مدتی که برای انجام کاری به شهرستان رفته بودم همسرم اقدام به سقط جنین کرده است، وقتی به او اعتراض کردم با حالت قهر به خانه مادرش بازگشت و حالا مدعی است که باید دوباره از او خواستگاری کنم و ...
به گزارش خراسان، جوان ۳۵ ساله در حالی که از همسرش به دلیل ترک منزل شکایت کرده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:
وقتی به دنیا آمدم از ناحیه پا دچار معلولیت جسمی بودم. برخی این معلولیت مادرزادی را به ازدواج فامیلی پدر و مادرم نسبت میدادند وبعضی دیگر هم این معلولیت را نتیجه سهل انگاری ماما میدانستند.
خلاصه همین موضوع زندگی مرا دگرگون کرد به طوری که در مدرسه احساس میکردم مورد تحقیر دیگران قرار میگیرم، نمیتوانستم با دوستانم فوتبال بازی کنم یا همپای آنها به ورزش ادامه بدهم، این بود که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به دست فروشی روی آوردم. اگرچه درآمدم بد نبود، اما به همراه دوستانم و به صورت تفننی شروع به مصرف مواد مخدر کردم چرا که به دلیل نقص جسمانی همواره احساس حقارت داشتم و در واقع میخواستم از این طریق ضعف خودم را جبران کنم.
خلاصه در همین روزها به پیشنهاد مادرم با دختر یکی از هم روستاییهای مان ازدواج کردم، ولی زمانی که پسر اولم به دنیا آمد اختلافات ما به دلیل اعتیاد من آغاز شد. اما من دیگر آلوده مواد افیونی شده بودم و به حرفهای همسرم توجهی نمیکردم.
بالاخره کارد به استخوان همسرم رسید و در حالی که من دیگر در گرداب مواد مخدر فرو رفته بودم مرا ترک کرد و دو پسرم را با خودش برد. بعد از این ماجرا زندگی من به هم ریخت و سرنوشتم تغییر کرد تا جایی که دیگر به یک آواره خیابانی تبدیل شدم.
در همین روزها بود که پلیس مرا به عنوان معتاد متجاهر دستگیر کرد، ولی باز هم بعد از آزادی از مرکز ترک اعتیاد بلافاصله به سراغ مواد مخدر رفتم. حالا دیگر کارم به جایی رسیده بود که نزد هیچ کسی اعتبار نداشتم حتی دوستانم نیز از من فرار میکردند، در این شرایط بود که به خودم آمدم و با کمک مردی خیر در جلسات دورهمی معتادان گمنام شرکت کردم و بالاخره اعتیادم را کنار گذاشتم، اما از ۱۰ سال قبل همچنان سعی میکردم به افراد معتاد کمک کنم تا اعتیادشان را کنار بگذارند، تا این که یک سال قبل زنی را دیدم که برای ترک اعتیاد برادرش خیلی تلاش میکند.
او برادرش را به مرکز ترک اعتیاد آورده بود و من هم نشانی جلسات دورهمی معتادان گمنام را به او دادم و این گونه رابطه من و «ترلان» آغاز شد. در این مدت او مدام نگران برادرش بود تا لغزش نکند و من هم مدام به او امیدواری میدادم تا این که بالاخره با همین تماسهای تلفنی یا دیدارهای حضوری به او علاقهمند شدم و پیشنهاد ازدواج دادم چرا که ترلان هم به دلیل اعتیاد همسرش، از او طلاق گرفته بود و دو فرزند دخترش را سرپرستی میکرد.
ترلان با پیشنهاد من موافقت کرد، اما اصرار داشت که باید ازدواج مان پنهانی باشد و هیچ کسی از خانواده و به ویژه برادرش از این موضوع مطلع نشوند. من هم که عاشق او شده بودم این شرط را پذیرفتم و ما به طور رسمی با یکدیگر ازدواج کردیم.
این درحالی بود که من در یک شرکت بزرگ پخش مواد غذایی کار میکردم و ترلان نیز در یک فروشگاه لباس زنانه مشغول کار بود. خلاصه هنوز بیشتر از دو ماه از ازدواج مان نگذشته بود که ترلان آزمایش بارداری داد و مشخص شد که از یک ماه قبل باردار شده است.
حالا دیگر اضطراب و استرس او به طور وحشتناکی زیاد شده بود چرا که میترسید خانواده اش به ازدواج او پی ببرند. ترلان فریاد میزد اگر خانواده ام متوجه ماجرا شوند هر دو نفر ما را میکشند!
او بسیار نگران بود و به دلداریهای من نیز توجهی نمیکرد. یک روز که در خانه خواب بودم متوجه شدم که تلفنی با یکی از دوستانش درباره عوارض سقط جنین صحبت میکند. من خودم را به خواب زدم و موضوع را جدی نگرفتم تا این که حدود یک هفته قبل برای انجام کاری به استان خراسان جنوبی رفتم.
دو روز بعد وقتی به خانه بازگشتم همسرم مدعی شد که جنین اش سقط شده است، ولی من به او مشکوک بودم به همین دلیل به جست وجو در خانه پرداختم و داروهای سقط جنین را پیدا کردم. وقتی آنها را به ترلان نشان دادم او با پوزخند تمسخرآمیزی به من گفت که دچار توهم شده ام! بعد هم وسایل شخصی اش را برداشت و به خانه مادرش رفت.
از آن روز به بعد مدعی است باید بدون سروصدا از یکدیگر جدا شویم. اما من او را دوست دارم و نمیتوانم فراموشش کنم به او گفتم با خانواده ات صحبت میکنم و ماجرای ازدواج مان را در میان میگذارم، ولی ترلان ادعا میکند باید دوباره به خواستگاری بروم و اگر در این میان برادرش پاسخ منفی داد او را برای همیشه فراموش کنم و ...
گزارش حاکی است در پی شکایت این مرد جوان، پرونده وی با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای کارشناسی قرار گرفت.