قادر باستانی پژوهشگر ارتباطات و رسانه در روزنامه شرق نوشت: جبر فناوری، گرچه سانسور را بیمعنی کرده و دوران آن به سر آمده، اما هنوز وسوسه آن، دستبردارمان نیست. ساترا، لابد باید آخرین تقلا برای برقرارماندن نظام کسب مجوز و حفظ محدودیتها باشد.
صداوسیما، سازمان فربه و ناکارآمدی است که در رقابت با محتواهای فراگیر فارسی، مخاطب را باخته و بازی را واگذار کرده و اکنون میخواهد با ساترا هم برای پرسنل خود کار بتراشد و هم بتواند دست و پای رقبای حرفهایاش، تولیدکنندگان محتوای صوت و تصویر را ببندد.
عمق ماجرای ساترا، ارشاد و انحصار صداوسیما و نیز نقش تأمین مالی بنگاههای تجاری پشتیبان فیلیمو، نماوا، آپارات و... در این امر، جای بحث دارد، ولی اصل حرفم این است که حذف و محدودسازی رقبا، بهجای رقابت منصفانه، مخاطب ازدسترفته را برنمیگرداند.
مخاطب ایرانی به مدد فناوری، به انواع محتواهای هنری در دنیا، بهراحتی آبخوردن دسترسی کامل دارد و هیچ محدودیتی را برنمیتابد. پس چرا توش و توان سیاستگذاران و متولیان فرهنگی، به ایجاد انحصار و توسعه مقررات کسب مجوز و محدودسازیها خلاصه میشود و کار دیگری نمیکنند؟ ساترا و هر ارگان دیگری که کار ممیزی و سانسور آثار هنری میکند، خواسته و ناخواسته، جوانان را به سمت آثار غیرایرانی سوق میدهد.
در چهار دهه گذشته، سانسور دولتی در بخش فرهنگ، چه تأثیر مثبتی داشته و آیا اهداف نظام را برآورده کرده است؟ شاید برای تهیهکنندگان سینمایی، موهبتی است که ساترا با یک محتوا دچار مشکل شود و مانع انتشارش باشد. این بزرگترین تبلیغ برای آن محتوا خواهد بود؛ چون مقررات، غالبا سلیقهای و فاقد منطق درست است.
ملاکهای حاکمیت برای تولید آثار هنری، نمیتواند چندپاره باشد. صداوسیما برای خود چارچوب درست کند، وزارت ارشاد سلیقه خود را داشته باشد و ارکان حکومتی دیگر هم حسب مورد برای خودشان متر و مقیاس ارزیابی و کنترل بسازند؛ برای مثال، شبکههای صداوسیما، ساز موسیقی را نشان نمیدهند. این کار بر اساس کدام قانون و مقررات انجام میشود؟ آیا استفاده از ساز موسیقی ممنوع است؟ آیا نواختن ساز ایراد قانونی دارد؟ کدام قانون به صداوسیما اجازه میدهد خودسرانه مقررات بیمنطق و مندرآوردی وضع کند؟
در یکی از بندهای دستورالعمل ساترا در فعالیت انتخاباتی که برای رسانههای صوت و تصویر فراگیر لازمالاجراست، آمده انجام نظرسنجی درباره اصل شرکت در انتخابات ممنوع است! یعنی شما در نظرسنجی نمیتوانید سؤال کنید که آیا در انتخابات شرکت میکنید یا نه؟ واقعا این ممنوعیت با کدام منطق تنظیم شده و چرا باید تولیدکننده محتوا آن را رعایت کند؟
تجربه تاریخ معاصر جهان نشان میدهد آن نظامهای حکمرانی که دنبال کنترل فرهنگ و هنر و محدودسازی بودهاند، حاصلی جز تضعیف فرهنگی و آزردن و فراریدادن استعدادها و نخبگان هنری کشورشان به دست نیاوردند. ما از اول انقلاب، شوربختانه الگوی کنترلیمان را بر اساس رویه دولتهای سوسیالیستی بنا کردیم؛ بدترین الگوی نظام کنترلی که بخش مهمی از دلایل فروپاشی بلوک شرق، مربوط به محدودسازیهای گسترده و بیمنطق و ناراضیکردن نخبگان فرهنگی جامعه بوده است.
در نظامهای سرمایهداری، بنیادهای فرهنگی، وظیفه ترویج و بسط ارزشهای غربی را عهدهدار هستند و این کار را به شکل نرم و به بهترین وجه ممکن انجام میدهند. آنها بهجای سانسور، فعالانه کاری میکنند که در عین آزادی انتشار برای همه سلایق و اندیشهها، آثار مغایر با ارزشهای غالب، مجال وایرالشدن نمییابند و این کار در طول دهها سال، با ظرافت تمام با موفقیت تداوم یافته است.
رویکرد ما در کنترل فرهنگی، انفعالی است. ایراد رویکرد انفعالی آن است که بهجای مدیریت اوضاع، روش آسان ممنوعیت را پیشه میکند. این رویکرد بهجای پاسخ به مقتضیات عصر مدرن و ایدهسازی برای جامعه امروزی و باورهای متفاوت با دوران سنتی، همچنان بر حذف اصرار دارد، بدون آنکه بخواهد تغییرات اجتنابناپذیر فناوری را به رسمیت بشناسد و بر اساس آن تصمیمسازی کند.
تجربه نشان داده اقدامهای دفعی و حذفی، نهتنها از حجم تهدیدها نمیکاهد، بلکه با خود واکنشهایی را به همراه میآورد که خود تهدیدی بزرگتر است؛ بهویژه آنکه توسعه فناوریهای ارتباطی، هر روز امکان کنترل آن را از سوی دولتها محدودتر میکند.
سازوکار کنترلی ما در بخش فرهنگ و هنر، نه متکی بر استدلالهای معرفتی، بلکه تابعی از سلایق شخصی است. همین امر سبب شده نظام فرهنگی دستخوش چالشهای نظری و سلیقهای باشد و از سوی دیگر وسیلهای برای سوءاستفادههای جناحی در عرصه رقابتهای سیاسی شود. ممیزی و حذف آثار فاخر و سانسورهای کاملا سلیقهای، ذائقه فرهنگی مردم را تنزل داده و باعث رشد آثار سطحی و مبتذل و در نتیجه ترویج ناخواسته تولیدات کممایه در میان جوانان کشورمان شده است.
ناکارآمدی ارکان سیاستگذاری فرهنگی و به تبع آن ناکارآمدی سازمانهای اجرائی مثل صداوسیما، فقط برای نظام، هزینه مادی و معنوی تولید کرده است. ممیزیهای سلیقهای بلایی بر سر فرهنگ ایرانمان آورده که جبران آن سخت خواهد بود. روال درست و منطقی آن است که پای خود را از گلوی فرهنگ و هنر برداریم و اجازه رشد و تعالی به این بخش بدهیم.
قانون شفاف و مترقی برای حمایت از اهالی فرهنگ و تعیین چارچوبهای منطقی و علمی، تنظیم و تصویب کنیم که این قانون، ملاک عمل برای تولیدکنندگان محتوا قرار بگیرد و البته ضمانت اجرای آن دادگاه و دستگاه قضائی باشد. در دنیای امروز، مبنای ترقی ملتهای موفق، اعتلای فرهنگی و هنری بوده که بسترساز توفیقات اقتصادی و معیشتی شده است. شاید برآمدن ساترا و هر نهاد کنترلی دیگر، عقبگرد و مانع پیشرفت باشد. امید که زنجیر ساترا هم از پای فرهنگ باز شود.