فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
ابرِ آذاری برآمد بادِ نوروزی وزید
وَجهِ مِی میخواهم و مُطرب، که میگوید رسید؟
شاهدان در جلوه و من شرمسارِ کیسهام
بارِ عشق و مُفلسی صَعب است، میباید کشید
قَحطِ جُود است آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گُل از بهایِ خرقه میباید خرید
گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همیکردم دعا و صبحِ صادق میدمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشهای بویی شنید
دامنی گر چاک شد در عالمِ رندی چه باک
جامهای در نیکنامی نیز میباید درید
این لطایف کز لبِ لَعلِ تو من گفتم، که گفت؟
وین تَطاول کز سرِ زلفِ تو من دیدم که دید؟
عدلِ سلطان گر نپرسد حالِ مظلومانِ عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید بُرید
تیرِ عاشق کُش ندانم بر دلِ حافظ که زد
این قَدَر دانم که از شعرِ تَرَش خون میچکید
شرح لغت: مفلسی: اخلاص یا تنگدستی صعب: به فتح اول و سکون دوم دشوار
تفسیر عرفانی:
فصل بهار دمیدن گرفت و در جستجوی پولی هستم برای خرید شراب و دستمزد مطرب. مقصود او از این شعر این است که وارستگان راه عشق به واسطهی عدل و داد یار میتوانند طعم آرامش را بچشند؛ چرا که اگر عدل او به سراغ آنان نیاید، باید از جایگاه خلوت نشینان دست بشویند.
تعبیر غزل:
کسی در طلب شما تا پای جان تلاش میکند و از دوری شما سینهی او آتش گرفته و آثار آن پیداست. او در حسرت دیدار شماست. او را دریاب و به عشق او پاسخگو باش.