام و ارتش عراق به کشور، بارز و آشکار نبود؛ اما از منظر سیاستمداری، چون هاشمی، خسارتها و پیامدهایی کمتر از یک جنگ برای کشور نداشت. تشکیل دولت پوپولیستی محمود احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ که ایران را از ریل توسعه بیرون انداخت و در ادامه، بروز شکاف سیاسی-اجتماعی میان نخبگان اصلاحطلب و پایگاه اجتماعی آنان (طبقه متوسط) با نظام سیاسی در سال ۱۳۸۸، فاجعهای کوچکتر از یک جنگ داخلی نبود؛ جنگی که در بستر آن، نابود شدن درآمدهای افسانهای نفتی دهه ۱۳۸۰، حذف نخبگان توسعهگرا از قدرت، انزوا و مهاجرت بسیاری از نیروهای جوان و توانمند برآمده در دوران اصلاحات و مهمتر از همه بروز ستیز در بالاترین سطح قدرت داخلی و در ادامه، قطعنامهها و شکلگیری اجماع جهانی علیه کشور شکل گرفت. در واقع، ایرانی که محمود احمدینژاد در مردادماه ۱۳۹۲ به حسن روحانی تحویل داد، کمتر از زمانی که هاشمیرفسنجانی در سال ۱۳۶۸ دولت را تحویل گرفت؛ جنگزده نبود. با این تفاوت که ابعاد جنگ و شکاف داخلی در ۱۳۹۲ قابلمقایسه با همگرایی گسترده نخبگان حاکم در حمایت از هاشمی در سال۱۳۶۸ نبود.
در چنین شرایطی، هاشمی با پذیرش فراخوانها برای کاندیداتوری و گرفتن آن تصمیم سرنوشتساز و تاریخی، گامی مهم برای رسیدن به «آتشبس داخلی» در فضای پس از سال ۱۳۸۸ برداشت.
به بیان دقیقتر، هاشمی نه فقط در مقطع پایان جنگ با دشمن خارجی که در زمان بروز جنگ داخلی هم در نقش یک سیاستمدار «آتشنشان» ظاهر شد، به میدان آمد و معادلات را برهم زد. اهمیت این نقشآفرینی هاشمی در انتخابات ۱۳۹۲ آن بود که «آتشنشان» بودن را هم در سطح استراتژی و هم در سطح تاکتیک بهدرستی پیش برد.
در سطح استراتژی، هاشمیرفسنجانی تصمیم گرفت بهرغم همه فشارها، برخوردها و فضاسازیهایی که از سال ۱۳۸۴ به بعد علیه او و متحدان سیاسیاش صورت گرفته بود، باز هم در چارچوب راهبرد اصلاحطلبی (و به تعبیر خودش: «اعتدال») بماند و با پایبندی به این راهبرد، امکان و فرصتی برای «آتشبس» میان نیروهای دوسوی منازعه ۱۳۸۸ فراهم سازد. در سطح تاکتیک، هاشمیرفسنجانی با وجود ردصلاحیت شدن که اقدامی نامتعارف و یک شوک بزرگ سیاسی بود، همچنان یک «آتشنشان» باقی ماند.
او نه تنها از «آتش افروختن» و مردم را به خیابانها فراخواندن خودداری کرد؛ بلکه در فرصت اندک باقیمانده با همراهی خاتمی و اصلاحطلبان به تصمیمی مفید و موثر در حمایت از حسن روحانی رسید. چنین بود که سیاستمدار «آتشنشان»، آتشی که تندروها برافروخته بودند و میخواستند با آن، او را یک بار برای همیشه بسوزانند؛ به جان خودشان انداخت.
در موضوع توافق لوزان (بهعنوان بستر کلی توافق هستهای) هم، هاشمی کشور را درگیر یک جنگ تمامعیار میدید. اگر در جنگ هشتساله ایران با عراق میجنگید (هرچند قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای هم رژیم بعث را پشتیبانی میکردند)؛ اما در جریان تحریمهای مصوب شورای امنیت که از سال ۱۳۹۰ بهتدریج اجرایی شد، ایران رسما در برابر اجماع جهانی قرار گرفته بود.
در این شرایط، دستیابی به توافق از منظر هاشمی، حتی ضرورتی بیشتر از پذیرش قطعنامه پایان جنگ داشت. برای نجات کشور، هرچه سریعتر باید تحریمها متوقف میشد و میان ایران و قدرتهای جهان، نوعی «آتشبس» شکل میگرفت؛ آتشبسی که در آن، یک طرف متعهد به کاهش سطح غنیسازی و پذیرش نظارتهای گسترده بینالمللی میشد و طرف دیگر، متعهد به برداشتن تحریمها و حرکت به سمت همکاریهای سیاسی و اقتصادی با ایران. فارغ از آنکه راست رادیکال ایران و آمریکا پس از درگذشت هاشمی با برجام چه کردند؛ روایت او نشان میدهد که در این «جنگ سوم» نیز تا جایی که توان نقشآفرینی و تاثیرگذاری داشته، همچون یک سیاستمدار آتشنشان عمل کرده است و در جهت برقراری آتشبس، گام برداشته است.
۳. هاشمیرفسنجانی با برگزیدن این سه رخداد تاریخی بهعنوان مهمترین موارد تاثیرگذاریاش بر تحولات پس از انقلاب، آشکارا این تحلیل را برای مخاطبانش به میراث میگذارد که صلح کردن سختتر است از جنگ کردن. آتشبس دشوارتر است از آتش افروختن. مسالمتجویی و مذاکره موثرتر است تا رجزخوانی و مجادله؛ و این را میگوید که برای توسعه ایران، «عادیسازی» یک شرط ضروری و حیاتی است؛ عادیسازی هم در مناسبات بینالمللی و هم در منازعات داخلی. ایران چه در ۱۳۶۷، چه در ۱۳۹۲، چه در ۱۳۹۴ و چه امروز در ۱۴۰۱ محتاج و نیازمند عادیسازی است. عادیسازی هم چیزی نیست جز همان «آتشبس». جز همان توقف منازعه و آغاز مذاکره. جز کوتاه آمدن از شعارها و آرمانها و ادعاهای زیبا، اما محققنشدنی.
شاید هاشمیرفسنجانی یک سیاستمدار یا چهره محبوب و دوستداشتنی برای همه نبود. اما یک سیاستمدار موثر بود؛ و به خاطر همین موثر بودن هم بود که دشمنان و مخالفان زیاد و متنوعی داشت. اما برای او، محبوبیت اصالت نداشت؛ راهبرد و پایبندی و ایستادگی در جهت پیشبرد آن بود که اصالت داشت؛ و راهبرد کلان و کلیدی او در شرایط بحران، همان «آتشبس» بود؛ و چنین بود که او نه بهعنوان یک سیاستمدار کاملا محبوب و جذاب که یک «سیاستمدار آتشنشان» موثر و توانمند بود؛ از همان دست سیاستمدارانی که امروز، در زمستان ۱۴۰۱ از پس اعتراضات و ناآرامیهای سهماهه در داخل و افول برجام و پررنگ شدن گزینههای تندتر در خارج، به آنها بیش از همیشه نیاز داریم؛ شاید خیلی بیشتر از ۱۳۶۷، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴.