نویسنده وبلاگ "مدرسه ما" که از "دانشطلبان" مدرسه عالی مطهریست، به مطلب بلاگر "باران در دهان نیمه باز" که در آن به نقد رحیم پور ازغدی پرداخته بود، واکنش نشان داد. او در یادداشتی که در پاسخ به محمود فرجامی داده است، پس از پاره ای انتقادات شخصی به نویسنده،
نوشته است:
جالب ترین نکته ای که در نوشته این عزیز به چشم می خورد مقایسه رحیم پور با شریعتی بود! نویسنده گویا معتقد است که رحیم پور تولید تازه ای است که در قالب شریعتی زده شده اما مقایسه رحیم پور با شریعتی حتی در شکل و شمایل سخنرانی اش هم آنقدر بیراه است که نشان می دهد این عزیز جز یک بار عنایت کردن به "نام رحیم پور" غصه دیگری نداشته است. معروف است که اکثر مشهدی ها زیاد به مشهدی بودن خودشان فکر می کنند و این دوست مشهدی هم آنطور که پیداست از شریعتی و رحیم پور فقط مشهدی بودنشان را گرفته و فورا آن را تعمیم داده است، والا آن فریادهای آتشین و آن شور و احساسات چند ساعته شریعتی کجا و این متانت و خطابه های توضیحی و جدلی کجا؟ او چه چیزی را می خواست برانگیزاند و این چه چیزی را می خواهد بفهماند؟
دوست مشهدی عزیز از همین جا گریزی هم به صحرای کربلا می زند و انذار می دهد که آن مرحله ای که شریعتی ها گل کرده بودند به تاریخ پیوسته است و می گوید که دوره آن شور و هیجان انقلابی گری ناصر ها و چگواراها و کاستروها در کل کره خاکی(!) دیگر تمام شده است. و الحق هم تمام شده است! آن مرحله گذشته و آدمهایی مثل شریعتی هم که متولد فکری آن زمان بودند تاریخ مصرفشان همانجا تمام شد. اما از اینطرف یکی از چالشهای اسلام گراهای اصیل با امثال شریعتی همین بوده است که چرا اسلام را برای مد زمانه و پز دادن به دیگران تفسیر و تعبیر می کنید و برایش تاریخ مصرف می تراشید؟ اتفاقا اگر کسی با نوشته ها و گفته های رحیم پور سروکار داشته باشد متوجه می شود که او هم از کسانی است که با این مدل سر موافقت ندارد و اساسا به همین دلیل محکم، رحیم پور شریعتی نیست و نمی تواند شریعتی باشد. حالا یک نفر بیاید رحیم پور را هویجوری به شریعتی بچسباند، بعد بگوید که چون شریعتی تمام شده رحیم پور هم انرژی اش را بی خود هدر می دهد! بعد هم فراموش کند که یک مشهدی دیگری هم وجود داشته که از شریعتی خوشش نمی آمده، بعد حواسش نباشد که از هر بچه ای بپرسی می گوید که رحیم پور را اگر دنباله آن یکی مشهدی (مطهری) بدانی با کلاس تر است تا شریعتی! ... کلا زندگی زیباتر می شود نه؟
نکته دیگری که اول کلام آن دوست آمده بود و من تا یادم نرفته باید به آن هم گریزی بزنم این بود که رحیم پور را تئوریسین نظام دانسته بود(!؟). فکرش را بکنید، رحیم پور تئوریسین نظام است آن هم با این تعبیر: "بیراه نیست اگر بگوییم رحیم پور ازغدی تئوریسین جمهوری اسلامی است یا دست کم بخش های قدرتمندی از حکومت، خواهان این اند" ... جالب اینکه هیچ جا هم نگفته است که مقصودش از این کلی گویی چیست و رحیم پور دقیقا تئوریسین چه چیز نظام است؟ اینطور القاء می کند که گویا عده ای او را به میدان فرستاده اند که تئوریسین ومتفکر رسمی نظام باشد اما نگفته است که به چه دلیل این حرف را می زند؟ ... خب! برداشت حقیر اینست که این حرفها توهماتی است که جماعت اهل سیاست و رسانه (...) به آن نیاز مبرم دارند! این توهمات بیشتر شبیه حرف پیرمردهایی است که همه چیز را زیر سر انگلیس می دانند! ... انگلیس بعضیها هم "نظام" است ... والا اگر حرف این بنده خدا درست باشد باید من و همه بچه های وبلاگ نویس از رفقای ما، وبلاگ نویسان رسمی نظام باشیم! ... البته بعد که می خواهد حرف اش را جمع کند می گوید: « اشکالی در موافق و همراه بودن "اندیشمند" با "قدرت حاکم" نیست به شرط آنکه این "موافقت" به "خدمت" ختم نشود. اصولا اندیشه مدرن برخاسته –یا همراه همیشگی- نقد و کرتیک است و به همین خاطر کمتر اندیشمند و متفکر بزرگی را در یک دو قرن اخیر می توان یافت که در خدمت قدرت بوده باش». اما بدبختی اینجاست که این دوست عزیز فراموش کرده است که در عالم سیاست کافی است تو یک کلمه بگویی "ف" تا جماعت معلوم الحالی بگویند تو طرفدار و مزدور فرحزادی ها هستی و اصلا موافقت و خدمت مرز ندارند! (فتامل) و از این که بگذریم قسمت دوم حرف اش هم به طرز خیلی فجیعی جالب انگیز ناک بود و من سعی می کنم فراموش کنم هگل که اتفاقا هیچ نقش عمده ای در پیدایش تفکر مدرنیسم نداشته! انتهای فلسفه اش را به حکومت کدام پادشاه ختم کرده است... نه! من هیچ چیز دراینباره یادم نمی آید.
ضمن اشاره به اینکه حدیث رحیم پور از حدیث صدا و سیما جداست که چطور او را نمایش می دهد و چطور او و مخاطبانش را به تصویر می کشد می خواهم به مهمترین قسمت این نوشته برسم. البته نویسنده محترم چیزهایی را هم راجع به دانش رحیم پور نوشته که اولا سخن گفتن از آن اخلاقی نیست و ثانیا از دلیل و مدرک آوردن مشکلی حل نمی شود. حالا واقعا رحیم پور چقدر می داند هم بماند!... اما در میان همان عباراتی که به فقدان دانش رحیم پور اشاره می کند و جملات تحقیر آمیزی درباره مخاطبانش به کار می برد از نکته ای گذشته است که من می خواهم آن ها را از حجاب تحقیر در بیاورم و نشان بدهم که سوء تفاهم ها از کجا ناشی می شود، مخصوصا از آن جهت که در پایان نوشته اشتباه دیگری هم مرتکب شده و رحیم پور را نسخه دستوری سروش! دانسته است:
مشکلی که همواره روشنفکری دینی ما را آزار داده است این است که دائما خود را رقیب و حتی آلترناتیو روحانیت جا زده است اما درست از همان شیوه هایی استفاده می کند که میراث روحانیت است. روحانی، همواره با جلسه وعظ و خطابه و منبر در میدان بوده است و همواره از ذوق و احساس و ادبیات و حماسه برای جذب کردن مخاطب اش استفاده می برد. شریعتی و سروش هم که علمداران روشنفکری دینی هستند همواره خود را مایل به این کرسی دیده اند، یکی دست به حماسه پروری و شورانگیزی انداخته و دیگری در ادبیات و عرفان زدگی! در حالی که آنچه روشنفکری دینی داعیه دار آن است علی القاعده نباید از جنسی باشد که به فن خطابه و بیان احتیاجی داشته باشد، مدعیات روشنفکری دینی از جنس فکری و استدلالی است نه از جنس اقناعی. همانطور که این دوست عزیز هم اشاره کرده است نقادی از اصول اولیه تفکر مدرن است و پناه بردن به متد غیردیالکتیکی خارج شدن از تفکر مدرن به حساب می آید اما روشنفکری دینی به این اصل مورد ادعا پایبند نبوده است و درست در جهت عکس حرکت می کند.
روشنفکری دینی ما همانطور که از نامش پیداست مدعی نظریه ای تازه است که نه ارتباط کاملی با روشنفکری محض دارد و نه با تفکر دینی محض، بلکه تلفیقی است از هر دوی آنها. اما تا کنون کسی نتوانسته است دلایل علمی کافی و استدلالهای قانع کننده ای در اینباره به میدان بیاورد و به همین دلیل روشنفکری دینی همواره مورد سوال و چالش نظری بوده است. نظریه پردازان روشنفکری دینی چون در واقع چیزی به عنوان نظریه نداشته اند و تنها به داشته های سنتی و آورده های غربی و امکان جمع آنها اشاره می کرده اند، برای جلب مخاطب عوام به همان اشتباهی دچار شده اند که سخن اش رفت، یعنی استفاده از ابزارهای اقناعی برای راضی کردن مخاطب پرسش گر. بنابراین مشکل این دوست ما و امثال او اینست که چیزی را ملاک گرفته که مدتهاست تو زرد و ضعیف از آب در آمده است و اساسا مدت هاست با آنچه از آن دم می زند از سر تضاد و تناقض عملی درآمده است. او شریعتی و سروشی را ملاک نظریه پردازی قرار داده! و رحیم پور را در مقایسه با آنها فاقد شباهت دیده است که البته در این قسمت دوم اشتباهی مرتکب نشده.
با این بحث به این نتیجه می رسیم که رحیم پور را باید در مقام متکلم نشاند نه در مقام فیلسوف یا نظریه پرداز. روحانیت مدافع دین است و دفاع از دین حوزه اختصاصی علم کلام و الاهیات بمعنی الاخص است. اینجاست که پای جدل و روشهای اقناعی مثل خطابه و شعر و ... برای عقب نشاندن خصم به میدان می آید و امثال رحیم پور که لباس روحانیت به تن ندارند و حوزه تخصصی شان در علوم انسانی جدید است از راههای تازه ای در این حوزه استفاده می کنند. اینها چندان وارد حوزه نظری نمی شوند و برعکس از رویکرد کلامی استفاده می کنند و سعی می کنند نتایج عملی ای را که فرهنگ انسانمدار و عقل محور غربی به بار آورده است در مقایسه با فرهنگ وحیانی اسلام به چالش بکشند و سست بودن مدعیات شان را با موجز گویی و صراحت در کلام نمایش بدهند. اما از آنطرف شریعتی و سروش هیچ نسبتی با کلام ندارند که هیچ! حتی نمی توان آنها را در بلغور کردن نظریات دیگران و ارتباط دادن آنها به یکدیگر موفق دانست. بنابراین رحیم پور نظریه پرداز نیست، اما حتی به اندازه کسانی که خود را نظریه پرداز می دانند از روشهای اقناعی کمک نگرفته و نمی گیرد. او بیشتر دست به دامان وقایع تاریخی و استفاده از صلابت زبان خود می شود تا آن افاده های روشنفکری که احتمالا این دوست عزیز آنها را نشانه سواد و دانایی دانسته است. نظریاتی که رحیم پور با آنها سرو کار دارد قبلا ساخته و پرداخته شده و او هم ـ با اشراف نسبی ای که در دو سوی ماجرا دارد ـ هرگز خود را در مقامی نمی بیند که بخواهد تغییری در آنها ایجاد کند. نه طرف اسلام را و نه طرف مدرنیسم را. او از این جهت یک تبیین کننده است که هیچ دخل و تصرفی نمی کند و فقط نقاط تزاحم و برتری را به تصویر می کشد.
راه آسان تر فهمیدن پدیده ای به نام "رحیم پور"، شناختن مخاطبان اوست. رحیم پور عموما برای کسانی سخن می گوید که در علو و ارزش فرهنگی که دارند شک ندارند. نه انتظارات اتوپیایی از فلسفه و عقلانیت جهانشمول اش دارند و نه اعتقادی به تفکر مدرن، نه آرمانشهر خود را در انسانمداری می بینند و نه از آنهایی هستند که نسبت به سنت و فرهنگ خودی دچار خود کم بینی باشند. اینها نماز می خوانند، خدا و پیغمبر را قبول دارند و می خواهند چیزی را با ایجاز و اختصار تحویل بگیرند که ذهنشان را نسبت به بعضی چیزها آشنا و حجت شان را هم برای مخالفان قوی تر کند. این دوست گرامی گمان کرده است که رحیم پور می خواهد طبق مد روز خودش را اندیشمند و صاحب نظر و تئوریسن جا بیانداز و از همین جا هم اینقدر اشتباه مرتکب شده است. اصلا هدف او از این سخنرانی ها نه این است که افاده فضل کند یا تدریس فلسفه برای عموم! داشته باشد. اتفاقا او بر این معناست که مخاطب را از سردر گمی و شنیدن و پیگیری کردن هر اصطلاح و مفهوم بی مایه و بی چیزی خلاص کند، ارزش واهی بعضی مفاهیم را بشکند و به تامل و بازگشت به چیزی وادارد که مخاطب در چنته دارد. رحیم پور اگر مراد هم باشد مراد قشری است که داشته خودی را ارزشمند تر از تحفه اجنبی می دانند اما نمی دانند این برتری را از کجا باور کنند و با چه زاویه ای بر سر مخالف بکوبند. آنچه رحیم پور از این طرز کلام و سخنرانی دنبال می کند سعی در ریختن هراس مخاطب از شنیدن چند کلمه ایسم دار و ایست دار است نه تدریس و موشکافی همان ایسم و ایست ها! و نه حتی دقایق حکمی و فلسفی خودی! رحیم پور نمی خواهد کسی را مسلمان کند یا او را از عالم مدرن بترساند، او می خواهد جوان مسلمان را نسبت به شبهاتی که در ذهن اش جولان می دهد واکسینه و آماده تر کند تا امور زندگی اش خود را با خیالی آسوده تر دنبال کند.