روزنامه فایننشالتایمز (FT) به بهانه جنگ اخیر روسیه در اوکراین به ریشهیابی بحران پرداخته و نقبی به گذشته و مقاله هنری کیسینجر در سال۲۰۱۴ میزند. این روزنامه میافزاید باید توصیههای کیسینجر در سال۲۰۱۴ را مطمح نظر قرار میدادیم تا اوکراین بهسوی بحران درنغلتد. این روزنامه ضمن به دست دادن روایتی از تحولات اوکراین، به مقاله کیسینجر ارجاعات زیادی داده است و بیتوجهی به مفاد آن مقاله را ریشه بحران فعلی اوکراین مینامد. روزنامه «دنیایاقتصاد» برای روشنتر شدن ابعاد بحران اوکراین، مقاله هنری کیسینجر (که از سال ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ وزیر امور خارجه بود) را که در ۵ مارس۲۰۱۴ در واشنگتنپست نوشتهشده ترجمه و به نظر خوانندگان میرساند:
بحث عمومی درباره اوکراین تماما درباره رویارویی است. اما آیا میدانیم به کجا میرویم؟ در دوران زندگیام، شاهد چهار جنگ بودهام که با «شور و شوق فراوان» و «حمایت عمومی» آغاز شد. نمیدانستیم که همه این جنگها را چگونه پایان دهیم و از سه تای آنها بهطور یکجانبه عقبنشینی کردیم. آزمون سیاست این است که چگونه جنگ به پایان میرسد، نه اینکه چگونه شروع شود. اغلب اوقات مساله اوکراین بهمثابه یک مسابقه نمایشی مطرح میشود: اینکه آیا اوکراین به شرق میپیوندد یا به غرب. اما اگر قرار است اوکراین زنده بماند و پیشرفت کند، نباید به پایگاهی برای یکطرف علیه طرف دیگر تبدیل شود، بلکه باید به عنوان پلی بین آنها عمل کند. روسیه باید بپذیرد که تلاش برای وادار کردن اوکراین به داشتن یک وضعیت اقماری و در نتیجه جابهجایی دوباره در مرزهای روسیه، مسکو را به تکرار تاریخ چرخههای فشارهای متقابل خود با اروپا و ایالاتمتحده محکوم میکند.
غرب باید درک کند که برای روسیه، اوکراین هرگز نمیتواند فقط یک کشور خارجی باشد. تاریخ روسیه در جایی آغاز شد که «روس- کییف» نامیده میشود. مذهب روسی از آنجا گسترش یافت. اوکراین برای قرنها بخشی از روسیه بوده است و پیش از آن، تاریخ آنها درهمتنیده شده بود. برخی از مهمترین نبردها برای آزادی روسیه که با «نبرد پولتاوا» در سال ۱۷۰۹ شروع شد، در خاک اوکراین انجام گرفت. ناوگان دریای سیاه - ابزار روسیه برای نمایش قدرت در مدیترانه - با اجاره بلندمدت در سواستوپل (در کریمه) مستقر است. حتی مخالفان مشهوری مانند «الکساندر سولژنیتسین» و «جوزف برادسکی» اصرار داشتند که اوکراین بخشی جداییناپذیر از تاریخ روسیه و درواقع روسیه است. اتحادیه اروپا نیز باید بپذیرد که عضویت اوکراین در این اتحادیه عواقبی استراتژیک دارد و دامنه بحران را از سیاست داخلی به حوزه مذاکره دیپلماتیک تعمیم میدهد. سیاست خارجی هنر تعیین اولویتهاست.
اوکراینیها عنصر تعیینکننده هستند. آنها در کشوری با یک تاریخ پیچیده و یک ترکیب چند زبانی زندگی میکنند. بخش غربی در سال ۱۹۳۹، زمانی که استالین و هیتلر غنائم را تقسیم کردند، به اتحاد جماهیر شوروی ضمیمه شد. کریمه که ۶۰درصد جمعیت آن روسی هستند، تنها در سال ۱۹۵۴ بخشی از اوکراین شد، یعنی زمانی که نیکیتا خروشچف، که خودشزاده اوکراین بود، آن را بهعنوان بخشی از جشن سیصدمین سال توافق روسیه با قزاقها اعطا کرد. غرب عمدتا کاتولیک است. شرق عمدتا ارتدکس روسی. غرب به زبان اوکراینی سخن میگوید. شرق بیشتر به زبان روسی صحبت میکند. هرگونه تلاشی از سوی یکی از جناحهای اوکراینی برای تسلط بر جناح دیگر - طبق الگوی قبلی - در نهایت منجر به جنگ داخلی یا فروپاشی میشود. تبدیل اوکراین به عنوان بخشی از رویارویی شرق و غرب، برای چندین دهه هرگونه چشماندازی در راستای کشاندن روسیه و غرب - بهویژه روسیه و اروپا - به یک نظام همکاری بینالمللی را از بین میبرد.
اوکراین تنها ۲۳ سال است که مستقل شده؛ پیشازاین تاریخ، اوکراین از قرن ۱۴ همواره زیر نوعی حاکمیت خارجی بوده است. جای تعجب نیست که رهبران اوکراین در گذر زمان و از نظرگاه تاریخی هنوز «هنر سازش» را نیاموختهاند. سیاست اوکراین پس از استقلال بهوضوح نشان میدهد که ریشه مشکل در تلاشهای سیاستمداران اوکراینی برای تحمیل اراده خود بر بخشهای سرکش کشور (ابتدا توسط یک جناح، سپس توسط جناح دیگر) نهفته است. این ماهیت درگیری بین «ویکتور یانوکوویچ» و رقیب سیاسی اصلی او، «یولیا تیموشنکو» است. آنها نماینده دو جناح اوکراین هستند و تمایلی به تقسیم قدرت نداشتهاند. سیاست عاقلانه ایالاتمتحده در قبال اوکراین این است که باید به دنبال راهی برای همکاری دو بخش این کشور با یکدیگر باشد.ما باید به دنبال آشتی باشیم نه سلطه یک جناح بر دیگری. روسیه و غرب و حداقل همه جناحهای مختلف در اوکراین، بر اساس این اصل عملنکردهاند.
هرکدام وضعیت را بدتر کردهاند. روسیه نمیتواند بدون منزوی کردن خود راهحل نظامی را تحمیل کند، آن هم در زمانی که بسیاری از مرزهایش در حال حاضر مرزهایی نامطمئن هستند. غرب نباید از ولادیمیر پوتین یک اهریمن بسازد؛ این دلیلی بر نبود سیاست متعادلسازی است. پوتین باید متوجه باشد سیاست تحمیل نظامی جنگ سرد دیگری را رقم خواهد زد. ایالاتمتحده هم بهنوبه خود، باید از برخورد با روسیه به عنوان یک کشور ناهنجار و تحمیل قوانین رفتاری خود بر این کشور اجتناب کند. براساس تاریخ روسیه، پوتین یک استراتژیست جدی است. درک ارزشها و روانشناسی ایالاتمتحده برگ برنده پوتین نیست. همانطور درک تاریخ و روانشناسی روسیه نقطه قوت سیاستگذاران ایالاتمتحده نیست.
رهبران همه طرفها باید به بررسی نتایج بازگردند، نه اینکه در موضعگیری با هم رقابت کنند. در اینجا تصور من از نتیجهای است که باارزشها و منافع امنیتی همه طرفها سازگار است:
۱- اوکراین باید حق انتخاب آزادانه روابط اقتصادی و سیاسی خود از جمله با اروپا را داشته باشد.
۲- اوکراین نباید به ناتو بپیوندد؛ موضعی که من هفت سال پیش، زمانی که آخرینبار مطرح شد، اتخاذ کردم.
۳- اوکراین باید در ایجاد هر دولتی که با اراده ابرازشده مردمش سازگار باشد، آزاد باشد. رهبران عاقل اوکراین پس از آن، سیاست آشتی بین بخشهای مختلف کشورشان را انتخاب میکنند. در سطح بینالمللی، آنها باید وضعیتی مشابه با وضعیت فنلاند را دنبال کنند. این کشور هیچ شکی در استقلال شدید خود و در همکاریهای خود در بیشتر زمینهها با غرب باقی نمیگذارد؛ اما با دقت از خصومت نهادی با روسیه اجتناب میکند.
۴- الحاق کریمه توسط روسیه با قوانین نظم جهانی موجود ناسازگار است؛ اما باید بتوان روابط کریمه با اوکراین را بر مبنایی کمتر پرتنش قرار داد. برای این منظور، روسیه حاکمیت اوکراین بر کریمه را به رسمیت خواهد شناخت. اوکراین باید خودمختاری کریمه را در انتخاباتی که با حضور ناظران بینالمللی برگزار میشود، تقویت کند. این روند شامل رفع هرگونه ابهام درباره وضعیت ناوگان دریای سیاه در سواستوپل است.
اینها اصول هستند نه تجویز قانون. افراد آشنا با منطقه میدانند که همه اینها برای همه طرفها خوشایند نیست. این اصول رضایت مطلق را تامین نمیکند؛ اما نارضایتی متوازن را محقق میسازد. اگر راهحلی مبتنی بر این عناصر یا عناصر مشابه به دست نیاید، حرکت به سمت رویارویی تسریع خواهد شد. زمان آن بهزودی فرا خواهد رسید.