فرارو- علیرضا اسمعیل زاده؛ پیمان قاسمخانی کارنامۀ درخشانی در نویسندگی فیلمنامۀ طنز دارد و بعضی از بهترین آثار کمدی ایرانی که در حدود دو دهۀ اخیر دیدهایم حاصل قلم او هستند؛ از سریالهایی مثل «مرد هزار چهره» و «ساختمان پزشکان» گرفته تا فیلمهای سینمایی مثل «سنپطرزبورگ» و «مارمولک». اما مسلما همۀ آثار او به این اندازه درخشان نیستند و سریال تازۀ «روزی روزگاری مریخ» را هم باید یکی از ضعیفترین کارهای او به حساب آورد؛ دست کم تا قسمت سوم سریال که اینطور بوده است.
این سریال را خود قاسمخانی به همراه محسن چگینی کارگردانی کردهاند. شخصیت اصلی سریال مردی به اسم ناصر (با بازی سام درخشانی) است؛ آدمی لاابالی و بیقید که هیچ کار و بار درست و حسابی ندارد و دنبال این است که با شرطبندی و دغلکاری پولدار شود. ناصر به خیلیها بدهکار است؛ هم به همسر خشن و بزن بهادرش و هم به یک آدم خلافکار دیگر به اسم خسرو خاردار.
قسمت اول سریال علاوه بر ماجرای ناصر یک داستان ظاهرا مجزای دیگر را هم دنبال میکند. این ماجرا روی کرۀ مریخ اتفاق میافتد و شخصیت اصلیاش زنی زمینی به اسم لونا (ویشکا آسایش) است که با خانوادهاش به عنوان مهاجر در مریخ زندگی میکند و در آنجا صاحب یک بنگاه معاملات ملکی است. در انتهای قسمت دوم این دو داستان ظاهرا مجزا به هم گره میخورند.
قضیه از این قرار است که ناصر به علت سرطان اجازه میدهد که بدنش را منجمد کنند تا هر وقت که علم پیشرفت کرد او را از انجماد بیرون بیاورند و مداوا کنند. این انجماد حدود سیصد و هفتاد سال طول میکشد و نهایتا لونا که جزء نوادگان ناصر است، جد بزرگش را روی مریخ از انجماد بیرون میآورد و با استفاده از دانش پیشرفتهای که مریخیها دارند مداوا میکند. حالا ناصر با خلق و خو و روحیات زمینی سال ۱۴۰۰ باید روی مریخ سال ۱۷۷۶ زندگی کند؛ زمان و مکانی که ارزشها و روحیات کاملا متفاوتی در آن حکمفرماست.
ایدۀ کلی سریال جالب است؛ اینکه یک جور ماجرای اصحابکهفگونه برای یک آدم امروزی اتفاق بیافتد و او را به آینده ببرد، هرچند که ایدۀ تازهای نیست، اما به خصوص در یک کار کمدی میتواند بستر خوبی برای شکل گرفتن موقعیتهای طنز باشد. شجاعت سازندگان سریال برای ایجاد یک فضای بصری مریخی هم قابل ستایش است. معمولا کمبود بودجه بهانهای همیشگی برای فیلمسازان ایرانی است تا از زیر بار تلاش برای استفاده از جلوههای ویژه شانه خالی کنند. اما «روزی روزگاری در مریخ» دستکم تلاشش را کرده است و این میتواند گام امیدوارکنندهای باشد.
اما اینها به معنی موفقیت سریال نیست. علاوه بر اینکه جلوۀ بصری سریال نهایتا کودکانه از کار درآمده، ایدۀ سریال هم در عمل ساخت و پرداخت خوبی پیدا نکرده است. دو مضمون کلیدی در سریال وجود دارد که ظاهرا قرار است هستۀ اصلی طنز سریال را شکل بدهند، اما هیچکدام این قابلیت را ندارند. یکی از این مضمونها مقایسۀ تلویحی «زمینیها در مریخ» با «ایرانیها در خارج از کشور» است. شوخیهای مربوط به این مضمون تقریبا تمام فضای سریال را در بخشهای مربوط به مریخ پر کردهاند و دائما به شکلهای مختلف تکرار میشوند؛ شوخیهایی کهنه و نهچندان خندهدار که انگار از سطحیترین کانالهای طنز شبکههای اجتماعی گرفته شدهاند.
زمینیهای این سریال در ظاهر خیلی به زمینی بودنشان میبالند و خودشان را از همۀ ساکنان کیهان برتر میدانند و بعضیهایشان حتی فکر میکنند که «یک زمانی کل کهکشان راه شیری مال زمین بوده». اما در عمل چاپلوسی مریخیها و فرازمینیها را میکنند و ترجیح میدهند در محلههایی از مریخ ساکن شوند که زمینی آنجا کم باشد. زمینیها دم از فرهنگ کهن ده هزارسالهشان میزنند، اما موقع چای خوردن صدای هورت کشیدنشان دیگران را آزار میدهد. اگر این کنایهها و استعارههای «زمینی=ایرانی» در قالب اشاراتی ظریفتر و در قالب یک داستان پرکشش مطرح میشدند میتوانستند خندهدار و جذاب باشند، اما سریال «روزی روزگاری مریخ» انگار عملا هیچ داستان خاصی ندارد و فقط مجموعهای از همین شوخیها و کنایههای خیلی واضح و زمخت است.
مضمون کلی دیگری که در سریال هست، برعکس کردن جایگاه زنان و مردان در آیندۀ مریخی است. در مریخ مردها وظایف خانهداری را انجام میدهند، معمولا همسرانشان اجازۀ تحصیل به آنها نمیدهند و اجازۀ رانندگی هم برایشان یک دستاورد تازه و مهم محسوب میشود. اگر هدف سازندگان سریال از وارد کردن این مضمون نوعی شعار دادن به نفع حقوق زنان بوده باشد خب حرفی نیست. اما اگر این قرار بوده بخشی از جاذبه و طنز سریال باشد قطعا تمهیدی شکستخورده و بیروح از کار درآمده است.
حداقل کاری که برای پرداخت بهتر این مضمون میتوانست انجام شود این بود که یک جور قاعده و منطق باورپذیر برای آن طراحی میشد. مثلا در سریال «چرخ زمان» (The Wheel of Time) که سال گذشته فصل اول آن منتشر شد، ما با دنیایی رو به رو هستیم که قدرت اصلی آن در دست زنان جادوگر است. در آن سریال مردان جادوگر یک بار دنیا را به تباهی کشیده بودند و چون زنان جادوگر توانسته بودند دوباره تا حدی نظم و ثبات را به دنیا برگردانند، حالا مردان از جادو منع شده بودند و قدرت در دست زنان افتاده بود. این یک نوع منطق و چارچوب باورپذیر به داستان بخشیده بود. اما «روزی روزگاری مریخ» این مضمون را کاملا بیقاعده و بیمبنا وارد داستانش کرده و شوخیهایی هم که با آن میکند به شکل آزاردهندهای کلیشهای و از مد افتاده هستند. سالهاست که سریالهای طنز ایرانی ارتباطی عاشقانه با مضمون مبتذل «زنذلیلی» دارند و حالا تازهترین پیشرفتی که اتفاق افتاده، انتقال همین مضمون از زمین به مریخ بوده است!
در مجموع مهمترین ضعف این سریال نداشتن یک داستان مشخص و گیرا است که ما را برای دیدن قسمتهای بعدی ترغیب کند. بازی سام درخشانی بسیار پرانرژی و دوستداشتنی است، اما این چیزی نیست که بتواند ضعفهای فراوان سریال را جبران کند.
بجای اینکه یه سریال کمدی دربیاد، یه فانتزی - کودکانه مفرح شده
اما توی سریالهای طنز، دیده شدن بازی بازیگرها سخته.. کاری که خصا از سام درخشانی انتظار نداشتم، اما تا حد زیادی کیفیت متفاوت بازیش با بقیه به چشم میاد