او را به قرنطینه زندان برده بودند. مقدمات اجرای حکم قصاص نفس (اعدام) فراهم شد. چوبه دار انتظار «جلیل» را میکشید. چند ساعت بیشتر به پایان زندگی او باقی نمانده بود. سالها در زندان کابوس اعدام میدید و اکنون باید با واقعیتی ترسناک و تلخ روبهرو میشد.
روزنامه «خراسان» در ادامه نوشت: صحنه عجیبی در حال وقوع بود. قاضی اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد با تقاضای خانواده مقتول برای دیدار با قاتل ۳۷ ساله موافقت کرد. دامنه تلاشهای مددکاران زندان و معتمدان، با حمایتهای قضایی معاون دادستان مشهد برای آخرین گفتوگوهای «بخشش» به زندان کشید اما نگرانی در چهرهها موج میزد!
جلیل که قرار بود تا ساعاتی دیگر اعدام شود، لرزه بر اندامش افتاده بود. آنقدر اشک میریخت که انگار همه صورتش را در آب فرو برده است. پشیمان بود. فریاد ندامت سر میداد اما این پشیمانی دیگر سودی به حالش نداشت. او که در سال ۸۹ تازهداماد بود، برای دیدار نامزدش به مشهد سفر کرد و به خیابان مطهری شمالی رفت، غافل از اینکه سخنچینی و غیبتکردنهای چند زن، غائله عجیبی به پا کرده است. ماجرا از این قرار بود که یکی از بستگان تازهداماد به صورت تلفنی حرفهایی را پشت سر یکی از زنان فامیل مطرح کرده بود که این سخنان به مذاق طرف مقابل خوش نیامده و به همین دلیل بنای رودررویی با طرفهای مقابل گذاشته شد و مردها هم وارد این رویارویی شدند. عدهای با خودروی شخصی و افرادی با تاکسی به سوی خیابان مطهری شمالی به راه افتادند تا حقیقت ماجرا را فاش کنند. در این میان همسر یکی از زنانی که متهم به سخنچینی بود، با پوزش از دیگران مدعی شد که همسرش سخن نسنجیدهای بر زبان رانده است. «محمد»، مردی که آن زمان ۳۱ سال بیشتر نداشت و به همراه همسر و دختر سه سالهاش به خیابان مطهری شمالی رفته بود با این اظهارات قانع شد و از دیگران خواست تا به خانههایشان بازگردند اما در این هنگام یکی دیگر از بستگان آنها که مدعی بود دیگران دروغ گفتهاند و باید رودررو شوند از راه رسید و به این ترتیب مشاجرهها بالا گرفت که در همین اثنا ناگهان تازهداماد هم که به خاطر غرور جوانی قصد خودنمایی داشت، چاقویی را بیرون کشید و در حالی وارد این درگیری لفظی شد که تیغه چاقو را بر گردن «محمد» فرود آورده بود. لحظاتی بعد همه چیز به هم ریخت و جلیل از صحنه حادثه گریخت. محمد هم مقابل چشمان وحشتزده همسر و دختر کوچکش به بیمارستان شهید هاشمینژاد منتقل شد اما دار فانی را وداع گفته بود.
اینگونه صحنه دلخراشی در بیست و یکم تیر سال ۸۹ رقم خورد و با حضور بازپرس وقت ویژه قتل عمد تحقیقات برای دستگیری قاتل ۲۷ ساله فراری آغاز شد.
جلیل چند ماه بعد با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر و به قصاص نفس محکوم شد و اکنون او در حالی فریاد ندامت میکشید که همه مقدمات اجرای حکم اعدام فراهم بود ولی ناگهان حادثه عجیبی رقم خورد. پسر مقتول که حالا جوانی ۲۰ ساله بود به همراه دیگر اعضای خانواده مقتول وارد اتاق شد و با دیدن قاتل پدرش اشکریزان گفت: «چرا پدرم را کشتی؟ چرا من و خواهر کوچکم را یتیم کردی؟ میدانی در این مدت بر ما چه گذشت؟ میدانی چه سختیهایی را بدون پدر تحمل کردیم؟ تو چگونه انسانی بودی که اینگونه بیرحمانه پدرم را کشتی؟»
صحنه رقتانگیزی بود. همه حاضران تحت تاثیر قرار گرفته بودند. جلیل هم که از شدت شرم سرش را در آخرین ساعات عمرش پایین انداخته بود، فقط به آرامی اشک میریخت اما سوز دل پسر جوان در حالی شعلهور شده بود که همه سوالاتش بیپاسخ میماند. در این میان ناگهان پدر مقتول که ماجرای گذشت از قاتل را قبل از آن به قاضی اجرای احکام اعلام کرده بود، با بغضی در گلو رشته کلام را به دست گرفت و گفت: «من تو را به عشق مولا علی (ع) بخشیدم که فردا روز میلاد آن بزرگوار است. هیچ مطالبه و خواستهای هم ندارم. اما بعد از آزادی از زندان کاری نکنی که دیگران مرا لعنت کنند و بگویند خدا لعنت کند کسی را که رضایت داد تا تو آزاد شوی و مردم را آزار بدهی. میخواهم بقیه عمرت را برای جامعه فردی مفید باشی چرا که من تو را به امیرالمومنین (ع) بخشیدم. اگر بعد از آزادی مشکلی هم داشتی، کمکت میکنیم.»
هنوز سخنان پدر مقتول تمام نشده بود که قاتل خود را به پای پدر مقتول انداخت تا بر دستان و پاهایش بوسه بزند. او در میان صدای گریههای ناباورانهای که از گلویش بیرون میآمد، فریاد میکشید «به خدا قصد کشتن فرزند شما را نداشتم. یک لحظه احساس غرور مرا به روز سیاه نشاند. من پشیمانم و امیدوارم این بزرگواری شما را جبران کنم.»
در این هنگام پدر مقتول گفت: «فقط به یاد داشته باش که تو را به امیرالمومنین (ع) بخشیدم. مرا نزد او روسیاه نکنی.»
«محمدجواد» برادر کوچک مقتول نیز گفت: «حتی اگر به خارج از کشور هم رفتی دست به کارهای خلاف نزنی.»
مادر مقتول هم خطاب به قاتل گفت: «تو را بخشیدم تا یک نفر به شیعیان مولا علی (ع) اضافه شود. پس این زندگی دوباره را قدر بدان.»
برادر بزرگتر مقتول هم حرف آخر را زد: «اگر مشکل مالی هم داشتی یا در جایی گیر کردی به سراغ ما بیا. کمکت میکنیم.»
این صحنههای تلخ و شیرین، اشکها و لبخندها را به هم آمیخت و خانواده مقتول در حالی برای گزارش کتبی گذشت از قاتل روانه اجرای احکام دادسرای مشهد شدند که جلیل با چهرهای یخزده به گذشته خود میاندیشید که چگونه جوانیاش را با یک لحظه غرور بیجا نابود کرد و همسرش نیز از او طلاق گرفت و حالا این بخشش بزرگوارانه زندگی دوبارهای به او هدیه داد تا لبخندی هم بر لبان مددکاران اجتماعی و معتمدان و خیران بنشیند.