عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:
جنايتي كه در افغانستان رخ داد، در نوع خود بينظير بود؛ هر چند هنوز هيچ گروهي مسووليت آن را به عهده نگرفته است. در مظلوم بودن اين ملت همين بس كه اگر چنين جنايتي عليه مردمي ديگر صورت ميگرفت، واكنشهاي رسمي و تبليغي فراواني را شاهد بوديم؛ گويي كه مرگ دختران و دانشآموزان افغانستاني به امري طبيعي و قابل انتظار تبديل شده است و اين بدتر از اصل جنايت رخ داده است، در واقع عادي تلقي شدن مرگ براي بخشي از مردم به ويژه زنان و دختران، تاسفبارتر از اصل اين مصيبت است.
اتفاقي كه پس از اين ماجرا در فضاي عمومي رخ داد محكوم كردن هر گونه گفتوگو با طالبان بود. گفته شد كه طالبان تروريست است و نبايد با آنها گفتوگو كرد و برخي نيز جنايت اخير را منسوب به آنان كردند. در اين يادداشت ميكوشم كه اين نگاه را نقد كنم.
البته اين به معناي آن نيست كه هر گونه مذاكرهاي كه تاكنون صورت گرفته درست و قابل دفاع است. مطلقا چنين نيست. زيرا از جزييات ماجرا اطلاعي ندارم. به علاوه مذاكره به معناي تاييد طرف مقابل نيز نيست. اصولا هدف مذاكره فراتر از تاييد و رد طرف مقابل است. هدف كاهش آلام مردم است. اين مسالهاي بود كه در كلمبيا نيز جنجالي شد. گروه تروريستي فارك دهها سال با حكومت كلمبيا درگير بود در نهايت در چارچوب يك توافق، سعي كردند با يكديگر كنار بيايند. در تروريستي بودن گروه فارك به ويژه در دهههاي اخير شكي نيست، ولي مساله اين است كه دهها هزار نفر از مردم كلمبيا قرباني اين جنگ و ستيز ميان فارك و حكومت شدند و بايد براي آن راهحلي پيدا ميشد. از فارك بدتر گفتوگو با رژيم آپارتايد آفريقاي جنوبي بود. اگر چه همه اينها با يكديگر تفاوتهايي دارند ولي منطق اصلي آنها اين است كه در گفتوگو بيش از آنكه به سوابق گروه يا حكومت مقابل نگاه كنند، دنبال پيدا كردن راهي براي كاهش خشونت در حال و آينده هستند.
در مذاكره دنبال مشروعسازي يا نامشروعسازي يكديگر نيستند. اگر طرف مقابل به هر دليلي قدرت دارد كه ميتواند چند دهه دوام بياورد، همين كافي است كه تن به مذاكره با آن داده شود؛ مشروط به اينكه معطوف به كاهش خشونت باشد.
در ارتجاعي بودن گروه طالبان شكي نيست. نه فقط طالبان كه بقاياي القاعده نيز همين هستند. اقدامات تروريستي آنان نيز بر كسي پوشيده نيست، ولي واقعيت داشتن آنها را نيز نميتوان انكار كرد. از زمان حمله ايالات متحده با آخرين تجهيزات و امكانات به افغانستان كه كشورهاي زيادي نيز آنان را حمايت ميكردند، دو دهه گذشته است. اگر قرار بود كه طالبان با قدرت نظامي نابود شود، بهطور قطع در اين بيست سال نابود شده بود.
بنابراين اگر ميبينيم كه ايالات متحده با آنان گفتوگو ميكند، فقط به معناي شكست راهبرد نظامي آنان در افغانستان است. اگر با حضور دو دههاي امريكا و هزينههاي هزاران ميلياردي نتوانستند طالبان را ريشهكن كنند، طبعا در غياب اين ارتش قدرتمند هم نخواهند توانست. در اين صورت چند راه باقي ميماند. يك ادامه وضع موجود است كه به معني وجود يك دولت مركزي ضعيف و ناپايدار است كه فقط به بخشي از خاك افغانستان حاكميت دارد و حتي قادر نيست امنيت را در شهرهاي اصلي برقرار كند.
در اين صورت افغانستان روز به روز مستهلك ميشود. راه ديگر جنگ تمامعيار عليه طالبان تا نابودي كامل آنان است كه بعيد است نيروي مسطح افغانستان قادر به انجام چنين هدفي باشد. كاري كه پس از بيست سال با حضور امريكا و متحدانش نتوانستند انجام دهند. راه سوم نيز رسيدن به حدي از تفاهم و ادغام همه نيروها در ملتي واحد است. البته اين هدف آسان به دست نميآيد ولي هر چه باشد معقولانهتر از ادامه وضع موجود است.
البته هيچ مذاكرهاي نبايد به ضعف نيروهاي دولتي منجر شود. همه دولتها و همسايگان بايد كمك كنند كه دولت مركزي دست بالا را در مذاكرات داشته باشد. بايد پذيرفت كه بازگشت پيروزمندانه طالبان و نيز ادامه وضع موجود براي همه كشورها زيانبار است و نه فقط براي مردم افغانستان. ولي اين به معناي وارد شدن در يك بازي صفر و يك نيست. طالبان شري است كه در يك فرآيند اجتماعي تاريخي نابود ميشود و نه در يك فرآيند نظامي.