با ورود جو بایدن به کاخ سفید تنشهای ایالات متحده و چین نهتنها فروکش نکرده، بلکه جنگ سرد میان دو کشور نگرانی درباره بروز درگیری این دو قدرت جهانی را افزایش داده است و در آن صورت آتش این درگیری محدود به ایالات متحده و چین نخواهد شد و بحرانی برای تمام کشورها ایجاد خواهد کرد. در چنین شرایطی هنری کیسینجر، استراتژیست و دیپلمات کارکشته آمریکایی، بهواسطه تسلطی که بر روابط چین و ایالات متحده دارد، بهتر از هر متخصصی میتواند وضعیت امروز دو کشور را تحلیل و تصویری از چشمانداز پیشرو ترسیم کند.
شرق در ادامه نوشت: کیسینجر که بهتازگی ۹۸ساله شده است، در سال ۱۹۶۹ به سمت مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون منصوب شد و تا سال ۱۹۷۵ در این سمت باقی ماند. او در سپتامبر ۱۹۷۳ هم بهعنوان وزیر خارجه آمریکا مشغول به کار شد و پس از پایان دوره نیکسون بهخاطر رسوایی واترگیت و استعفای او، در همین سمت با جرالد فورد (معاون نیکسون که طبق قانون اساسی آمریکا جانشین نیکسون شد) به همکاری ادامه داد و تا سال ۱۹۷۷ دیپلمات ارشد واشنگتن بود. کیسینجر در سال ۱۹۷۳ به دلیل تلاشهایش برای پایاندادن به جنگ ویتنام جایزه صلح نوبل گرفت.
کیسینجر نهتنها همچنان بهعنوان یکی از استراتژیستهای ارشد ایالات متحده آمریکا است؛ بلکه برخی نظرسنجیها او را مهمترین وزیر خارجه ایالات متحده از سال ۱۹۶۵ تاکنون معرفی کردهاند. کیسینجر علاوهبر اقدامات موفقیتآمیز در رابطه ایالات متحده با اتحاد جماهیر شوروی، پایهگذار برقراری رابطه میان ایالات متحده آمریکا و چین با اجرای سیاست معروف به دیپلماسی پینگپنگ در ۱۹۷۲ هم نام گرفته است. او بهتازگی در گفتگو با روزنامه سوئیسی «نویه سوریشر سایتونگ» به رابطه پرتنش واشنگتن و پکن در سالهای اخیر پرداخته است.
آقای کیسینجر، تصورش را میکردید که چین صعودی چنین سریع و قدرتمند در عرصه بینالمللی داشته باشد؟
روندهای تاریخی را نمیتوان متوقف کرد. اگر آمریکا بهسوی چین متمایل نشده بود، این کشور به مسیر دیگری میرفت. ما باید وزنهای متقابل در برابر شوروی ایجاد میکردیم و به چین نشان میدادیم که برای همکاری با شوروی آلترناتیو دیگری هم وجود دارد.
ما در دولت نیکسون در ارتباط با چین ملاحظات سهگانهای داشتیم. اولین مسئله جنگ ویتنام بود که به موضوع حیاتی و تعیینکننده منافع خارجی آمریکا در شرق آسیا بدل شده بود و بهلحاظ جغرافیایی آنقدر از آمریکا دور بود که کمتر به تصور میآمد. مسئله درواقع تأثیرات ناشی از جنبههای منفی اخلاقی در این جنگ بود. از همین منظر من و نیکسون مصمم بودیم که چشمانداز تازهای در سیاست خارجی آمریکا ایجاد کنیم.
مسئله دوم چین بود که مشخص کرده بود که قصد دارد درهای خود را باز کند و مسئله سوم هم این بود که ما باید نگاهی جهانی به سیاست خارجی داشته باشیم و لزوما از منظر جنگهای آزادیبخش که در دوران شروع ارتباط ما با چین در حال گسترش بودند، به جهان نگاه نکنیم. حتی اگر امکان متوقفکردن چین هم وجود داشت، ما خودمان برنامه دیگری در سر داشتیم و آن این بود که اجازه دهیم چین رو به جلو حرکت کند.
وقتی که ما درباره رابطه چین و آمریکا صحبت میکنیم، لازم است که آن را به دو مرحله تقسیم کنیم. تا حدود سال ۲۰۱۷ مناسبات ما مبتنیبر یک همکاری کموبیش جاافتاده و غیرقابل مناقشه بود. هیچکس نمیتوانست تصور کند که چین بهلحاظ اقتصادی چنین رشد سریعی داشته باشد که بخواهد قدرتش را به کرسی بنشاند و دیگر نیازی هم به همکاری نداشته باشد. احتمالا این نقص و اشکال در فهم و درک ما بود که نتوانستیم پیشبینی کنیم یک کشور در حال توسعه بهسرعت به رقیب ما بدل میشود. البته نشانهها از قبل قابل تشخیص بود؛ اما ما حداقل از سال ۲۰۱۵ باید کمی عاقلتر و دوراندیشتر میبودیم.
سال ۲۰۱۹ شما گفتید که یک جنگ سرد در حال شکلگیری است. امروز ما از این نظر در کجا قرار داریم؟ به جنگ سرد نزدیکتر شدهایم یا باورتان این است که پیروزی جو بایدن در انتخابات آمریکا امکاناتی را برای تنشزدایی میان ایالات متحده و چین فراهم کرده است؟
سال گذشته و بهویژه در ماههای آخر ریاستجمهوری ترامپ تنشها میان دو کشور بهشدت افزایش یافت. مسائل و چالشهایی پیش آمد که بهراحتی از حافظه طرفهای مناقشه پاک نخواهند شد. درک من این است که دولت بایدن دریافته که تشدید تقابل با چین نه به سود منافع دو کشور و نه به سود جهان است. این مناقشه برندهای نخواهد داشت و هر دو طرف مانند جنگ جهانی اول خسته و فرسوده از آن بیرون خواهند آمد.
اما مشکل این است که دولت بایدن با یک معضل داخلی روبهرو است؛ چراکه افکار عمومی آمریکا از چین تصور یک دشمن دائمی را دارد. ما در آمریکا این تصور بدبینانه را داریم که هر مسئله منفی در داخل کشور در راستای خواست و تمایلات چین و به سود این کشور است. به راستی هم برای دولت جدید مشکل خواهد شد که راه گریزی از مقابله با چین پیدا کند و یک استراتژی معطوف به آینده را در قبال این کشور شکل دهد.
چشماندازهایی برای یک گفتوگوی جدی میان دو کشور وجود دارد؛ اما چینیها بهتازگی با حجم بزرگی از اقدامات خصمانه ازسوی آمریکا روبهرو بودهاند؛ درحالیکه ما هم با رفتارهایی غیرقابل قبول ازسوی چین روبهرو بودهایم. در مجموع پیچیدگی مناسبات میان آمریکا و چین چالشهای بیشتری را به وجود آورده و مدیریت آن به رهبری توانمند نیازمند است.
در منطقه آسیا- پاسیفیک آمریکا محبوبیت و همراهی نسبت به خود را از دست داده است. آیا انتظار دارید که شکاف میان آمریکا و چین به آنجا برسد که کشورهای این منطقه مجبور به انتخاب میان یکی از دو قطب شوند؟
ما از وضعیت دشوار بسیاری از کشورهای کوچک آسیا خبر داریم که دائما با توجه به توازن قوا نگران خلأ قدرت و افزایش هژمونی چین هستند. ولی این به نفع آنها نیست و به نفع آمریکا هم نیست که مجبور به اعلام اتحاد با آمریکا شوند. موضع پراگماتیستی مثلا موضع سنگاپور است که با آمریکا همکاری دارد و در عرصههایی هم با چین همراه و همکار است.
مایک پمپئو، وزیر خارجه سابق آمریکا، زمانی که به منطقه رفته بود، اصرار کرده بود که کشورهای منطقه به سود اتحاد و همکاری با آمریکا موضع بگیرند، تمام کشورها ازجمله سنگاپور صراحتا تأکید کردند که خواهان مناسباتی دوستانه با دو طرف (آمریکا و چین) هستند و در کنار یکی و علیه دیگری نخواهند ایستاد. این البته موضعی نیست که در هر لحظه قابل اجرا و عملی باشد، ولی پاسخی پراگماتیستی به خواستهای مشابهی مانند خواست پمپئو بود.
در مجموع من بر این نظرم که دولت ما باید به تبعیت از یک راهبرد و شعار معقولانه استراتژی خود در قبال چین را شکل دهد و در برابر وسوسهها و فشارهای محافل داخلی که درصدد معرفی چین بهعنوان دشمن درجهیک در سیاست خارجی ما هستند، کوتاه نیاید.
در همین راستا ما باید متوجه باشیم که سیاست توأم با ابهام خود در قبال موقعیت تایوان که ۵۰ سال راهنمای سیاست ما بوده را کنار نگذاریم. به این معنی که به تایوان همچنان این پیام را بفرستیم که از خودمختاری تا رسیدن به یک راهحل با چین حمایت میکنیم و درعینحال به پکن هم این پیام را بدهیم که مدافع استقلال تایوان نیستیم و منفعتی برای ما ندارد که به سود چنین استقلالی با چین وارد جنگ شویم.
تایوان همچنان یکی از بزرگترین مشکلات حلنشده بین چین و ایالات متحده به شمار میآید. آیا منطقی است که آمریکا در معرض خطر جنگ با چین بر سر یک جزیره واقع در صدکیلومتری سرزمین اصلی چین قرار گیرد؟
به تعبیری میتوان گفت که تایوان یک حادثه تاریخی است. اگر جنگ کره رخ نمیداد، احتمال اینکه چین تایوان را اشغال میکرد، بسیار زیاد بود. در نتیجه جنگ کره، ایالات متحده تا حد غیرقابلانتظاری در شرق آسیا درگیر شد. اما اکنون ما باید با این تحولات تاریخی کنار بیاییم. دههها قبل از سال ۱۹۷۱ و آغاز روند عادیسازی روابط با چین، ما تایوان را بهعنوان حق قانونی حکومت چین مینگریستیم.
آن زمان سؤال ما این بود: چگونه باید این معضل را حل کنیم؟ ما مسیری را انتخاب کردیم که زمان به سود ما پیش برود و صبر را بهعنوان فضیلت خود قرار دادیم. در برخی موارد، مائو رهبر چین میگفت که کشورش میتواند صد سال صبر کند و این اظهارات نشان از پایداری چین داشت. در عوض ما هم میگفتیم که قابل درک است که فقط یک چین برای مردم چین وجود دارد و ما با این موضع مخالفت نخواهیم کرد. چینیها بهصراحت گفتند که آنها بر چین واحد اصرار نخواهند داشت و ما هم توافق کردیم که بر چین تقسیمشده اصرار نکنیم و همین مبنای توسعه خودمختاری یک تایوان قوی بود.
این روزها درخواستهایی برای رفع ابهام این وضعیت و بیان واقعیتها وجود دارد. اگر ما این کار را انجام میدادیم، آنچه را که با وسواس و دقت طی ۵۰ سال ساخته شده بود، از بین میبردیم. شناخت متقابل از یک وضعیت مبهم همراه با احترام به الزامات اساسی طرف مقابل، به ما امکان ادامه رابطهای را میدهد که در ۵۰ سال اخیر احیا شده است.
یک جنگ با سلاحهای پیشرفته فاجعه خواهد بود و این فاجعه زمانی بیشتر خواهد شد که آگاه باشیم در شرایط فعلی هیچ توافقی در مورد محدودیت استفاده از این قبیل سلاحها در بین ملتهای بزرگ وجود ندارد و در صورت استفاده از آنها در کنار هوش مصنوعی، عواقب احتمالی آن برای مردم عادی قابل تخمین نیست. باید راهی پیدا کنیم تا هر دو طرف بتوانند این وضعیت مبهم را مدیریت کنند. درعینحال، باید برای دو طرف روشن باشد که اگر هریک از طرفین بخواهد ادعاهای خود را عملی کند، اشتباهی بزرگ مرتکب شده است.
پس از تمام آنچه در سال گذشته در هنگکنگ اتفاق افتاد، اگر چین در سالهای آینده بخواهد چنین کاری را در تایوان تکرار و این سرزمین را اشغال کند، واکنش دولت آمریکا چه خواهد بود؟
ما باید بفهمیم که هنگکنگ برای چه چیزی ایستادگی میکند. هنگکنگ مستعمره انگلیس بود و اولین مستعمرهای بود که از کنترل چینیها خارج شد و در اختیار یک کشور خارجی آنهم در دروازه ورودی چین قرار گرفت. به همین دلیل بازگشت هنگکنگ به چین یک هدف اصلی سیاست حکومت پکن بود و بخشی غیرقابلانکار از تفکرات رهبران این کشور. بازگشت حاکمیت هنگکنگ به چین نیز بهعنوان پلی برای حل چالش تایوان متصور شده است. هدف این بود که به ساکنان هنگکنگ نشان داده شود که شما میتوانید بخشی از چین باشید و درعینحال در همین چارچوب خودمختار بمانید،، اما این رویکرد جواب نداد.
«دنگ شیائوپینگ»، رهبر سابق چین، به اندازه کافی درایت داشت و اجازه داد تا بازگشت هنگکنگ به چین در یک روند ۵۰ ساله انجام شود؛ چراکه از همان ابتدا روشن بود که در چنین شرایطی استقلال این منطقه از بین میرود. بااینحال در سالهای گذشته حکومت پکن تصمیم گرفت تا بلافاصله حاکمیت هنگکنگ را به خود منتقل کند. بهاینترتیب، هنگکنگ دیگر یک منطقه خودمختار نبود بلکه بخشی از چین محسوب میشد. بارها به کشورهای غربی توصیه شده بود که بهجای تمرکز بر اعتراضات و اعمال فشار بر چین، از مذاکرات برای اعطای خودمختاری محدود حمایت کنند.
در این میان ما هم اگر خردمندانهتر رفتار میکردیم، سرکوب غیرقانونی اخیر از سوی چین انجام نمیشد. در مورد تهاجم احتمالی چین به تایوان، دولتهای متعدد در آمریکا سعی کردهاند موضع خود در مخالفت با حل نظامی مسئله تایوان را به چین گوشزد کنند. به همین دلیل اقدام نظامی علیه تایوان از نگاه ایالات متحده یک حادثه بسیار جدی تلقی میشود.
اتحادیه اروپا با چالشهای متعددی روبهرو است. آینده این اتحادیه و روابط آن با ایالات متحده آمریکا و چین را چگونه ارزیابی میکنید؟
من در اروپا متولد شدم و دلگیرترین دوران تاریخ اروپا را زیستهام. هنگامی که به ایالات متحده آمدم، به من این فرصت کمنظیر داده شد تا درباره روابط آمریکا با زادگاهم فعالیت کنم؛ بنابراین من در کنار دیگر رویکردها، از منظر تاریخی به این سؤال میپردازم. اروپا قرنها مرکز خلاقیت و ابتکار سیاسی در جهان بوده است. تقریبا ریشه تمام ایدههای بزرگی که زندگی امروز ما را شکل داده، در اروپاست. این موضوع تا حدی به این واقعیت مربوط میشود که اروپاییها نسبت به مفاهیم اساسی در حوزههای مختلف زندگی بشر بیش از دیگران احساس مسئولیت میکردند؛ اما پس از آن اروپا باعث بروز دو فاجعه شد. ابتدا خود را درگیر چند جنگ کرد و بعد هم انرژی خود را هدر داد.
حال وقتی از اتحادیه اروپا صحبت میکنیم، این سؤال مطرح میشود که آیا ما درباره یک نهاد سیاسی با استراتژی فعال و اهداف مشخص و تعریفشده صحبت میکنیم یا نهادی که صرفا بر رفاه جمعیت خود و ارتقای جایگاه خود در برخی از حوزههای علمی متمرکز است و دیگر هیچگونه جاهطلبیای برای مشارکت در مسائل جهانی ندارد. اروپا از نظر عملکرد اقتصادی و سیاسی، دستاورد بینظیری داشته، اما از نگاه من از نظر نقش تاریخی و استراتژیک، هنوز در ابتدای راه توسعه است و این چالش اصلی برای سالهای آینده خواهد بود.
اوضاع خاورمیانه و بهویژه اسرائیل را چگونه ارزیابی میکنید؟
از زمانی که من در دولت بودم، همیشه این سوال مطرح بود که آیا باید برای دستیابی به یک پیمان صلح جامع تلاش کنیم یا اینکه باید به آنچه قابل دستیابی است راضی باشیم و با تعهدی جدی، آن را قابل دستیابی کنیم؟ من همیشه اعتقاد داشتم که نمیتوان به یک توافق کامل و همهگیر دست یافت؛ به این دلیل که منافع زیادی در معرض خطر قرار میگیرد.
بر همین اساس بود که همیشه فکر میکردم مجموع اهداف قابل دستیابی در نهایت منجر به یک توافق جامع خواهد شد. در زمان حضورم در دولت آمریکا، این استراتژی را دنبال کردم و دولت ترامپ هم همین رویکرد را در پیش گرفته بود. این رویکرد به دولتها این امکان را میداد تا بدون ازبینبردن صداقت ایدئولوژیک خود، روی مواردی که برای آنها بسیار فوری و ضروری بود، تمرکز کنند.
اگر شما در سال ۲۰۰۳ مشاور رئیسجمهور جورج دبلیو بوش بودید، آیا او را به حمله به عراق تشویق میکردید؟
من در واقع دوست خوب رئیسجمهور بوش بودم. نمیدانم نقش رسمی مشاور را داشتم یا نه، اما در این مورد به او مشاوره دادم و طرفدار سرنگونی صدامحسین بودم. در هر صورت در این واقعیت تردیدی نیست که اگر یک کشور خصومت با غرب را مبنا قرار دهد و موقعیت ما را در هر منطقهای تضعیف کند، باید انتظار واکنش خشونتآمیز را هم داشته باشد.
از سوی دیگر، من مخالف اشغال یک کشور بودم و تلاش برای تبدیل یک کشور سنتی مسلمان به یک دموکراسی براساس مدل غربی با یک برنامه توسعهمحور را عاقلانه نمیدانستم. نه به این دلیل که این ایده را دوست نداشتم، بلکه این یک گام بسیار بلند به سوی آیندهای دور بود و بهجای آن فکر میکردم سرنگونی صدام به تنهایی درس خوبی برای جانشینان بالقوه او خواهد بود. انجام این کار سریع و آسان بود. اشغال عراق با هدف تکرار سناریوی اشغال آلمان و ژاپن -که البته در زمان و شرایط کاملا متفاوت اتفاق افتاد- یک اشتباه بود.
آینده را چگونه میبینید؟ اگر به صد سال بعد نگاه کنید، چه جهانی را تصور میکنید؟
یک فرد ایدئالیست دوست دارد در جهان آینده اهداف اساسی گروههای مختلف فرهنگی به اندازه کافی همسو باشد تا بتوانند مشکلات و چالشهای مشترک را در کنار هم حل کنند و آن را بیانگر اخلاق ملی خود بدانند. البته این یک پیشرفت بسیار ایدئال به نظر میرسد. برای مثال درباره گرمشدن کره زمین باید چنین چیزی امکانپذیر باشد؛ زیرا تقریبا همه به یک شکل تحت تأثیر تبعات آن قرار میگیرند. بااینحال، جنبه دیگری نیز وجود دارد که درباره آن کم صحبت میشود؛ سیر تکاملی فناوری ما تأثیر طاقتفرسایی بر نحوه زندگی ما خواهد داشت.
من در این سنوسال بالا هنوز در حال کار روی یک کتاب کوچک در زمینه هوش مصنوعی و اثرات آن بر زندگی امروز و آینده بشر هستم. در این حوزه هم انگیزههای محرک از گروههای کوچکتر ناشی میشود و آنها باید مقبولیت گستردهای پیدا کنند که کاری پیچیده خواهد بود.
اگر به تاریخ بشریت نگاه کنید، حتی در پایان قرن هجدهم، اثری از دولتهای ملی نبود. نهادهای دیگر مانند امپراتوریهای فئودالی بودند که بر حقانیت خود پافشاری میکردند. اما ۵۰ سال بعد از آن، دولتهای ملی خود را بهعنوان شکل اساسی یک نهاد و سازمان تثبیت کرده بودند.
در دنیای امروز، شرکتهایی مانند غولهای فناوری وجود دارند که در نتیجه نوآوریهای خود، به سازمانهایی در ابعاد بزرگ و با اهدافی فراتر از دولتهای ملی تبدیل میشوند. باوجوداین، آنها بهسرعت بهعنوان بازیگران سیاسی پذیرفته نمیشوند و بدتر از آن، اینکه چنین شرکتهایی تحت هدایت مدیرانی فعالیت میکنند که بر رشد خود متمرکز شدهاند و نه اثرگذاری پایدار.