فرارو- علیرضا اسمعیل زاده؛ «مهلکه» به کارگردانی سالار طهرانی یکی از سریالهای تازۀ شبکۀ نمایش خانگی است که شش قسمت از آن تا امروز در دسترس قرار گرفته است. طهرانی پیش از این فقط یک فیلم سینمایی با عنوان «شاهین» را در کارنامۀ کارگردانی خود دارد که هنوز اکران نشده و ظاهرا به دلایلی توقیف شده است. تنها ویژگی این سریال که به شدت جلب توجه میکند این است که هیچ نکتۀ جالب توجهی ندارد؛ نه فیلمنامه، نه بازی، نه شخصیتپردازی و نه هیچ چیز دیگر.
داستان «مهلکه» دربارۀ گرفتار شدن اتفاقی چهار جوان دختر و پسر در یک ماجرای خطرناک و مرگبار است. اشکان یک هکر است که بعد از اینکه مدتی را در زندان گذرانده، به تازگی در یک شرکت استخدام شده است. یک روز دوستش سیاوش با اصرار از او میخواهد که وسط روز کارش رها کند تا با نامزدهایشان بروند و یک دوری بزنند. آنها با موتور میروند تا ماشین یکی از دوستانشان را قرض کنند. وسط راه سیاوش که ترک موتور نشسته کاملا بدون مقدمه و برنامهریزی کیف یک دختر را میزند. از قضا در این کیف یک هارد اکسترنال قرار دارد که داخل آن اسناد مهمی از فساد همان شرکتی که سیاوش در آن کار میکند وجود دارد. از اینجا به بعد یک تعقیب و گریز دائمی شکل میگیرد و آدمهای خطرناکی که رقیب یکدیگر هم هستند هر کدام سعی میکنند تا هر طور که شده هارد را از دست این چهار نفر بگیرند.
این طرح کلی داستانی مشکل خاصی ندارد، اما دقیقا از لحظۀ سرقت به بعد دیگر هیچ منطق قابل درکی در روند سریال وجود ندارد. نمونههای زیادی از اتفاقات بیمنطق و حتی مضحک را میشود مثال زد که در جریان داستان اتفاق میافتند. مثلا رئیس شرکت یک نفر را میفرستد که هارد را از بچهها پس بگیرد. این آدم همین که سر میرسد چاقو را در کمر دوست اشکان و سیاوش (همان کسی که قرار است ماشینش را قرض بدهد) فرو میکند و باعث میشود بچهها به سرعت فرار کنند؛ در حالیکه میتوانست خیلی راحت و بدون اینکه کسی را وسط خیابان سلاخی کند جلو بیاید و کیف حاوی هارد را از دست آنها بگیرد. یا وقتی بچهها میفهمند که ردشان را از روی گوشی داخل کیف میزنند، باز هم آن را از خودشان دور نمیکنند و این باعث میشود که باز هم گیر بیافتند.
یا باز یک نمونۀ دیگر این که وقتی افراد رادین (پسر رئیس شرکت) بچهها را گیر میاندازند، اشکان تلفنی به رادین میگوید که باید چند میلیارد پول بدهد تا هارد را بگیرد و رادین هم اجازه میدهد آنها بروند؛ اصلا معلوم نیست که چرا این آدم جنایتکار که از قتل و کشتار هیچ باکی ندارد به این راحتی با کسی که کاملا در چنگ اوست چنین معاملهای میکند و میگذارد برود.
معمولا به چنین نقصهایی «حفرههای فیلمنامهای» گفته میشود؛ اما فیلمنامۀ «مهلکه» آنقدر ضعیف و ناقص است و آنقدر اتفاقات بیدلیل در هر قسمت از آن وجود دارد که میشود گفت کل این سریال بیشتر شبیه یک حفرۀ بزرگ است که قطعات شناوری از فیلمنامه در میان آن به چشم میخورد.
از فیلمنامه که بگذریم، بازیهای سریال هم بسیار سست و مصنوعی هستند و هیچکدام از شخصیتها همدلی مخاطب را جلب نمیکنند. نه عصبانیتها واقعی به نظر میرسد، نه رفاقتها، نه اضطرابها و نه هیچ احساس دیگری که قرار است به مخاطب منتقل شود. تصمیماتی که شخصیتهای فیلم میگیرند درست مثل روند فیلمنامه از هیچ منطق روشنی برخوردار نیست؛ زیرا اصلا شخصیتپردازیای در کار نیست که بخواهد منطقی به تصمیمات شخصیتها ببخشد.
مضمون سریال هم بین دو قطب تقریبا متضاد سرگردان است. یعنی معلوم نیست که «مهلکه» میخواهد ستایشی از رفاقت و مروت باشد یا میخواهد هشداری باشد نسبت به دوستیهای نابهجا و روابطی که آدمها را از مسیر درستشان منحرف میکنند؛ آیا اشکان اشتباه میکند که مسیرش را از سیاوش جدا نمیکند؟ یا او چون پای رفیقش میماند آدم بامروت و قابل ستایشی است؟ حال و هوای کلی سریال آدم را یاد ضعیفترین نمونههای فیلمفارسی میاندازد که ملغمهای سطحی و بیضبط و ربط از عشق و مروت و گردنکلفتی بودند. البته حداقل فیلمارسیها معمولا ترانههای قشنگ و نسبتا ماندگاری داشتند که «مهلکه» آن را هم ندارد و مکررا یک ترانۀ بیرمق و ضعیف را برای ما پخش میکند.
اگر بخواهیم منصف باشیم، باید اشاره کنیم که یک نکتۀ مثبت هم در سریال وجود دارد و آن زمان بیست دقیقهای هر قسمت است؛ این را باید لطف کارگردان به حساب بیاوریم که اجازه داده هر چه سریعتر از تماشای سریال نجات پیدا کنیم.