مسعود ریاحی؛ نقدها و صحبتهای اخیر پیرامون پدرِ «آرات» [پدرِ آن کودکِ ورزشکار محبوب و مشهور شش ساله]، بهانهایست برای ذکر چند نکته در بابِ یک «وضعیت».
واضح و بدیهیست که تمرکز بر کودکان و اصطلاحا تربیت و آموزش و ... آنها، نسبت به حتی ده سالِ گذشته، تفاوتِ معنادار و جدییی پیدا کرده. تعدادِ کمتر فرزندان، روانشناسی رشد و مباحثِ فرزندپروری و بازار بسیارِ عظیمِ حوزهی کودک [از پوشاک، تا اسباببازیها، از مکانهای مختصِ تفریح آنها تا بازیهای کامپیوتری، از مشاورههای فرزندپروری تا تولید محتوای گستردهی صوتی و تصویری] همه و همه تایید و توجیهی بر این تمرکزست.
اما آنچه بیشتر مرادِ این یادداشتست، تبدیلِ «کودکی» به چیزی شبیه به شئ مصرفیست؛ که هم میتوان آن را به مصرف رساند و هم آن مصرف را نمایش داد. نمایشی که گاه کارکردِ طبقاتی پیدا میکند و نشانهای از تمایزِ طبقاتی نیز میشود. بودریار در کتابِ نظام اشیا مینویسد «برای تبدیلشدن به شیء مصرف، شیء ابتدائاً باید به نشانه تبدیل شود». بنابراین، برای فهم مصرف باید بتوانیم کالاهای مصرفی را به منزلۀ سلسلهای از نشانهها بخوانیم.
کودک دیگر صرفا کسی نیست که حاصلِ عملِ تولیدِ مثلست برای ادامهی بقا؛ بلکه واجد نشانههای بیشماری شدهاست. کودک، میتواند تبدیل به «برندِ» خانوادگی شود و همان کارکردی را پیدا کند که نشانهی تجاری یک اتومبیلِ گران قیمت، واجد آن است، یا یک ساعتِ چند صد میلیونی. این عمل با همنشینی او در کنارِ صفاتی، چون «نابغه»؛ «باهوش»، «زیبا»، «برنده»، «شاگردِ اول»، «رتبهی تکرقمی»، «قهرمان» و ... محقق میشود.
در این روزها نقدهای تندی به آن پدر وارد شده که فرصتِ «کودکی» را از فرزندش گرفته و به اجبار میخواهد از او دستآویزی برای کسب شهرت و پول بسازد؛ عملاش کودکآزاریست و .... آنچه شاهدش هستیم، به گمانم نه عجیبست و نه کمیاب.
کلاس کنکور و المپیاد و فشارِ هفتگی مدرسههای اصطلاحا «خاص» نیز گرفتنِ همان فرصتِ کودکیست بهبهانههایی، چون «آینده»ای موهوم. فشار بر کودکِ چند ساله، برای تقسیمِ تمامِ اوقاتِ فراغتاش در انواع و اقسامِ کلاسهای آموزشی، شکلیاز کودکآزاریست و گرفتنِ همانِ فرصتِ کودکی، بهبهانههایی، چون مهارتها و شکوفایی استعدادها و.... منظور، این سادهانگاری نیست که نباید کودک آموزشی دریافت کند یا استعدادش شناسایی شود، مراد، افراطِ در این اعمالِ ظالمانهاست.
برندسازی از فرزندان با تبدیلِ آنها به کلکسیونی از مهارتها و آموزشها و ... تفاوت چندانی با تزیین خانه ندارد یا ارتقایِ مدلِ گوشی، یا اسپورت کردن و تعویضِ لاستیک اتومبیل و امثالهم.
کودکی، بیش از هر زمانی تبدیل به شئ مصرفیشدهست. هم انواعِ کمپانیهای تجاری پشتِ این گفتمانسازیهاست و هم ارزشهای فرهنگیِ برساختهی اکنون. همدستاند و یکدیگر را مدام تقویت و بهروز میکنند. از سویی دیگر، گویی کودک، این شئ مصرفیِ جدید، میتواند تجسدِ آرزوهای ناکامِ والدین نیز باشد. شئیی که میتواند با آموزش و تربیت و کنترلِ ذهنی، بدنی، بر رویِ آن، تبدیلِ به نشانهای از شاید آرزوهایی تحقق نیافته نیز شود.
گویی برجستهترین روشِ اصطلاحا کنترل و تربیتِ کودک، تحت سلطهی گفتمانِ مصرف است، آن انرژی افسارگسیخته و خلاقِ کودکی را بلیعده، گفتمانِ مصرفییی که اسطورهای از خوشبختییی نوظهور ساخته.
بقولِ بودریار، جامعه مصرفی بهواسطه اسطوره خوشبختی، مفهوم نیاز را بهصورتی فراواقعی خلق میکند تا به تبع آن بتواند تشویق افراد به مصرف بیشینه را توجیه کند. اسطوره خوشبختی از آنجا که تجسمبخش ایده برابری در جوامع مدرن است، توانایی آن را دارد که بتواند نقطه آغاز میانجیگری جامعه مصرفی در راستای کسب خوشبختی فردی از راه برآوردن نیازهای فرد باشد. اما اسطوره خوشبختی برای اینکه بتواند نماینده شایستهای برای ایده برابری باشد، باید نخست قابل اندازهگیری شود: رفاه باید از طریق اشیا، نشانهها و آسایش قابل اندازهگیری باشد
هرچند، اکنون کودکانی هستند که؛ نه تنها فرصتِ آموزشِ حداقلی ندارند؛ که همچنان درگیر نیازهای فیزیولوژیکاند. آنها توجیهی برای بازار ندارند. کودکیِ آنها نیز ازدست میرود، بهشکلی دیگر؛ با فقدانِ امکانِ داشتنِ حتی حداقلی از هرگونه آموزش و تفریح و ... [و فور برخورداران در تقابل با محرومیت نابرخوردار]؛ با اجبارشان برای کار کردن، به جایِ تجربهی کودکی.
وضعیت فعلی، یک دیگری نیست. ما همگی در چنین وضعی هستیم، نه موضعی بالادست و بیرون از وضعیت.
جامع و دقیق