رضا بهکام؛ «احضار» در سومین عرضه اپیزودیک خود علاوه بر تبعیت از ژانر اصلی وحشت در نوع فراطبیعی به زیر ژانر ملودرامی پیوند میخورد که ناخواسته بار درام داستان دارای ظرفیتهای عشقی شده تا ناخواسته میزان ترس نهفته در سکانسهای مربوط به نقاط عطف اول و اوج فیلم را اندکی دچار چالش کند.
زوج همراه، «اد وارِن» و «لورین وارن» با بازی «پاتریک ویلسون» و «ورا آن فارمیگا» که از اولین اپیزود تاکنون هدایت نقشهای اصلی را به عهده داشتهاند اینبار نیز در نقشهای واقعی یکی از پروندههای خود که در سال ۱۹۸۱رخ داده است، داستانی فراطبیعی را پایهگذاری میکنند تا متافیزیک موجود در اثر مبتنی بر وجود روح براساس ساختار مذهبی را به آیاتی از انجیل پیوند زده و از سویی دیالوگهای زیر متندار را از وجود آن استخراج کنند، آیاتی که خود براساس نقل راوی برخی سکانسهای اصلی را به صورتی ترکیببند به هم متصل میکند.
وجود دیالوگهای فرامتنی نامبرده فضای گفتگوها را به سمت کشف شهودی برده تا در مقاطعی، فاصله مخاطب با پرده نمایش حفظ شود. تیپ درونگرا و شهودی «لورین» در کنار تیپ برونگرا و تفکرمحور «اد» دو وجهی انتزاعی از شخصیتهایی را پایهگذاری میکنند تا رویارویی آنها با حوادث فیلم به دو شقه واقعی و فراواقعی پیوند خورده و براساس دو تیپ مطرحشده کارگردان تصاویر برداشتشده خود توسط فیلمبردار و منطبق با نورپردازی خاص خود را نیز به دو وجه تاریک و روشن به موازات تنیدگی در توهم و واقعیت بسط دهد.
کارگردانی «مایکل چاوز» با استفاده از عناصر سبکی، چون فیلمبرداری و تدوین در سطحی بالاتر از دو اپیزود قبلی خودنمایی میکند. او که در سال ۲۰۱۹ پیش درآمدی از جانمایه «احضار ۳» را در فیلم «نفرین لیورونا» رونمایی کرده بود. در این اثر نیز از «مایکل برجس» در مقام فیلمبردار و «پیتر جوزداس» به عنوان تدوینگر بهره برده تا نقاط عطف و اوج فیلم را براساس تصویربرداری مطلوب و کیفیت بالای تقطیعها به بهترین عملکرد ممکن منتهی کند.
میتوان به استفاده درخشان المان نورپردازی در لوکیشنهای داخلی و خارجی فیلم اشارهای مستقیم داشت تا استفاده اصولی از این عنصر در کنار راشهای «برجس» و مونتاژ درخشان «جوزداس» فرآیندی صعودی در تحقق کاتارسیس موجود در صحنهها را در سکانس اوج به وجود آورد. سکانس افتتاحیه تسخیر جسم و روح کودک خردسال «دیوید گلاتزل» انرژی فزایندهای را در همراهسازی بیننده برای دنبال کردن سایر سکانسها به وجود میآورد.
قصه برای گسترش فضا- مکان و زمان از مسیر اصلی خود به خردهروایاتی دچار میشود تا زنجیره داستان در گرو پیرنگ اصلی فیلم که همانا «کشف» است را رقم بزند. خردهروایاتی نظیر قتل «برونو» توسط «اِرنی» و کشف جسد «جسیکا» در جنگل از جمله این موارد است. راوی کل در معیت دوربین، با حضور در مکانهای تسخیرشده اعم از خانه «گلاتزل»، کشیش بازنشسته «کاستنر»، سردخانه و سلول انفرادی «ارنی» در زندان و همچنین بهداری، روح تسخیرشدگان را با اتصال بدنی به قربانیان به زوج جستوجوگر «اد» و «لورین» مرتبط میکند تا ماهیت پیرنگ اصلی داستان به خاستگاهی منطقی دست یابد.
جلوههای ویژه غنیشده توام با تقطیعهای سریع ریتم فیلم را نسبت به هیجانات القا شده و تنشهای درون سکانسی بالا میبرد. کشف نماد «توتم» جادوگر توسط «لورین» و رمزگشایی آن توسط «کاستنر» که آن را از نشانههای شیطانپرستی مریدان «فرقه قوچ» میداند حلقههای علت و معلولی زنجیره متافیزیکی اثر را به واقعیتی بیرونی الصاق میکند تا همانا دختر کشیش بازنشسته کلید رموزی باشد که واژه «نفرین» را برای تحققش به قربانیان فیلم منجر میکند.
قدر مسلم فیلمنامه در نقطه عطف دوم (انتهای پرده دوم و شروع پرده سوم) و کشف فیزیکی شخصیت جادوگر دچار ضعفی است که براساس شتاب در معرفی او (شخصیت جادوگر) بر پایه اعترافات پدر «کاستنر» صورت میپذیرد، اعترافاتی که دلیل وجوبی محکمی برای فیلمنامه به شمار نمیرود. ورود به پیش داستان توسط نقل قول «کاستنر» به صورت تلویحی و تشریحی و بدون بازتولید تصاویر مابه ازا، اطلاعات لودهندهای است که نویسندگان فیلمنامه از ظرفیت و ارزش افزوده آن به سادگی عبور کردهاند تا از شدت ترس واقعی موجود در قصه بکاهند.
سکانسهای موازی در امتداد برشهای موازی درونپردهای با استفاده از تکنیک Jump cut از سکانس حضور «لورین» در زیرزمین خانه «کاستنر» به لوکیشن زندان و بالعکس، اثر را به ریتمسازی مطلوبی وا داشته تا از مُونو تُن شدن روایت پرهیز شود. بازماندهای از روح تسخیرشده «ارنی» جسم او را در زندان نیز رها نمیکند تا با خودکشیاش در سلول انفرادی، او به بهداری زندان منتقل شود تا به موازات کشف محراب توسط «لورین» در زیرزمین خانه «کاستنر» فیلم به نقطه پیشااوجی مطلوب دست یافته باشد.
کاتهای متعدد از اندازه نماهای لانگ به کلوزآپ و از مدیوم به اکستریم کلوزآپ بازیگران و بالعکس در رخدادهای جنایی و فراواقعی، ضرباهنگ هیجانات پرده دوم را بالاتر برده تا گذر زمان برای مخاطب به کمترین حس و درک برسد. خردهپیرنگ فرعی جستوجوی جنازه دختر گمشده و یافتن جسد شخصی دیگر توسط زوج مکاشفهگر قصه با بهرهمندی از قواعد متافیزیکی و شهودی خاص خود، پلیس را متقاعد میکند تا دست آنها را در پرونده محرمانه و مختومه مریدان فرقه قوچ باز بگذارد.
گریم و چهرهپردازی کاراکترهایی نظیر «لورین»، «اد»، «ارنی» و «دیوید» حین تسخیر روح توسط نیروهای اهریمنی نمودی عینی از چهره ابلیسی تجسدیافته را برای مخاطبان به نمایش میگذارد، چهرههایی کبود و سرخفام که محل تجمع نیروهای شیطانی را در خود به جریان وا داشته است.
فرآیند اتصال و لمس بدنی (از طریق تماس دست با دست) در سکانس سردخانه به پیشنهاد «لورین» کلید ورود به دنیای ماورایی و طیالارض درونی او در بستر مکان- زمانی واحد بدل گشته تا با عینیتبخشی به آن در جهان واقعی، به درک چرایی منشا واقعه نفرینشده دست یابد، محلی به نام «محراب» که در تصورات او نقش میبندد تا ردپایی از خاستگاه شیطان تجسدیافته را به کشف شهودی خود متصل کند.
لمس دست جسد در سردخانه توسط «لورین» کنشی قدرتمند است که نویسنده فیلمنامه برای طرح و راهبری گره اصلی داستان خود از آن سود جسته است. مدیوم (واسط) بودن «لورین» برای هدایت قصه در صحنههای جنایی و ترسناک، مخاطب را به باورپذیری مطلوبی از جریان غیبی پیش روی میرساند. حصول نماد اهریمنی زنی جادوگر در ذهن «لورین» که منشا نفرینهای سلسلهای تشخیص داده میشود و ارتباط دوطرفه این دو، متافیزیک موجود در اثر را به موازات پیرنگ کشف و کانسپت حقیقت طلبی، «لورین» و «اد» را به فرارها و کنشهای فیزیکی وادار میکند تا مخاطب را بیش از پیش با خود همراه کند.
«کودک- معشوق- زاهد» سه قربانی هستند که سر نخ ماجرا را توسط «کاستنر» به «لورین» داده تا او به دنبال جلوگیری از فاجعه سوم یعنی قتل فرد زاهد باشد از این روی او به قربانگاه که همانا زیرزمین متروکه کشیش بازنشسته است رهنمون میشود تا با کشف مکانیت واقعی محراب خود را برای نبرد نهایی در غیاب «اد» آماده کند.
نقطه اوجی که قدرت خود را از دو سکانس موازی تسخیر بدنی «ارنی» در بهداری زندان و نبرد بین «لورین» و زن جادوگر با حلول در جسم خود در مقاطعی در محراب حادث میشود، نبردی که به صورت تصادفی و تعقیبکننده «اد» نیز به یاری «لورین» شتافته تا سویه دیگر پیروزی خیر بر شرّ را دامن بزند.
سکانس نتیجهگیری و پایانبندی به واقعیت داستان اصلی گره خورده تا با تبعیت از ظرفیت ملودرام قصه، ارتکاب عمل قتل «ارنی» توسط قاضی پرونده غیرعمد تشخیص داده شده و در محاکمه نهایی به پنج سال زندان محکوم گردد. بیشک پرداخت با دقت و حوصله بیشتر در قصه به خصوص در نیمه دوم اثر و پرهیز از شتابزدگی در روایت مبنی بر تعلیق اصلی و کشش داستان برای فاشسازی نیروی شرّ میتوانست فیلم حاضر را به ثباتی جدیتر در ژانر وحشت قلاب کند.