عموی کودک ۱۰ سالهای که از حدود ۳هفته قبل به طرز عجیبی گم شده بود درباره شیوه رخ دادن این ماجرا توضیح داد.
به گزارش همشهری، پسر ۱۰ ساله که فیاض احمدی نام دارد و از مهاجران افغان است از حدود ۴ ماه قبل همراه با عمویش برای زندگی به تهران آمد. پدر او مدتی قبل در جنگ با طالبان جانش را از دست داد و مادرش نیز در جریان یک حادثه از بلندی سقوط کرد و جان باخت.
در این شرایط بود که سرپرستی فیاض به عمویش سپرده شد و او فیاض را همراه همسر و دختر ۲ساله خودش به ایران آورد. این مرد که سرایدار یک ساختمان در منطقه شمیراننو است همه تلاشش را انجام میداد تا برادرزادهاش زندگی خوبی داشته باشد، اما حدود ۲۰روز قبل وقتی فیاض برای بازی از خانه بیرون رفت، دیگر برنگشت.
عمویش که نگران فیاض شده بود با عجله خودش را به پارک رساند، اما هیچکدام از بچهها آنجا نبودند. او هر چه صبر کرد خبری از برادرزادهاش نشد و به ناچار نزد پلیس رفت و کمک خواست.
این مرد مشخصات برادرزاده ۱۰ سالهاش را در اختیار مأموران قرار داد و برای پیدا کردن او درخواست کمک کرد. از آن روز نام و مشخصات فیاض در بین افراد گمشده قرار گرفت. تلاشها برای پیدا کردن فیاض حدود ۲۰روز طول کشید تا اینکه چند روز قبل عموی فیاض فهمید که برادرزادهاش در خانه مردی زندگی میکند. به همین دلیل برای پس گرفتن فیاض راهی پلیس آگاهی تهران شد و ماجرا را شرح داد.
عموی فیاض که علیمحمد احمدی نام دارد در این باره میگوید: آنطور که فهمیدم مردی که در شرق تهران مغازه و وضعیت مالی خوبی دارد برادرزادهام را در خیابان دیده و با وعده و وعید او را به خانهاش برده است. او به فیاض گفته بود که من فرزند ندارم و تو بیا فرزندم بشو و فیاض هم که بچه است و خوب و بد را به درستی تشخیص نمیدهد فریبش را خورده و با او به خانهاش رفته بود و در این مدت آنجا بود.
عموی فیاض در ادامه میگوید: ظاهرا این مرد وقتی عکس فیاض را در روزنامه دیده خودش او را نزد پلیس برده و ماجرا را تعریف کرده است. او حرفهایی را به برادرزادهام یاد داده بود که به مأموران بگوید. مثلا اینکه من او را وادار میکنم که کار کند و پولهایش را از او میگیرم. یا اینکه من با برادرزادهام بدرفتاری میکنم. اما خدا شاهد است که همه این حرفها دروغ است. بعد از فوت برادرم و همسرش فیاض و خواهر و برادرش که خیلی کوچک هستند یتیم شدند. مادرم از آنها نگهداری میکند و سرپرستی فیاض هم به من سپرده شد تا او را بزرگ کنم. او دست من امانت است و حالا نمیدانم چه کار کنم.