محسن دیناروند؛ «شبیهترین فیلم به گزارش یک جشن»، این اولین جمله ایست که توانستم پس از تماشای «خروج» در وصفش بگویم! و اکران آنلاین خروج شاید چراغ راهی باشدکه روزی بتوانیم چشمانمان را به تماشای گزارش یک جشن هم روشن کنیم!
در سینمای جهان هم حتی کسی را سراغ ندارم که مثل حاتمیکیا «زن» را آنقدر نزدیک به «حقیقتِ زن» و آنقدر «انقلابی و قهرمان» به نمایش بگذارد. در یک کلام یک «زنِ قهرمان» و بهتر بگویم یک «زن» زنی است نزدیک به آنچه در در آثار حاتمی کیا میبینیم! زنی با اوج احساس و در قله تعقل؛ زنی با اوج همراهی، زنی که نماد پایداری است و نیز زنی که نماد واقعی، حقیقی و اصلی یک «انسان» است.
برای مثال آن سکانسی که مهربانو در مقابل رحمت و عدل آبادییهایی که زن را شایسته همراهی در سفر به پاستور نمیدانند تمام قد میایستد! شبیه این سکانس را کجا میتوان یافت در تشریح مقام زن؟
در این فیلم «مهربانو» یکی از دو قهرمان قصه است درست مثل بادیگارد، چ، آژانس شیشهای، گزارش یک جشن که البته حاتمیکیا فیلمهایش را با دو قهرمان خوب از آب در میآورد آن هم در زمانهای که فیلمها یا یک قهرمان دارند یا اصلا بی قهرمانند.
در اینجا حاتمیکیا باز دو قهرمان دارد یکی یک زن و دیگری یک مرد! اما مهربانو قهرمان زن خروج ناتمام میماند درست مثل مریلا زراعی در گزارش یک جشن که شد یک قهرمان ناتمام! وای کاش خود حاتمی کیا توضیح دهد در مورد این ناتمامیهای برخی از قهرمانهایش! که واقعا چرا چنین؟ مهربانو آنچنان قهرمانی است که فیلم را بی او نمیتوان تصور کرد، ولی آن دم آخر به جای پاستور، برمیگردد به عدلآباد! اصلا مهربانو اهل برگشتن نیست، ولی چرا قهرمانیاش را نا تمام گذاشت و برگشت؟ هیچ کجای این قهرمان نقص ندارد، هیچ کجایش جز همینش و ناتمامیاش، اینک واقعا چرا چنین؟ این سوالی است که تنها حاتمیکیا پاسخش را لازم است که بدهد!
با خروج میتوان فهمید دنیا را و وضع ناجور رابطه ما و مسولیت پذیری امان را! میتوان فهمید که خیلی چیزها و ناجور بازیهای ما، نیازی به تفکر ندارد تا بفهمیاش چرا که این جور ناجوریها برای یک سگ هم که قوه تعقل ندارد قالب درک است و گمانم این است که وجود سگ در فیلم نماد همین وضوح مشکلات است! مثالش همان جایی که بالگرد به مزرعه پنبه مینشیند و ویران میکند آبادی را! شما آن حیوان را ببینید! یا آن زمان که آب شور سد میرود و نابود میکند مزرعهها را! همراهی سگ با رحمت را ببینید!
خروج یک مشکل دیگر را به جز بیمسولیتیهای ما و نقد ناپذیریهای ما و ریاکاریهای ما به ما یادآور میشود و آن این است که راه بیان خواستهها و نقدهایمان کجاست؟ من اگر نقدی دارم و یا خواستهای کجا و به چه طریق باید به مقصد برسم؟ این راه الان نیست و اگر هم هست ناپیدا و گمنام! که اگر بود و یا پیدا چه نیازی بود با تراکتور رفت تا امامزاده پاستور؟! و مشکل در همان شعبه عدلآبادی پاستور حل میشد یا حتی در فیلم هم میبینیم کار تا امام جمعه و نماینده هم میرسد و کشاورزان میبینند که راهی نیست جز زدن به دل جاده با تراکتور به سمت پاستور! حالا آخر قصه هم که مشخص است پاستور هم امامزادهای است که نمیتوان آنچنان برای حاجت روا شدن به آن دل بست!
ولی به اصلاح امور باید امیدوار بود شاید برای همین امیدوار ماندن است که رییس جمهور را در سکانس پایانی فیلم نشان نمیدهد تا ناامید نشود و نشویم! از خروج میفهمیم باید این مشکلِ پاسخگو نبودن و نقد ناپذیری را حل کنیم تا وقت هست.
ساده اگر قرار باشد بیان کنم اینکه حاتمیکیا میخواهد بگوید هر خروجی خروج از نظام نیست و نمیتوان هر خروجی را با زدن برچسب خروج از نظام، از دور خارج کرد و این چه حرف درست، انقلابی و بر حقی است.
فرصت و حوصلهی این یادداشت آنچنان نیست که بتوان در همهی زوایای فیلم دقیق شد و چه پیشنهادی بهتر از این که دعوتتان کنم به تماشای خروج حاتمیکیا، حاتمی کیایی که میتوان به نامش اعتماد داشت و با خیالی آرام و در کنار خانوده به تماشای فیلمش با احترام ایستاد! که بی شک حاتمیکیا در سینما یک ایدهآل، آرمان و قله است؛ آنطور که سکانس به سکانس آثارش چه آنهایی که اکران شدهاند و چه آنهایی که توقیف! نمونه است و غیر قابل حذف! بله هیچ کس جز خود ابراهیم حاتمیکیا نمیتواند آژانس شیشهای، به نام پدر، ارتفاع پست، به وقت شام، چ، بادیگارد و ... را بسازد، آثاری که هنوز هم که هنوز است رنگ تکرار نگرفته و اگر اتفاق خاصی نیافتد هم نمیگیرند.
خلاصه اینکه از سینما هر انتظاری دارید را میتوان در سینمای حاتمیکیا جست، دید و لذت برد البته منهای ابتذال، هجو و بیهودگی!
حاتمیکیا در خروج مثل همیشه فریاد بلند اعتراض، انتقاد و حقطلبی شده است. در خروج شگفتانهای خواهیم دید که مختص خود اوست با امضای خودش!