بابک زمانی؛ برخی معتقدند طالبان تغییر کرده، برخی میگویند خیر. در این یادداشت میخواهم به این موضوع بپردازم که آیا اساسا طالبان قابل تغییر است یا خیر و اگر هست تا چه حد؟
این همان مساله قدیمی نقش شخصیت در تاریخ است که بسیاری درباره آن قلمفرسایی کردهاند از «گئورگی پلخانف» مولف سیاسی روس تا «خلیل ملکی» سیاستمدار خوشنام ایرانی.
عوامل اجتماعی و تاریخی تا چه حد اجازه نقش بازی کردن به افراد و شخصیتها را میدهند و اینان حتی اگر اراده کنند تا چه حد میتوانند خود و محیطشان را تغییر دهند؟
طالبان به عنوان برخاسته آشوبگر از مدفنی هزارانساله، فلسفه و ماهیت وجودیاش مقابله با مدنیت و مدرنیته و تمام مظاهر آن از قبیل مجلس، انتخابات آزاد، آزادیهای مدنی و شعائر اخلاقی مدرن است و اگر این پدیدهها را بپذیرد دیگر طالبان نیست و مشروعیت درونی خود با این عنوان را از دست خواهد داد.
این نه فقط به خاطر حقانیت مذهبیای است که برای خود قائل است، بلکه به دلیل ماهیت تندروانه و رادیکال این جریان است که به درستی کوچکترین لغزشی در اصول را آغاز دومینوی سقوط به حساب میآورد و این حقانیت رادیکال را با هیچ چیز حتی حکومت بر یک کشور عوض نمیکند. در مرکزیت خود هم هژمونی بر سازمان خود را با حکومت بر بخشی از دنیا یا داشتن بخشی از قدرت در یک کشور تعویض نمیکند. تجربه خود طالبان در سال ٢٠٠٠ که حاضر به مماشات نشد و قدرت در خارج از حکومت را انتخاب کرد یا تجربه رهبران خمر سرخ که هژمونی در تبعید بر حزب را بر هر مصالحهای ترجیح دادند همین را میگوید و بسیاری مثالهای دیگر.
از سوی دیگر نیروهایی که در راس حکومت با رویت فجایع ایجاد شده تصمیم به اصلاحاتی میگیرند یا تداوم حاکمیت را در انجام این اصلاحات میبینند برای سرکوب و قلعوقمع نیروهای تندرویی که امنیت جامعه را به خطر میاندازند و وجهه بینالمللی حکومت را خراب میکنند، نیاز به انسجام و ارادهای استثنایی در هسته قدرت دارند که نمونههای زیادی در تاریخ ندارد. برجستهترین نمونه آن «شب دشنههای» بلند است که در جریان آن هیتلر بخشی از متعصبترین هوادارانش را در یک شب به دست خود قربانی کرد!
طالبان اولا چنین انسجامی برای پیرایش خود از چنین گروههایی که بسیار متعددند، ندارد و ثانیا حتی در این مورد هم تسویه اراذلواوباش خیابانی هیتلر باعث تغییر در ماهیت حزب نازی نشد، بلکه انسجام بیشتری به حزب برای نیل به اهداف غیرانسانیاش بخشید. احتمال بیشتر بر آن است که ایده اصلاحات بهطور مداوم باعث جدا شدن لایههای حکومت و تسویه مداوم هر گروه و ایدهای است که درجاتی از ناخالصی از خود بروز میدهد.
این همه تناقض نهتنها باعث تضعیف چنین حکومتی نیست، بلکه آن را تقویت و انسجام میبخشد و اساسا به آن نیاز دارد. شاهد مثال آنکه تنها بمبافکنهای متفقین در برلین، نیروهای پیاده نظام ویتنام در کامبوج و نیروهای بینالمللی در سال ٢٠٠٠توانستند حزب نازی آلمان و خمر سرخ کامبوج و رژیم صدام و طالبان اول را ساقط کنند.
رعایت ظواهر و مراعات حدودی از قوانین بینالمللی را نمیتوان به حساب تغییر طالبان گذاشت. لیبرالیسم فرهنگی در دنیای غرب هم که گویا دارد فرهنگهای بدوی را تحمل میکند در اصل ریشه در منافع اقتصادی سرمایه دارد، بنابراین بسته به نیاز ممکن است هر سیستم بدوی را به صرف حداقلی از ظواهر بپذیرد یا با کمترین مشکل نپذیرد. رعایت برخی مصالح از سوی طالبان مصداق گندمنمای جوفروشی است که بین آنچه مینمایاند و آنچه در اصل دنبال میکند، فاصلهای عمیق وجود دارد. در قالب مدرن محتوایی فرتوت و کهن جانی تازه میگیرد.
طالبان نمیتواند تغییر کند؛ اما با رعایت برخی ظواهر ممکن است حیات باور نکردنی و بسیار طولانیای برای خود و ایدههای متحجرش تحقق بخشد. حیاتی که باز هم در یک تناقض بزرگ بدون استفاده از ناوگانی از مدرنترین امکانات نظامی و ارتباطی و سیاسی این سفر بزرگ به هزاران سال پیش مقدور نمیشد.
منبع: روزنامه اعتماد