بهروز افخمی که سرانجام پس از گذشت بیش از یک دهه، فیلم «فرزند صبح»ش آماده اکران عمومی شده، تصمیم گرفته است با همین فیلم از فیلمسازی در سینمای ایران خداحافظی کند، چرا که معتقد است سینما دیگر نمیتواند دورانساز باشد.
بهروز افخمی با بیش از ۳۰ سال سابقهی فیلمسازی، بیتردید یکی از کارگردانهای جریانساز سینمای ایران محسوب میشود که دو فیلم «عروس» و «شوکران» از ساختههای او در اواخر دهههای ۶۰ و ۷۰ میتوانند مصداقی براین ادعا باشند.
او در طول این سالها با ساخت فیلمهایی همچون «روز فرشته»، «روز شیطان»، «عقرب»، «جهان پهلوان تختی»، «گاو خونی»، «سن پترزبورگ»، «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»، «روباه» و «فرزند صبح»، سریالهای «کوچک جنگلی» و «عملیات ۱۲۵»، اجرای برنامههای سینمایی در تلویزیون و حضور در دورهی ششم مجلس شورای اسلامی مسیری متفاوت و پرپیچ و خم را تجربه کرده و بعضی اظهارنظرهای صریحش درباره مسائل سینمایی و غیرسینمایی نیز او را چهرهای حاشیهساز نشان داده است.
یکی از این حاشیهها در هفتههای گذشته به صحبتهایش درباره چند فیلم جامانده از جشنواره فجر مربوط بود که واکنشهایی را هم در پی داشت، اما اتفاقی مهمتر از حاشیههای جشنواره فجر، یک رونمایی عمومی از فیلم پر سر و صدای افخمی یعنی «فرزند صبح» در افتتاحیهی جشنواره فیلم عمار بود؛ فیلمی که اولین بار در بیستونهمین جشنواره فجر به نمایش درآمد و کسانی که روز ۱۸ بهمن سال ۱۳۸۹ در سالن همایشهای برج میلاد بودند حتما اتفاقهای زمان نمایش فیلم «فرزند صبح» و حاشیههای بعد از آن را به یاد دارند.
او حالا پس از یک دهه کشمکش، نسخهای را از این فیلم آماده کرده که میگوید، بهترین فیلمی است که ساخته و دوست دارد آخرین فیلمش نیز به عنوان کارگردان سینما در ایران همین اثر باشد.
بهروز افخمی در گفتگو با ایسنا از فیلم «فرزند صبح» و وضعیت امروز سینما سخن گفته است که مشروح این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
پس از اعلام اسامی فیلمهای جشنواره، شما - به عنوان یکی از اعضای هیات انتخاب - در اظهار نظری سینما را مُرده اعلام کردید. چرا؟
اگر مروری بر سینما در چند دهه قبل داشته باشیم میبینیم که مثلا ۵۰ سال قبل با فیلم «قیصر» نسلی تربیت شد که برای انقلاب آماده میشد، یعنی «قیصر» به مسعود کیمیایی مربوط نمیشد بلکه به دورانِ جوانی سینما در ایران مربوط بود؛ دورانی که پرده نمایش بزرگ بود، موبایل وجود نداشت و سینما تاثیرات هیپنوتیزمی میتوانست داشته باشد.
وقتی میگوییم چیزی مُرد، یعنی تمام امکانات بالقوهی آن بالفعل شده و دیگر امیدی به آن نیست، اما آنچه درباره سینما گفتم، ارتباطی به این ندارد که در جشنواره فجر امسال به شکل غیرمنتظرهای چند فیلمساز اول و دوم خوب داریم. این سر جای خود است و آن سینمای مُرده هم سر جای خود. متاسفانه این بچهها دیر آمدند و احتمالا فیلمهای بزرگ دیگر به وجود نخواهد آمد.
به نظر میرسد این هم یک روند طبیعی است.
بله، این هم نکتهای است، چون طبیعتاً در اوج پختگی است که هر هنری میمیرد، مثلاً شعر فارسی در اوج پختگی تمام شد، یعنی اصلا در اثر پختگی تمام شد و دیگر نمیشد بهتر از حافظ شعر گفت.
طرح چنین مسائلی از سوی شما به عنوان عضوی از هیات انتخاب جشنواره فجر که حاشیههایی هم داشته، با هماهنگی مسئولان جشنواره است یا اینکه، چون بهروز افخمی هستید آنها را عنوان کردید؟
من با کسی هماهنگ نمیکنم.
پس چرا جشنواره چنین حرفهایی را به طور طبیعی نمیتواند تحمل کند یا بشنود؟ به هرحال سینما همیشه با حاشیه تداوم و حیات داشته و از سوی دیگر دانستن هم حق مردم است و قرار نیست پنهان کاری داشته باشیم. مگر رونق جشنواره چیز بدی است؟
فکر میکنم دلیلش این باشد که قضیه را خیلی جدی میگیرند و آن را از مقوله امنیت ملی تلقی میکنند، در حالی که اصلاً این طور نیست، چون دیگر سینما اهمیتی ندارد. درباره سینما میتوان همه چیز گفت و مسئله پنهانی وجود ندارد.
من بعد از مصاحبهای که در تلویزیون داشتم و بازتاب آن را گرفتم، متوجه شدم وقتی میگویم، «مستقیم به ما گفتند کدام فیلم پروانه نمایش نمیگیرد»، انگار حرف عجیبی زدهام و انتظار داشتند که این قضیه پنهان شود. در سینما عدهای عضو شورای پروانه نمایش هستند که درباره فیلمها تصمیم میگیرند، یک عده هم هیات انتخاب جشنواره هستند. هر کدام از این دو گروه کار خود را میکند و به خاطر اینکه کل سینما کم اهمیت شده - حداقل در ۱۰ سال اخیر واقعا اهمیت سینما بسیار کم شده - دلیلی ندارد که همه چیز را نگوییم و نکتهای پنهان بماند.
به نظر میآید برخی بر اساس عادت، عمل میکنند همانطور که بعضیها بر اساس عادت همچنان فیلم میسازند و فکر میکنند فیلمهایشان میتواند دورانساز و بزرگ باشد؛ در حالی که گسترش قارچ گونهی وسایل مختلف ارتباطی این موضوع را منتفی کرده و امکان اینکه بتوان یک فیلم دورانساز ساخت دیگر وجود ندارد. همچنین به نظر میآید مسئولان سینمایی وزارت ارشاد فکر میکنند یکی از حساسترین بخشهای فرهنگی در مملکت را اداره میکنند در حالی که این طور نیست.
آیا این واکنشها و تمایل به پنهانکاری فقط از روی عادت است یا ممکن است از روی ترس هم باشد؟
تا حدی ممکن است، ولی به نظرم به رفتار محافظهکارانه و با احتیاط عادت کردهایم.
در دنیا برای تعریف هنر بین نخبگانی که دستاندرکاران آن هنر هستند و عامه مردم فاصله وجود دارد. در کشور ما علاوه بر اینها یک تعریف جداگانه هم از منظر حاکمیت وجود دارد و براساس آن یک مدیر قرار است طوری مدیریت کند که نظر همه را جلب کند و حداقل از برخی ضلعهای این ماجرا میترسد. به نظر میرسد که بخشی از این اظهارنظرها در حوزه سینما به این مربوط شده که اگر فلان نهاد یا گروه از عملکرد و سخن و گفتار من خوشش نیاید آن وقت چه کنم؟ آیا ممکن است موقعیتم را از دست دهم؟ آن احتیاط و این طرز تفکر در نهایت باعث میشود یک وضعیت شترگاوپلنگ پیش آید.
بله همین طور است. متاسفانه بدون هیچ معنایی سینما را عادت دادند که زیاد از حد سیاسی شود. ۲۰ سال پیش هم سینما را اینقدر سیاسی کردند و کاری اشتباه بود و الان اشتباه بزرگتری است.
با وجود تمام این حرفها به نظر میرسد در مجموع از فیلمهای جشنواره امسال رضایت دارید؟
بله، درست است و خیلی هم برای خودم عجیب بود، یعنی ما (اعضای هیات انتخاب) در روز اول آماده شده بودیم تا یک بیانیه بدهیم و بگوییم متاسفانه بیشتر از ۱۲ فیلم برای بخش مسابقه جشنواره پیدا نشد. البته میدانستیم با این اتفاق به اعتبار جشنواره خیلی لطمه خواهد خورد و کلا به یک جشنواره محلی تبدیل میشود.
ما در آن روزهای اول براساس آنچه دیدیم، فکر میکردیم فیلمها آنقدر بد باشد که اگر خیلی شانس بیاوریم شاید ۱۶ فیلم را بتوانیم انتخاب کنیم، هرچند همین تعداد هم در حد استاندارد نیست. دبیر جشنواره (مسعود نقاشزاده) میگفت، سعی کنید ۱۸ فیلم را انتخاب کنید، چون معمولا بخش مسابقه با تعداد بین ۱۸ تا ۲۲ فیلم حرفهای است و با بیشتر از ۲۲ فیلم هم داوری چنان مشکل میشود که چارهای جز ظلم کردن باقی نمیماند و بالاخره مجبور میشوید که حداقل در حد کاندیداتوری به بعضی فیلمها ظلم کنید؛ ولی چند روز که گذشت به نظر رسید اسمهایی (کارگردانهایی) که ما نمیشناسیم یا حداکثر یک فیلم از آنها دیدهایم کارهای خوبی ساختهاند. از هفته دوم فکر کردیم در همین مرحله انتخاب ممکن است مجبور شویم به بعضی فیلمها ظلم کنیم و نمیتوانیم همه فیلمهای خوب را در بین ۲۲ فیلم بگنجانیم.
این فیلمها محصول یک اتفاق هستند یا شما تحلیل دیگری درباره آنها دارید؟
من اصلا اهل نظریهپردازی نیستم، ولی فکر میکنم در شرایطی که حدود ۷۰ درصد جمعیت کشور زیر ۴۵ سال سن دارند و سن متوسط جامعه از جوانی گذشته و به ۳۰ تا ۵۰ سال رسیده، اگر تکتک فیلمسازها را بررسی کنیم، میبینیم فیلمسازی که اولین فیلم خود را ساخته بر خلاف آنچه انتظار میرود آنقدرها هم جوان نیست و با توجه به کلی تجربه و کوشش برای ساخت فیلمش، حساب شده جلو آمده است.
شاید هم یک علت دیگر این باشد که در دوران کرونا، تهیهکننده بخش خصوصی به شما پول نمیدهد که فیلم بسازید مگر آنکه آنقدر فیلم شما خوب باشد که تهیهکننده امیدوار باشد بخشی از پول برگردد یا اینکه فیلمنامه آنقدر خوب باشد که او سر ذوق آید و حتی حاضر به ضرر کردن باشد. درواقع فقط در این شرایط است که میتوان تهیهکننده پیدا کرد در حالی که قبل از کرونا اینطور نبود، همین که دو سلبریتی داشته باشید و یک داستان کمدی سرهمبندی کنید، میگفتند ۲۰ میلیارد تومان را برای فروش شما تضمین میکنیم و اگر هم کمی خوش شانس باشید تا ۴۰ میلیارد تومان هم میفروشید.
در هیات انتخاب بسیاری از داستانهایی که ما دیدیم آنقدر خوب پرورش داده شده بودند که فکر میکردی اگر خودت در مقام تهیهکننده بودی حاضر بودی سرمایهگذار پیدا کنی، آسمان و زمین را به هم بدوزی تا حالا که قرار است با یک میلیارد تومان فیلمی ساخته شود پولش را فراهم کنی؛ بنابراین هر کدام از این دلایل ممکن است وجود داشته باشد، اما با اطمینان میتوان گفت، این پدیدهای است که در جشنواره فجر امسال اتفاق افتاده است؛ فیلمهای خوب زیادند و بهترین فیلمها برای آنهایی است که یا فیلم اول خود را ساختهاند یا فیلم دومشان را.
آیا میتوان گفت سینماگران جوان دارای اعتماد به نفس بیشتری هستند یا به عبارتی قلدر شدهاند و دیگر آن آدمهایی که همهی نیازشان را باید از بنیاد سینمایی فارابی بگیرند نیستند؟ چون الان فیلمسازهای داریم که آثار خود را اصلا به جشنواره فجر نمیدهند و برای جشنوارههای خارجی آماده میشوند؛ یعنی انگار ارتباطهای جهان بیرون، آدمها را قلندر کرده و آنها سرنوشت دیگری برای خود متصور هستند.
اگر این نظر را به این معنای ارزان شدن وسایل فیلمسازی و در دسترس بودن ابزارش میگویید، میتواند درست باشد، اما اگر بر مبنای نتیجهگیری کلی از انگیزشها و نیروهای سیاسی - اجتماعی عنوان میکنید، مطمئن نیستم این طور باشد. یکی از چیزهایی که اتفاق افتاده و درواقع یک فکت است همین ارزان شدن وسایل فیلمسازی است که هر کسی با آنچه در دست دارد مثل یک موبایل و لپتاپ، میتواند فیلمی مناسب برای پرده بزرگ بسازد.
اما به نظرم این فیلمسازها به دلایل دیگری غیر از پیشرفت اینترنت و فیلمسازی دیجیتال هم قُلدر شدهاند. مثلا شاید بخاطر سن و سال آنها باشد، چون متوسط سن فیلمسازان اول و دوم جشنواره امسال خیلی کم نیست و یک دلیل دیگر برای این پدیدار شاید این باشد فیلمسازی مثل نوشتن یک رمان شده، یعنی اگر بتوانی متنی بنویسی و آن را در اینترنت عرضه کنی و آن نوشته از همان چند سطر اول بتواند مخاطب را گرفتار کند، یک سال بعد همه آن را میخوانند و به هم توصیه میکنند.
این اتفاق ۵۰ سال پیش اصلا ممکن نبود، ولی الان ممکن است و حتی در سینما هم به نظر میآید بر اثر انقلاب دیجیتال چنین شیوهای امکانپذیر شده است. در این موقعیت دیگر افراد اسم و رسمدار با افرادی که شهرتی ندارند برابر شدهاند.
به استاندارد جشنواره و تعداد کم ۱۲ فیلم اشاره کردید، در حالی که جشنوارههای الف خارجی بخش مسابقه را با حدود همین تعداد فیلم برگزار میکنند و در کنارش بخشهای غیررقابتی جایگاه ویژهای دارند. در ایران ظاهراً مدل برگزاری جشنواره فجر مثل آنهاست که یک هیات انتخاب و داوری وجود دارد، نوع جایزه دادنهای ما بعضا مثل اسکار است در صورتی که شبیه آن نیست و در مجموع یک ترکیب من درآوردی و ملغمه است که در تمام بخشهای فنی هم جایزه میدهیم. شما این مدلِ ملی را میپسندید و مفید میدانید؟
چارهای جز این نیست، یعنی نمیتوانید جایزههای فنی را ندهید، چون اگر مثلاً جایزه جلوههای ویژه حذف شود، باید پرسید که آیا خانه سینما باید این جایزه را بدهد؟ خانه سینمایی که هنوز آمادگی کافی و حرفهای ندارد تا تعداد زیادی متخصص فنی داشته باشد و بدون گاوبندی کردن، کسی را از دور خارج کردن و بیخودی فردی را مطرح کردن این مسئولیت را انجام دهد. این اتفاقها در دورههای قبلی خانه سینما رخ داده و جایزههای حرفهای خانه سینما جایزههای معتبری نشدند.
در چنین شرایطی بسیاری میگویند بودن جایزه فجر از نبودنش بهتر است؛ بنابراین جشنواره فجر در این ۴۰ سال به تدریج بر اساس ضرورتها و نیازهای داخلی شکل گرفته و اتفاقاً به نظرم بخشی از جنبههای بدش یا کم شده یا تلطیف شده است، مثل سیاستزده بودن که در دورههای اول جشنواره ممکن بود از جمهوری اسلامی خیلی انتظار برود با فیلمها سیاسی برخورد کند و گاهی هم این کار را انجام میداد، اما با انتقادهایی که نسبت به سیاستزدگی در جشنواره به حق یا ناحق وجود داشت، باعث شد هیأت داوران حرفهایتر شود و این مسئله سیاستزدگی اگر کم نشده باشد تشدید هم نشده است. در حالی که میبینیم جشنواره کن خیلی سیاستزدهتر شده و حتی اسکار هم به گندِ سیاست کشیده شده است.
در ۱۰ - ۱۵ سال اخیر اسکار دیگر هیچ شباهتی به ۵۰ سال قبل خود که کاملاً حرفهای برگزار میشد ندارد یعنی زمانی که به فیلمهایی که در تراز سینمای کلاسیک هالیوود بودند، بیشتر توجه میشد، ولی الان مسائلی مثل همجنسگرایی داخل سیاستهای آکادمی شده و فیلمها بدون توجه به ارزشهای سینمایی و فقط بخاطر جسارت در طرح موضوعهایی که سیاسی شدهاند مورد توجه قرار میگیرند.
در جشنوارههای کن و برلین هم همینطور است و اگر فیلمی در مخالفت با موضوعی مثل همجنسگرایی داشته باشید جایی در آن فستیوالها ندارد. قبلا هم یک بار به شوخی گفته بودم که جشنواره فجر ایران موفق شده جشنوارههای دیگر را هم خراب کند. آنها کم کم از ما یاد گرفتند که سیاست را در انتخاب فیلمها مدنظر قرار دهند.
در جشنواره امسال حسرت شما تنها بابت همان دو فیلمی است که گفتید به جشنواره راه پیدا نکردند؟
نه، چهار، پنج فیلم است: «عروسک»، «علت مرگ: نامعلوم»، «کوچه ژاپنیها»، «میرجاوه» و دو، سه فیلم دیگر که (نبودشان) خیلی دل ما را سوزاند.
در مقطعی تمام هیجان و جذابیت جشنواره فجر به این بود که در آنجا فیلمهایی را میتوان تماشا کرد که ممکن است بعد از جشنواره امکان دیدن آنها فراهم نشود، ولی الان سالهاست که این هیجان از دست رفته. شما به عنوان یک فیلمساز نتوانستید کاری کنید که فیلمهای مشکلدار حداقل در جشنواره فجر نمایش داده شوند؟
بله، جشنواره فجر در مقطعی همینطور بود و الان شکل دیگری شده است. اما درباره فیلمها بگویم که برای «عروسک» معلوم بود که نمیشود کاری کرد. در مورد «علت مرگ: نامعلوم» بعد از آنکه اصرارهای ما به جایی نرسید و دیدیم شورای پروانه نمایش حاضر نیست برای آن پروانه صادر کند، گفتیم حداقل آن را جزء رزروها بگذاریم.
در فهرست رزروها فیلم «کوچه ژاپنیها» هم بود که یک فیلم عجیب و غریبِ سیاه و سفید و باحال، ساختهی امیرحسین ثقفی است. خیلی سعی کردیم این فیلم هم وارد ۲۲ تا انتخاب نهایی شود، ولی اصلاحات زیادی به آن داده شده بود و میگفتند فیلم خشن است و تا بخواهند صحنههای خیلی خشن مورد نظر شورای پروانه نمایش را اصلاح کنند دیگر انتخابها مشخص شده بود.
برویم سراغ «فرزند صبح» که پس از ۱۱ سال نسخهای که مد نظر شماست در افتتاحیه جشنواره فیلم عمار رونمایی شد. اولین سوالی که به ذهن میرسد به عنوان مخاطبی که در سال ۸۹ هم فیلم را ندیده، این است که پیش فرض شما برای چیدمان ساختار فیلم چه بود؟ چون هر کسی که فیلم را ببیند احساس میکند این کار میتوانست یک اثر درام رایج از جنس سریالهای تلویزیونی که مخاطب هم خیلی بپسندد باشد، ولی برای ۱۱ سال پیش که سینمای هنری اینقدر جایگاه نداشت، انگار سیالیتی را قائل بودید تا فیلم خطی نباشد و فضای نیمهانتزاعی ایجاد کند. آن نگاه چه بود که شما را برای ساخت یک چنین سوژهی حساسی در ریسک ساخت یک فیلم مألوف قرار نداد؟
شاید حساسیت سوژه باشد که از خیلی جهات نمیتوان به آن نزدیک شد و مثلاً فیلمی در مدل یک مستند سیاسی ساخت. علتش تمام اختلافنظرها و حساسیتها و کوششها برای مصادرهی شخصیت امام (ره) از طرف جریانهای مختلف است که سبب میشود فکر کنی اگر بخواهی وارد این عرصه شوی، از همه طرف تیر میخوری پس نمیتوانی فیلم بسازی. یعنی ممکن است کار باعث سوءتفاهم شود، هرچند شاید به عنوان یک سیاستمدار یا فیلمساز سیاسی شهرت پیدا کنی، ولی فیلم به نتیجه نمیرسد و دعوا راه میافتد و کار داستانپردازی و فیلمسازی در این میان فراموش خواهد شد.
اما گذشته از اینها، وقتی ۲۵ سال قبل اولین بار پیشنهاد ساخت فیلمی درباره زندگی امام مطرح شد همان موقع شرایط اولیه خود را گفتم، یعنی تاکید کردم که درباره دوران حکومت امام فیلم نمیسازم و ممکن است درباره دوران تبعید یعنی از زمان فوت آقای بروجردی تا تبعید امام - از اواخر سال ۳۹ تا اواسط سال ۴۳ - یا در دوران کودکی کارهایی بکنم و عملاً در زمان فیلمنامه نوشتن دوران کودکی مسلط شد؛ یعنی متوجه شدم درباره چنین شخصیتی نمیشود با وضوح و با تاکید بر وقایع سیاسیِ شناسنامهدار فیلم ساخت، چون خیلیها در آن دوران کارهایی کردهاند و الان در رأس قدرت هستند یا در سال ۴۲ و ۴۳ افرادی مخالف امام بودند و الان جزء مراجع عالیقدر هستند و اینها را نمیتوان در فیلم نشان داد.
پس در زمان نوشتن فیلمنامه عملاً به سمتی رفتم که خودم هم بیشتر دوست داشتم یعنی فیلم ساختن درباره یک کودک که در دورانی چشم به جهان باز میکند که دنیا به سرعت در حال ویران شدن است، در آستانه جنگ جهانی اول. پدر این کودک مجتهد است، ولی ترور شده، یعنی دورانی است که مجتهدکُشی در کشوری که به شدت مذهبی و سنتی بوده شروع شده، تلاشها براین است که نظام ملوکالطوایفی از بین برود و کشوری مدرن به معنای امروزی درست شود. خانهای که این کودک در آن زندگی میکند یک عمارت بزرگِ خانی با دیوارهای بلند و برجهای تیر است.
او در چنین خانهای بزرگ میشود و به دلیل آشوبها و ناامنیها اجازه بیرون رفتن هم ندارد. چون راهزنها همیشه به خمین حمله میکردند، ولی در نهایت این بچه در خانهای بزرگ میشود که تمام عالم اوست و «خانه» برای خود نوعی شخصیت دارد و کاراکتر اصلی فیلم است.
اینها تمام چیزهایی بود که من بیشتر از طرح مسائل سیاسی دوست داشتم یعنی به دنیا آمدن در دنیایی که در حال ویرانی است. خلاصه اینکه موضوع طبیعت و زندگی پیش از دوران مدرن که در حال از هم پاشیدن است و اتفاقا از آنچه امروز در آن زندگی میکنیم خیلی جای زیباتری است، مضمون اصلی فیلم «فرزند صبح» است که ساختم.
در کل فکر میکنم سناریو خیلی راحت پیش رفت و با اینکه معمولا منابع اقتباسی دارم، در این فیلم تا جایی که خودم تشخیص میدهم، اقتباسی نداشتم، غیر از اینکه یک فیلم وسترن شاعرانه به اسم پت گرت و بیلی دِ کید (Pat Garrett and Billy the Kid) ساخته سم پکینپا در سال ۱۹۷۳ هست که «فرزند صبح» شباهتهایی به آن دارد.
این نگاه به طبیعت، منظرهها، لحظات نوری گذرا و فرّار، خانههای قلعهای شکل که مدام منتظر حمله راهزنها هستند، آدمهای طبیعی و کوه نشین که همیشه اسلحه کنار دستشان است، از شباهتهای این دو فیلم هستند. البته در فیلم پِکینپا، خواننده معروف آن دوران که بعدا برنده جایزه نوبل شد، یعنی باب دیلن ۶ آهنگ خوانده و درواقع یک آلبوم مخصوص به این فیلم دارد، ضمن اینکه خودش هم نقش کوتاهی در فیلم بازی کرده است. در مجموع فکر میکنم زمانی که فیلمنامه «فرزند صبح» را مینوشتم حال و هوای «پت گرت و بیلی د کید» در ذهنم بود.
چه شد که صاحب و سرمایهگذار فیلم این اثر را نپذیرفتند، چون به نظر میرسد مقاومتی دربرابر آن وجود داشت؟
شاید دلیل اصلی این باشد که از اسم امام هم میترسند، یعنی نه تنها تهیهکننده، بلکه دیگران هم از اسم ایشان میترسند. فرض کنید گروهی از بچههای خیلی مذهبی و متعصب را جمع کنید و این فیلم را به آنها نشان دهید.
بعضیشان میگویند مگر تصویر امام این بوده؟ حالا اگر بپرسی در زمان حیات امام مگر تو چند ساله بودی و حتی موقع فوت ایشان کجا بودی، پاسخی ندارند، ولی میگویند اسلام همان چیزی است که من فکر میکنم؛ بنابراین کسی که درباره حضرت خمینی فیلم میسازد از همان اول باید صابون تیر خوردن از همه طرف را بر تن خود بمالد و بر همین اساس پس از مطالعه و تحقیق به انتخاب این مقطع از زندگی ایشان رسیدم و فیلمی ساختم که با وجود همه سختیها به مرحلهای رسیده که در حال دیده شدن است.
فکر هم میکنم «فرزند صبح» بهترین فیلمی است که ساختهام و دوست دارم این آخرین فیلم من به عنوان کارگردان سینما در ایران باشد. شاید اگر عمری بود در خارج از کشور فیلم سینمایی برای پخش جهانی و عرضه در پلتفرمها بسازم و فکرهایی هم از این بابت دارم، اما در سینمای ایران دوست دارم با همین «فرزند صبح» کارگردانی را تمام کرده باشم.
اما انگار یکی دو سال قبل پروانه ساخت یک فیلم جدید را گرفته بودید؟
بله برای «کاغذ شطرنجی» بود که دو سال قبل و پیش از سریال «رعد و برق» میخواستم بسازم، اما دیگر زیاد در حال و هوای آن نیستم، شاید به خاطر همین زمانی باشد که طی شده و ممکن است فیلمنامه را به یکی از همین فیلمسازهای جوان بدهم که میخواهند کار دوم یا سوم خود را بسازند و بعد خودم تهیهکننده باشم.
کلا کارگردانی را کنار میگذارید یا کارگردانی فیلم سینمایی را؟
تهیهکنندگی و کارگردانی سریال را کنار نمیگذارم فقط کارگردانی سینما را در ایران نمیخواهم ادامه دهم، چون وقتی میگویم سینما دیگر نمیتواند هیجانانگیز و دورانساز باشد، طبیعتاً خودم اگر به آن اعتقاد دارم، باید اولین کسی باشم که به آن عمل میکنم. در نتیجه فکر میکنم ممکن است سریال بسازم و حتی ممکن است تئاتر اجرا کنم، اما برای کارگردانی سینما فکر میکنم «فرزند صبح» پایان خوبی است بخصوص آنکه روی پرده هم خیلی جلوه دارد.
قبلا درباره ساخت اثری با موضوع شاهنامه صحبت کرده بودید. این با سینما ارتباطی ندارد؟
این کار ترکیبی است و میتواند با امکانات سینما برای صحنه تئاتر اجرا شود، یعنی ممکن است اجرای صحنهای باشد یا حتی یک فیلم سینمایی موزیکال که اول خودم بسازم و بعد از سری دوم به بعد به کسانی که کار دستشان آماده باشد بسپارم و خودم فقط تهیهکننده باشم، چون شاهنامه کار بسیار بزرگی است و حتی به نیمه رساندن آن هم به عمر من قد نمیدهد.
شاید بیش از ۲۰ سال طول بکشد که این کار انجام شود. اصولا معتقدم فیلمسازی در ایران به شاهنامه بدهکار است و خجالتآور است که در سینمای ایران شاهنامه مثل یک چیز دور از دسترس باقی مانده که انگار کسی جرات ندارد به آن دست بزند و روی همان طاقچه باقی مانده است.
برگردیم به این که گفتید از امام میترسند، آیا در مواجههها به شما نگفتند که اگر مثلا فلان بخش فیلم به این شکل نبود با آن مشکلی نداشتند؟
هیچ کس به من نگفته که فیلم مشکل دارد. یعنی اصلاً حرف روشنی نزدند، فقط موقعی که فیلمبرداری را تمام کردیم، نزدیک به دوسال من ایران بودم، ولی پولی که برای مرحله پستپروداکشن لازم بود پرداخت نشد. به محض اینکه به کانادا رفتم شروع کردند به مونتاژ دلخواه خودشان که از لحاظ تصویر، صدا، موسیقی، دوبله و کلا همه چیز افتضاح بود. به نظر میآمد چنین کاری فقط برای از بین بردن فیلم طراحی شده است، چون در حالی که مونتاژ سیفالله داد ۹۶ دقیقه بود، یک فیلم ۱۴۰ دقیقهای را - که حدود پنجاه دقیقه آن اضافه بود - آماده کردند.
البته برای نسخه نهایی ما پنج دقیقه از تدوین سیفالله داد را کم کردیم و الان به ۹۱ دقیقه رسیده، اما اینکه یک فیلم ۹۶ دقیقهای را به ۱۴۰ دقیقه تبدیل کنید چه معنایی دارد جز اینکه آن را غیرقابل نمایش کنید؟ بعد هم آن فیلم برای پرده عریض است و براساس فیلمبرداری قرار بود سوپر ۳۵ آف سنتر باشد، ولی بدون در نظر گرفتن چنین نکاتی نسخهای را آماده کردند که از یک گوشه کادر، ریل معلوم بود و از بالا پروژکتور و در جایی دیگر شلوار جین هدیه تهرانی! درواقع این نسخه عبرتآموز بیش از ۴۰ دقیقه اوتی وارد فیلم کرده بود که باید در مونتاژ حذف میشد.
آن زمان به محض اینکه شنیدم کارهای لابراتواری فیلم در ایران در حال انجام است یک نامه نوشتم و گفتم که اصلاً در لابراتورهای ایران اسکنر مناسب برای این فیلم وجود ندارد و نمیتوان کارهای لابراتواری را در داخل کشور انجام داد. یک ماه پیش از نمایش فیلم درجشنواره به ایران برگشتم و فهمیدم آنها واقعاً به همان شکل افتضاح فیلم را برای جشنواره آماده کردهاند. اول فکر کردم در جشنواره آنقدر آدم عاقل وجود دارد که توصیه کند این کار را نکنید، ولی ظاهراً هر کس کار خود را میکرد و به دیگری کاری نداشت.
میگفتند اگر تهیهکننده میخواهد فیلمش را بفرستد چرا ما مخالفت کنیم؟ درنتیجه در کمال ناباوریِ من، فیلم به همان شکل در جشنواره نمایش داده شد در حالی که به جای پرده مستطیل پرده مربع داشتیم، تصاویر از چپ بریده و از بالا و پایین گشاد شده بود و یک نسخه بد رنگ و کپی از کپی، بدون کیفیت و با دوبلهای که بعضیها لهجه داشتند و بعضی دیگر نداشتند و خلاصه با هر افتضاحی که ممکن بود مرتکب شوند آن را به جشنواره فرستادند. هرچقدر من نامه نوشتم که حیثیت ماهیچ، ساحت امام در خطر است و نمایش این فیلم به این شکل وهن امام است، کسی توجه نکرد.
این نسخه را چه کسی تدوین کرده بود؟
دوست ندارم در اینباره صحبت کنم. فرد ناشناختهای نبود.
آقای محمدرضا شرفالدین (تهیهکننده) سال گذشته مطرح کرد که سه نسخه از «فرزند صبح» موجود است؛ یکی ادیت خودشان که به نظر در زمان جشنواره انجام شده، یکی تدوین سیفالله داد و سومی هم تدوین خود کارگردان، ولی شما تاکید دارید که تدوین فیلم آماده شده برای نمایش همان نسخه تدوین شده سیفالله داد است.
دو نسخه از فیلم بیشتر وجود ندارد؛ البته نمیدانم آن نسخه ۱۴۰ دقیقهای را حفظ کردند یا خیر، ولی اگر موجود باشد، میتوان گفت که فقط دو نسخه داریم، مگر اینکه همین پنج دقیقهای را که ما از فیلم (نسخه تدوین شده سیفالله داد) کم کردیم به حساب یک نسخه جدید بگذارند که واقعیت این طور نیست، چون فیلم از کار سیفالله داد فاصله نگرفته است.
درباره آقای شرفالدین فقط همین را میتوانم بگویم که او در نقش تهیهکننده به عنوان کسی که مسئول فیلم است، حرفهای رفتار کرده، ولی کسی که فیلم را در آن زمان تدوین کرد، شرفالدین نبود. نمیخواهم فرد اصلی را هم متهم کنم، چون بالاخره الان فیلمساز خوبی شده است.
چرا در نسخه جدید نقش محمدعلی کشاورز حذف شده است؟
محمدعلی کشاورز نقش حاج علی اکبر معلم را داشت که هنوز هم اشارهای به این شخصیت میشود، ولی واقعیت این است که آقای کشاورز در آن مقطع کم و بیش دچار فراموشی بود و در حفظ کردن دیالوگها مشکل داشتیم و جوری نبود که بتوانیم نماها را حتی به شرط دوبله حفظ کنیم.
ما تا وقتی تجربه نکردیم متوجه نشدیم که شرایط به چه شکل است، ولی سکانس خوب نشد و در همان روز اول متوجه شدم که نمیتوان آن را نگه داشت و فقط به احترام آقای کشاورز فیلمبرداری کردیم تا اگر با دوبله نتوانستیم کاری بکنیم، حذف شود.
باب دیلن در فیلم شما چطور به فرهاد مهراد تبدیل شد؟
از همان ابتدا که فیلمنامه را مینوشتم به فرهاد مهراد فکر میکردم. شاید اگر کسی بگوید که من در فیلم «فرزند صبح» از آلبوم «برف» فرهاد اقتباس کردهام بیراه نگفته باشد، چون خیلی تحتتاثیر این آلبوم بودم. اصلا در ابتدا با گوش دادن این آهنگها فیلم نامه نوشته شد بعد بر اساس فیلمنامه، خانه معماری شد و تصاویر را که در فصلها و رنگهای مختلف گرفتیم مشخص شد که هرکدام متعلق به کدام آهنگ آلبوم است.
آلبوم برف زمانی که در میانههای فیلمبرداری «شوکران» بودم یعنی حدود سال ۷۸ و اولین بار هم در لسآنجلس پخش شد و به دست من هم رسید. خیلی از این آلبوم خوشم آمد و فکر کردم «برف» نشان میدهد که فرهاد جدا از اینکه خواننده خوبی بوده، آهنگساز بزرگی هم بوده است، ولی زیر سایه اسفندیار منفردزاده هیچگاه به این حس نرسیده بود که خودش آهنگهایش را بسازد تا بعد از انقلاب که خودش آهنگسازی کرد و در این آلبوم «برف» به پختگی رسید.
پس از شنیدن این آلبوم اولین و البته آخرین باری که با فرهاد تماس گرفتم همان زمان ساخت «شوکران» بود و به او زنگ زدم و گفتم میخواهم فیلمی بسازم و خواستم که او برای فیلم موسیقی بسازد. آن زمان او بخاطر لغو کنسرتش که مجوز داشت و بلیتفروشی هم انجام شده بود و در آخرین ساعتها اجازه برگزاری را پس گرفته بودند بسبار عصبانی بود بخصوص آنکه نمیخواست مردم ناراضی باشند و برای پس دادن پول بلیتها گرفتاری زیادی کشید.
فرهاد میدانست فیلم درباره کیست؟
بله، فرهاد از ابتدا به امام و انقلاب علاقهمندی داشت و با سید مرتضی آوینی هم رفیق بود. به او گفتم که فیلم درباره چه موضوعی است، ولی آنقدر عصبانی بود که پرسید الان چه میکنی؟ گفتم فعلا مشغول ساخت شوکران هستم. گفت پس حالا نه به دار است و نه به بار. باید اول سناریو را بخوانم و فیلم را ببینم، که متاسفانه کار ما آنقدر طول کشید که فرهاد از دنیا رفت.
نگران نیستید اگر همسر فرهاد مهراد بابت پخش صدای او و استفاده از آلبوم در فیلم «فرزند صبح» اجازه ندهد؟
طبق قانون حقوق مؤلف و مصنف در ایران همسر فرهاد صاحب آلبوم «برف» نیست و در این مورد نمیتواند ادعایی داشته باشد. حتی درباره آهنگهای قبل از انقلاب هم نمیتواند ادعایی داشته باشد، به دلیل آنکه هر اثری که یک بار در تلویزیون اجرا میشد، مطابق با شرایط عمومی قراردادها پخش آن در اختیار تلویزیون بود و بعد از انقلاب هم این ماجرا ادامه پیدا کرد و هنوز هم ادامه دارد.
حال اینکه امور حقوقی تلویزیون خواست در مورد همسر فرهاد سختگیری و کنکاش نکند بماند، چون نتیجه این شد که فرهاد در حال فراموشی است و نسل جوان شناختی از فرهاد مهراد ندارد. به نظر من همسر فرهاد با منع تلویزیون از پخش آثار فرهاد اشتباه بزرگی کرد. تلویزیون هم لابد گفته سری را که درد نمیکند، دستمال نمیبندند، پس هیچ دفاعی از خود نکرده و آهنگهای فرهاد را پخش نمیکند درحالی که اگر امور حقوقی تلویزیون وارد پروسه دفاع از خود میشد، اولین چیزی که میپرسید این بود که همسر فرهاد را با کدام مدرک باید وارث او دانست؟ آن هم وقتی فرهاد هشت خواهر و برادر دارد.
آیا همه آنها حقوق خود را به همسر فرهاد واگذار کردهاند؟ گذشته از این آلبوم برف اولین بار در امریکا و به وسیله شرکت آونگ موزیک عرضه شده و طبق قانون حقوق مولف و مصنف ایران مورد حمایت قرار نمیگیرد، اما اگر بخواهیم فیلم را پخش جهانی کنیم باید با شرکت آونگ موزیک کنار بیاییم.
پس چرا ابتدای امسال یکی از مسئولان عروج فیلم (مالک «فرزند صبح») در مصاحبهای رفع مشکل حقوقی فیلم را برای اکران عمومی به همین ماجرای شکایت همسر فرهاد مرتبط دانسته بود؟
الان دیگر مشکلی وجود ندارد و آنها در حال گرفتن پروانه نمایش فیلم هستند. آن مصاحبه هم که اول سال منتشر شد مرا خیلی عصبانی کرد، ولی بعد پیگیری کردم و متوجه شدم مصاحبه مربوط به چند سال پیش بوده و به وسیله یک خبرنگاری مجددا منتشر شده است.
از این موضوع که بگذریم من فکر میکنم جدا از تاثیر عمیق و جدی فرهاد مهراد روی فیلم «فرزند صبح» آهنگهای او و مخصوصاً آهنگهای آلبوم «برف» جزء آثار موسیقایی است که باید دوباره اجرا شوند، یعنی اصل پارتیتور آنها باید برای ارکستر بزرگ طراحی و اجرا شود.
یک آهنگساز مسلط به رهبری مثل بهزاد عبدی که در فیلم «فرزند صبح» با ما همکاری داشت، میتواند گزینه خوبی برای این کار باشد که دوباره آنها را اجرا کند یا حتی میتوان روی همین پارتیتورها با گسترش دادن نغمههایی که فرهاد نوشته، آثاری جدید خلق کرد. من معتقدم فرهاد هنوز کشف نشده است و اگر آلبوم «برف» مبنای کار آهنگساز و تنظیم کنندهای شود، تازه معلوم خواهد شد که فرهاد در آهنگسازی بزرگتر از آن چیزی است که در خوانندگی بود.
در تیتراژ ابتدایی فیلم نوشته شده که «فرزند صبح» به شهید آوینی تقدیم میشود. اصلا چه شد که به جای روایت فتح ساخت فیلم به عروج فیلم وابسته به موسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی (ره) رسید؟
بنیاد روایت فتح بیشتر سهم خود را به عروج فیلم واگذار کرده و الان در حدود ۳۰ درصد در پروژه شریک است، اما به نظرم نقش بنیاد روایت فتح مهمتر از این است، یعنی اگر روایت فتح اظهار علاقه نمیکرد اصلاً فیلم شروع نمیشد.
روایت فتح با مذاکراتی طولانی که من خیلی در جریان آن نیستم سهام خود و نیز آن خانهای را که مالکیتش ابتدا متعلق به بنیاد روایت فتح بود به عروجفیلم در مقابل ۳۰ درصد از اثر واگذار کرده است که البته به نظر من اشتباه کردند. با این حال از آنجا که من مسئول پخش فیلم در ایران و خارج از کشور هستم امیدوارم این ۳۰ درصد برای آنها درآمد خوبی داشته باشد، چون باارزشترین و قویترین پول را برای تولید «فرزند صبح» روایت فتح فراهم کرد.
آنها در آن زمان ۳۰۰ میلیون تومان پول دادند که بیش از پنج میلیارد تومان الان بود. ما خرید زمین و ساخت خانهی کودکی امام را در فیلم، دوخت ۸۰۰ دست لباس، خرید فرش و وسایل داخل خانه، تهیه ۱۲ کامیون با بدنه کامیونهای جنگ جهانی اول و ...، همه را با پول بنیاد روایت فتح انجام دادیم. البته آن کامیونها مربوط به بخش دوم داستان بود که استفاده نشد، چون یک ساعت و نیم اول فیلم را ساختم و از یک ساعت و نیم دوم که مربوط به قحطی خمین بود گذشتیم.
این دوازده کامیون هم به شهرک سینمایی دفاع مقدس واگذار شدند و در بعضی فیلمها میبینم که از آنها استفاده شده است؛ بنابراین تاکید میکنم که کارآمدترین منابع مالی را برای ساخت فیلم «فرزند صبح» بنیاد روایت فتح فراهم کرد، ولی الان بیشتر از ۳۰ درصد فیلم را در اختیار ندارد.
گفتید که مالکان فیلم در حال گرفتن پروانه نمایش هستند، یعنی با وجود نمایش «فرزند صبح» در افتتاحیه جشنواره عمار هنوز پروانه نمایش آن صادر نشده است؟
در حال انجام کارهای اداری هستند.
جالب است؛ چون سازمان سینمایی تاکید دارد که اجازه نمایش هیچ فیلمی را بدون پروانه نمایش نمیدهد.
نمایش فیلم در جشنواره عمار کاملا اتفاقی پیش آمد. در جایی آقای وحید جلیلی را دیدم و خواست فیلم را ببیند. من هم به او نشان دادم و بعد پرسید آیا امکانش وجود دارد که فیلم در افتتاحیه جشنواره عمار باشد؟ من هم موافقت کردم.
البته درباره فیلم «فرزند صبح» هیچگاه تلاش نکردم که به نمایش درآید، یعنی فکر میکردم این فیلم که از این همه حادثه گذشته و از هر طرفی هم وحشتی در مورد آن وجود دارد، اگر حکمت باشد و خود امام بخواهد، نمایش پیدا میکند. کلا این موضوع را به عهده تقدیر گذاشتم.
پس یعنی اینطور نبوده که بگویید در طی این ۱۲ سال برای به نمایش نرسیدن فیلم پیر شدهاید؟
نه اینطور نبود. من فقط میخواستم فیلم تکمیل شود. آخر سر هم با پول خودم این کار را کردم یعنی قرار گذاشتیم نگاتیوها را دوباره اسکن و ترمیم کنم و به شکل طبیعی تدوین سیف الله داد برگردانم. همچنین دوبله و صداگذاری کنم.
کارهای لابراتواری هم بسیار خرج برمیداشت هرچند کارهایی را که قبلا میخواستیم در آلمان انجام دهیم، دیگر میشد در ایران انجام داد، پس قرار شد هزینه این کارها را خودم بپردازم به این شرط که ۵۰ درصد از درآمدهای فیلم برای من باشد.
آنها هم گفتند مسئله مالی ندارند و مشکلی نیست. در نهایت میتوانم بگویم که «فرزند صبح» فیلم خوبی است و آنهایی که باید فیلم را ببینند همین الان هم دیدهاند. نزدیک به هزار نفر تا کنون در نمایشهای خصوصی فیلم را دیدهاند و شاید قسمت این نباشد که در زمان عمر من این فیلم نمایش داده شود، اشکالی ندارد، اما همین که یک نسخه آبرومند از آن وجود داشته باشد کافی است تا بگویم من آن را ساختهام، حتی به قیمت ضرر دادن.
البته الان هم، چون صاحبان اثر در حال گرفتن پروانه نمایش هستند، من مسئولیت دارم که پیگیریهای لازم را انجام بدهم، چون مسئول پخش هستم برای تبلیغات و انتخاب پخش کننده باید پیگیری کنم به هر حال شیوههای پخش این فیلم باید مخصوص خودش باشد و اگر بخواهیم به پخش کننده معمولی در داخل کشور بسپاریم ممکن است ۴۰ سالن به آن بدهند و بعد از دو سه هفته هم فیلم را بردارند.
پخش خارجی فیلم باید ویژگیهای خود را داشته باشد. اگر مثلاً قرار باشد در پاکستان و هندوستان نمایش داده شود زیرنویس، نوع زبان و دوبله هرکدام اهمیت خود را دارد. انتخاب کشورهای عربی و پلتفرمها هم هرکدام شیوههای خاص خود را میطلبد که در قرارداد آمده من مسئول تصمیمگیری در تمام زمینهها هستم. از اینجا به بعد وظیفه دارم که آن را دنبال کنم.
آقای افخمی شما جدا از وجههی فیلمسازی، یک کاراکتر سیاسی هم به واسطه تجربه نمایندگی مجلس دارید. از صحبتهای شما اینطور برداشت میشود که یک حس و ارتباط درونی با فیلم و سوژه آن دارید. در حالی که در برههای که فیلمنامه را مینوشتید یا زمانی که آن را میساختید و حتی در اولین رونمایی فیلم در سال ۸۹، فضای سیاسی و اجتماعی دیگری در جامعه وجود داشت. نگران نیستید که فراز و نشیبهای یک دهه اخیر در بازخورد مخاطب تاثیرگذار باشد؟
واقعیت این است که در دهههای ۶۰ و ۷۰ هم وضعیت به همین شکل بود. یادم میآید وقتی به بازیگران پیشنهاد میدادم فشارهایی وجود داشت که در جای خود حکایتی است! البته من هم نمیخواستم از بازیگران حرفهای استفاده کنم و فکر میکردم همه نقشها را از بازیگران تئاتر لرستان انتخاب کنم، اما بعدا بیت امام (ره) و آسید حسن (خمینی) گفتند این کار را نکنید، بالاخره او پدربزرگ ماست و خوب است که بازیگران مشهوری روی پوستر و عکس فیلم باشند. حتی گفتند «محمدرضا شریفینیا» شبیه پدر ماست.»
بهجز آن، به بسیاری از بازیگرانی که پیشنهاد بازی را ارائه میکردیم اول موافقت میکردند، ولی بعد از یک هفته عذرخواهی میکردند. معلوم بود به شدت ترسانده شدهاند، آن هم با تعبیراتی از این قبیل که مردم با این رژیم مخالفت دارند.
هدیه تهرانی هم وقتی برای بازی دعوت شد، بسیار تحت فشار قرار گرفت و او را تهدید کردند، ولی زیر بار نرفت و اصلا نترسید. الان هم فکر میکنم اگر تصویر خود را ببیند اینطور به نظرش آید که کار آبرومندی است و چیزی نیست که بخاطر پذیرش آن شرمنده باشد هرچند ممکن است فکر کند فیلم موفقیت چندانی پیدا نمیکند یا به کاراکتر سینمایی او کمک خاصی نمیکند.
آتیلا پسیانی هم جزء بازیگران خوب این فیلم است.
بله همینطور است، آتیلا کلا بسیار بازیگر خوبی است، ولی برای سینما هیچ اهمیتی قایل نیست، یعنی چه فیلم سینمایی بازی کند یا سریال، اصلا آنها را جدی نمیگیرد. به جایش یک تئاتریِ مادرزاد است. در تئاتر یک شیوه مقدس زندگی کردن را دنبال میکند، اما وقتی به سینما و تلویزیون میرسد فقط برای پول درآوردن است.
درباره بازیگر نقش امام هم گفته میشد که ابتدا قرار بوده جمشید هاشمپور بازی کند، ولی آنقدر دستمزد بالایی را پیشنهاد میدهد که اساسا با آن مخالف شود.
درباره او ماجرا اینطور نبود، اتفاقا جمشید هاشمپور دوست داشت که این نقش را بازی کند، اما تست گریمش اصلا خوب نشد و کاملا مشخص بود که جمشید هاشمپور است و هیچ شباهتی به امام پیدا نکرد. درباره بازیگران دیگر مثل کسانی که قرار بود نقش مادر یا دایه امام را بازی کنند، کاندیداهای دیگری وجود داشت که اسم نمیآورم، ولی اول پذیرفتند و بعد وحشتزده خواهش کردند که کنارهگیری کنند.
در ادامه سوال قبلی این را میخواستم بگویم که یکی، دو سال اول انقلاب بعضی مردم در تظاهرات با انقلاب مخالفت نشان میدادند، الان هم به نظرم چندان فرقی نکرده، البته چرا، تفاوتهایی به وجود آمده از جمله اینکه مخالفین و موافقین آنتاگونیستیتر برخورد میکندن، یعنی عشق و نفرت شدید شده است.
بعضیها که میدانند سالهای آخر عمرشان است کارشان به وطن فروشی کشیده و در کشورِ دشمنِ خونی ما یعنی امریکا راههای سرنگونی حکومت ایران را بررسی میکنند. کار آنها جز خیانت نیست و جالب است که فرار رو به جلو میکنند و میگویند هر کسی کاری برای حکومت انجام دهد، خائن است.
یک اتفاق دیگر هم این است که نسلِ تصمیمگیر درباره سیاست، نسبت به خرداد سال ۷۶ - که ۷۰ درصد جمعیت ایران زیر ۳۰ سال سن داشتند و مخالف و موافق آماده جنگ بودند - عقلرستر شده است.
در دهه ۷۰ با توجه به اینکه از تاریخ انقلاب هم فاصله گرفته بودیم، نمیدانستند هرج و مرج چه نتایجی را در پی دارد و چقدر میتواند خطرناک باشد، چون ماجراجو بودند، اما الان این حس در آنها تعدیل شده است. در نتیجهی این عقلرس شدن چه آنهایی که خودفروشی کرده و در خارج از کشور خواهان سقوط جمهوری اسلامی هستند، و چه آنهایی که اینجا میگویند ما هیچ ایرادی نداریم، هیچکدام توسط اکثریت جامعه مسموع نیستند.
درواقع اکثریت جمعیت کشور دیگر حوصله سیاست را ندارد، به همین دلیل فکر میکنم «فرزند صبح» مخاطب خود را خواهد داشت؛ ضمن اینکه فیلمی نیست که کسی را عصبانی کند و جهت گیری تندی نسبت به کسی داشته باشد.
این را هم اضافه کنم که وقتی شرایط امروز را با یک دهه قبل مقایسه میکنیم، به نظرم تفاوت زیادی وجود نداشته. در همان دهه هم عده زیادی میگفتند از این سیستم متنفرند، ولی وقتی بررسی کنید میبینید به پنج درصد مردم هم نمیرسند، در حالی که طوری وانمود میکنند انگار ۹۵ درصد هستند. این کار را هم با نادیده گرفتن واقعیت انجام میدهند طوری که اگر مدام در فضای دیجیتال زندگی کنید آن را باور میکنید.
روز تشییع پیکر قاسم سلیمانی در تهران میلیونها نفر مردم ظاهر شدند که بیشتر آنها کمترین تماسی با این فضای دیجیتال نداشتند. این افراد در فضای سیاسی جامعه جا دارند و آن روزی که روز «حادثه» و روز «مباد» است بیرون میآیند و فضاسازیها را با حضور خود ویران میکنند. درواقع اکثریتی از مردم دیگر برای سیاست ارزش قایل نیستند و بخشی از آن چیزی که مثلا افسردگی سیاسی اصلاحطلبان نامیده میشود لزوما افسردگی نیست بلکه میتواند پختگی باشد.
یعنی فراموش نکنیم در مملکتی هستیم که نفت دارد و ناکارآمدی سیاسی و ورشکستگی اقتصادی خود را با پول نفت جبران کرده و هر گروهی که آمده کار اصولی و اساسی نکرده و هم اصولگرایان و هم اصلاحطلبانش کار مصلحتاندیشانه کردهاند. در همین موضوع کرونا هم با مراجعه به حقایق و عکسهای واقعی و آماری میبینیم که چیزی جز یک کلاهبرداری بزرگ نیست که در سطح دنیا به راه افتاد و ایران از همه آنها جلو افتاده و کاسه داغتر از آش شده است، در حالی که سیاست دولت رئیسی با سیاست دولت روحانی فرق زیادی ندارد، چرا؟ چون مصلحت نیست به مردمی که وحشتزده هستند و کرونا را باور کردهاند بگوییم از اول هم چیزی نبود جز همان سرماخوردگی با شیوع سریعتر از حد آنفولانزا! بنابراین اصولگرا و اصلاحطلب هر دو به سیاست و مصلحت عمل میکنند و اینکه چنین کاری هیچ شباهتی با حکومت انقلاب اسلامی ندارد، کاملا درست و واقعیت است، ولی اینکه حکومت باید سرنگون شود تا شرایط بهتری، از سوی انگلیس و آمریکا جایش را بگیرند کاملا غلط است. اکثریت مردم هم این را میدانند و باور دارند که این حکومت بی عیب و نقص نیست، ولی در عین حال کمترین کوششی برای براندازی را هم نمیتوان تحمل کرد.
شما یک زمانی فیلم تبلیغاتی یک نامزد ریاست جمهوری را ساختید و چهار سال بعد اعتراضهایی به وجود آمد. آیا همین توصیف را برای طرف دیگر هم قایل هستید؟
من فکر میکنم آقای کروبی و موسوی خیلی بیش از پنج درصد هوادار سیاسی داشتند که این درصد هم تعداد کمی نمیشود، یعنی اگر قرار باشد یک میلیون از آنها به خیابان بیاید کاملاً پر خواهد شد. فقط نکته اینجاست که بیشتر آنها بخشی از طبقه متوسط یا پولدار است که میداند یا پولش از نفت به دست آمده یا اینکه در آرزوی پولدار شدن به هر قیمتی است و اینها از هر فرصتی که برای اختلاف پیدا شود، استفاده میکنند.
اما این را که کنار بگذاریم، این مسئله هم درست است که در سال ۸۸ جمعیت بزرگی حضور داشتند که به بهتر شدن اوضاع امید داشتند و فکر میکردند موسوی یا مثلاً کروبی میتوانند چنین حرکتی را به شکل مسالمتآمیز اداره کنند. آن تعداد قطعا بیش از پنج درصد بودند.
شاید دستکم ۲۵ درصد جمعیت سیاسی فعال کشور وارد میدان شده بودند. آنها طرفدار اصلاح بودند نه براندازی برای همین راهپیمایی سکوت کردند، ولی این گرایش الان شدیدتر شده است، یعنی جمعیتی که یک زمان با سکوت بیرون میآمد، حالا همان دیگر با راهپیمایی سکوت هم نمیآیند، چون میگویند دیگر نمیشود! بگذاریم یک دوره هم اینها بیایند! آنها میگویند مخالف آقای رئیسی هستیم، ولی چند سال هم اینها حکومت کنند.
بالاخره تمام خرابکاریهایی که در دوران هر چهار رئیس جمهور قبلی اتفاق افتاده، دست خودشان که نبود! این وضعیت برای آقای رئیسی هم پیش میآید؛ بنابراین به نظرم این نوع رفتار، یک رفتار از سر پختگی است و شبیه آنچه در دوران آقای خاتمی در حال رخ دادن بود، نیست.
البته معتقدم از بین روسای جمهور قبلی یعنی هاشمی، خاتمی، احمدینژاد و روحانی بهترین رییس جمهور ما همان سیدمحمد خاتمی بود، چون یک جور طبع صلحطلب و آرام داشت و در خطرناکترین دوران سیاسی ایران، مملکت را از کنار یک جنگ داخلی عبور داد، چون جوانهای آن زمان انسانهای عقلرس ۴۰ یا ۵۰ سالهی امروز نبودند، بلکه یک گروه اصلاحطلب و یک گروه اصولگرایی بودند که مشابه آن فضا را قبلاً در سالهای ۵۹ و ۶۰ تجربه کرده بودیم.
شرایط در دهه ۷۰ و زمان ماجرای ۱۸ تیر ۷۸ درحال خطرناک شدن بود. آن روزها گروهی از دانشجوها پیش از آنکه حرکتها به سمت وزارت کشور و خیابان فلسطین کشیده شود، از من خواسته بودند برای آنها سخنرانی کنم، ولی من گفتم کار سیاسی نمیکنم و فقط یک فیلمسازم. آن موقع هنوز نماینده مجلس هم نشده بودم. بعد مشخص شد آنها کاری را شروع کردهاند، ولی احساس میکردند کنترل از دستشان ممکن است خارج شود و ماجرا به دست سلطنتطلب و مجاهدین بیفتد.
پس از چند روز که ماجرا جدیتر شد و خود را یک روز به آنجا رساندم، دیدم وضع بسیار وحشتناک است و برای کسی که سالهای اول انقلاب را دیده قابل درک بود که شرایط به چه شکلی است.
و سوال آخر اینکه، خود شما الان دچار پختگی سیاسی شدهاید که دیگر سراغ سیاست و نمایندگی مجلس نرفتید؟ ممکن است یک زمان دوباره برای نامزد انتخابات ریاستجمهوری فیلم تبلیغاتی بسازید؟
امیدوارم دیگر هیچ وقت به سیاست برنگردم، الان هم، چون بحث سیاسی شد، مجبور شدم جواب سیاسی دهم، اما دیگر کاری با سیاست ندارم و فکر میکنم هر بلایی که سر اصلاحطلبها آمد بخاطر کارهای خودشان بود که افرادی مثل احمدینژاد را هم برای ما گذاشت و کروبی را از لحاظ سیاسی ساقط کرد.
من موقعی که وارد مجلس شدم گفتم او (مهدی کروبی) بهترین فرد برای ریاست جمهوری است، چون از هفته دوم جلسههای مجلس، تمام نمایندهها را که ۲۷۰ نفر بودند و ۲۰۰ نفر هم هیچ سابقه سیاسی نداشتند، به اسم صدا میکرد. کمکم متوجه شدم همه از حافظه کروبی حساب میبرند، چون مثلا میداند کسی که الان اصلاحطلب شده در دادگاه انقلاب سال ۶۰ چه کارهایی کرده و چه موضعگیریهایی داشته است. برای همین سر بزنگاه همه چیز را به روی طرف میآورد.
در آن زمان با خودم فکر میکردم او دو دوره، رئیس مجلس بوده، بودجه نوشته و مثل مهندسی است که میتواند موتور دولت را پیاده و دوباره جمع کند. حالا اینکه قیافهاش روشنفکر و مدل گفتوگوی تمدنها نیست، نباشد. اگر میخواهید مملکت را اداره کنید، مدیر باید مکانیک باشد که کار عملی را خوب بلد باشد. ولی همان اصلاحطلبان نخواستند که او حتی در مجلس باشد.