محمدحسین جعفری سمیع*؛ چندی پیش یکی از وکلا در گفتگو با یک پایگاه خبری، از ضرورت داشتن وکیل توسط شهروندان برای حل مشکلات قضایی سخن گفته بود.
در این گفتگو که با تیتر «داشتن وکیل یک «ژست» نیست، «ضرورت» است» منتشر شد، این وکیل شریف با اشاره به فرهنگ کشورهای توسعه یافته اظهار کرده بود: «من موکلی داشتم که بعد از ۳۰ سال از خارج از کشور بازگشته بود.
وی به دفتر من مراجعه و درخواست وکیل کرد. ابتدا به نظر میرسید که پرونده قضایی دارد، اما بعد مشخص شد که چنین نیست و به دلیل آموزشی که دیده، حضور یک وکیل را برای پیشبرد هر چه بهتر کارها و برنامه هایش ضروری میدانست. یعنی این فرهنگ برای او تعریف شده بود که حتما نباید برای پرونده قضایی وکیل داشت»!
اما نکتهای که ایشان مورد توجه قرار نداده و بدان اشارهای نداشت، علت اصلی بیتوجهی آحاد جامعه به ضرورت داشتن وکیل بود.
با نگاهی گذرا به مراجع دادرسی، متوجه حضور انبوهی از شهروندان در راهروهای دادسراها و دادگاه هستیم. شهروندانی که پرونده به دست و سرگردان، از اتاقی به اتاق دیگر میروند تا شاید بتوانند یک دادخواست را به سرانجام برسانند.
شاید بتوان گفت اگر این شهروندان، بجای آنکه خود پیگیر پرونده هایشان باشند، از تخصص و تجربه یک حقوقدان استفاده کنند، دیگر چنین سرگردان نمیشوند.
اما چرا از میان صدها مراجعه کننده به مراکز قضایی، تنها شاهد حضور تعدادی معدود از وکلا هستیم و مابقی شهروندان، به رغم پرداخت هزینههای متعدد، خود پیگیر مشکلاتشان بوده و حاضر نیستند برای پیگیری دادخواست خود از یک وکیل کمک بگیرند.
جواب این پرسش را باید از جامعه وکلا پرسید.
از نگاه جامعه برخی افراد به عنوان نماینده قشر خود شناخته شده، و عملکرد خوب یا بد آنان به پای طیف عظیمی از آن قشر نوشته میشود. تخلف یا خطای یک پلیس، نماینده مجلس و یا یک وکیل، تاثیر بسیار منفی به همراه دارد و دامان بخش عظیمی از این اقشار را میگیرد. همانگونه که ایثار و فداکاری یک آتشنشان، قدردانی عمومی را برای کل آتش نشانان جهان به همراه دارد، تخلف و تخطی یک وکیل و یا قاضی، دامان کل جامعه وکلا و قضات را گرفته و اعتماد شهروندان را به این قشر تحت تاثیر قرار میدهد.
موضوعی که بدان اشاره دارم، تنها شامل تعداد معدودی از وکلا میشود و من شخصاً وکلایی را میشناسم که نه تنها برای موکلین خود از جان مایه میگذارند، بلکه حس مسئولیتپذیری آنان در حدی است که برای احقاق حق، بها پرداختهاند.
اما به عنوان کسی که خود «وکیل گزیدگی» را تجربه کرده ام، در صورت بروز مشکلی حقوقی، ترجیح میدهم با کمی مطالعه در قوانین دادرسی، خود پروندهام را پیگیری کنم تا اینکه یکبار دیگر توسط یک وکیل گزیده شوم.
دو سال پیش در خصوص یک دعوای حقوقی که داشتم، به سفارش یکی از اقوام پروندهام را به وکیلی سپردم که ادعای فراوانی داشت. در ابتدای امر این وکیل مبلغ ۵ میلیون تومان از من مطالبه کرد و وعده داد که از فردای آن روز پیگیر پرونده ام خواهد بود، اما پس از دریافت پول تنها چیزی که نصیبم شد، صدها دروغی بود که در خصوص پروندهام از او شنیدم و دست آخر متوجه شدم که هیچ اقدامی انجام نداده است.
پس از یکسال این وکیل شریف! برای حفظ آبروی خود دادخواستی ضعیف به دیوان عدالت اداری ارسال کرد که نه تنها خواسته من در آن قید نشده بود، بلکه موجب شد تا پرونده بسته و من به حق و حقوقم محروم گردم!
اعتماد من به یک وکیل که مدعی خوشنامی در کانون وکلا بود، نه تنها موجب خسارت مالی برای من شد، بلکه موجب شد تا پروندهای که میتوانست به آسودگی حل شود به مدت دو سال زندگی شخصی و خانوادگی مرا به چالش بکشد و در نهایت برای همیشه بسته شود.
بدون شک این تنها شاهکار وکیل من نبوده است و موکلین دیگری نیز از سوی چنین شخصی گزیده شده اند. تنها کافیست در میان صدها وکیل شریفی که در کشور ما در حال خدمت هستند، چند وکیل سودجو مانند وکیل من حضور داشته باشند تا به کل جامعه وکلا آسیب وارد شده و مورد بی اعتمادی جامعه قرار گیرد.
در نهایت درست است که «داشتن وکیل ژست نیست بلکه یک ضرورت محسوب میشود»، اما این مربوط به جوامعی است، که از ساختاری نظاممند و دموکرات برخوردار بوده و هر فردی، در هر مسئولیتی که قرار دارد، پاسخگوی عملکرد خود میباشد.
اما در کشوری که افراد هرگز پاسخگوی عملکرد خود نیستند، بدون شک نه وکیل چنین جامعهای پاسخگوی عملکرد خود است، نه پزشک و نه ...
بنابراین جامعهای که پاسخگویی در آن بیمعنا است، تخلف و تخطی امری رایج بوده و بیاعتمادی چتری است که بر سر همگان سایه افکنده.
*روزنامه نگار