bato-adv
کد خبر: ۴۲۶۱۳۴
بر اساس گفتاری از حورا ياوری، پژوهشگر روانكاوي و نظريه ادبي

كشف ناخودآگاه يك تاريخ

كشف ناخودآگاه يك تاريخ
سابقه بحث روانكاوي و ادبيات با در نظر گرفتن دانش علم روان به قرون كهن بازمي‌گردد و بسياري از دانايان و فيلسوفان و عارفان در گذشته در شناخت روان انساني سعي كرده‌اند و راه‌هايي براي مجاهده و رسيدن به آن نقطه‌هايي از اوج شخصيتي كه گاه براي برخي ميسر شده، گشوده‌اند. اما آنچه امروزه به عنوان نقد ادبي روانكاوانه يا روانشناختي شناخته مي‌شود، عمرش به اوايل قرن بيستم ميلادي مي‌رسد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۶ - ۲۹ دی ۱۳۹۸
محسن آزموده در اعتماد نوشت: در سال‌هاي آغازين دهه 70 خورشيدي با گسترش و رونق ترجمه نظريه‌ها و انديشه‌هاي تازه در ايران، روانكاوي جديد و ديدگاه‌هاي نوين در روانشناسي هم در مركز توجه مترجمان جوان قرار گرفت و در كنار ترجمه بسياري از آثار بزرگان روانكاوي همچون زيگموند فرويد، كارل گوستاو يونگ، ژاك لكان و... آثار فراواني نيز در شرح و بسط ديدگاه‌هاي ايشان و ربط روانكاوي به سياست، ادبيات، فلسفه، تاريخ و... نوشته شد به گونه‌اي كه برخي از اصطلاحات اساسي روانكاوي جديد مثل «خود»، «فراخود»، «نهاد»، «غريزه حيات»، «غريزه مرگ»، «ليبيدو»، «قانون پدر»، «نام پدر»، «عقده كسترسيون»، «عقده اديپ»، «ناخودآگاه»، «ديگري بزرگ» و... فراوان و با ربط و بي‌ربط در نوشتارها و گفتارهاي نويسندگان و مترجمان جوان به كار مي‌رفت.
 
كار حتي از اين هم فراتر رفت و برخي تلاش كردند در تحليل ادبيات و سياست و جامعه ايراني از اين مضامين بهره بگيرند. اتفاق خوشايند آن بود كه از فرويد و نظريات او كه تا آن موقع بيشتر به شكل نصف و نيمه و ناقص بازتاب يافته بود، اعاده حيثيت شد و جنبه‌هاي ديگري از ديدگاه‌هاي اين متفكر بزرگ و شاگردانش به فارسي‌زبانان عيان شد. اما تا جايي كه به نقد و بررسي فرهنگ و سنت ما باز مربوط مي‌شود جز آثاري انگشت‌شمار مثل «صادق هدايت و هراس از مرگ» (محمد صنعتي) و «داستان يك روح» (سيروس شميسا) و «بر مزار صادق هدايت» (يوسف اسحاق‌پور) آن هم چنانكه از عناوين برمي‌آيد در تحليل آثار صادق هدايت، كتاب يا كتاب‌هاي ديگري در نقد روانكاوانه ادبيات ايراني نوشته نشد.
 
بدون ترديد كتاب «روانكاوي و ادبيات: دو متن، دو انسان، دو جهان (از بهرام گور تا راوي بوف كور) » نوشته حورا ياوري يكي از مهم‌ترين اين آثار است كه نخستين بار در سال 1373 منتشر شد.
 
نويسنده اين كتاب حورا ياوري، دانش‌آموخته ادبيات انگليسي، منتقد ادبي و مترجم ايراني و مسوول بخش ادبيات دانشنامه ايرانيكا در اين كتاب هم به معرفي نظام‌مند نسبت ادبيات و روانكاوي پرداخته و هم اين نگرش نو به ادبيات را در بررسي آثار ادبي ايراني به كار بسته و از اين جهت كتاب او كماكان يكي از مهم‌ترين آثار فارسي در اين زمينه است. خانم ياوري اخيرا در نشستي در دانشكده ادبيات دانشگاه خوارزمي بحث مهم و جذابي درباره مراحل مختلف رابطه روانكاوي و ادبيات ارايه كرده كه تفصيل آن از نظر مي‌گذرد.

سابقه بحث روانكاوي و ادبيات با در نظر گرفتن دانش علم روان به قرون كهن بازمي‌گردد و بسياري از دانايان و فيلسوفان و عارفان در گذشته در شناخت روان انساني سعي كرده‌اند و راه‌هايي براي مجاهده و رسيدن به آن نقطه‌هايي از اوج شخصيتي كه گاه براي برخي ميسر شده، گشوده‌اند. اما آنچه امروزه به عنوان نقد ادبي روانكاوانه يا روانشناختي شناخته مي‌شود، عمرش به اوايل قرن بيستم ميلادي مي‌رسد. سال 1900 ميلادي يعني سالي كه زيگموند فرويد كتاب «تعبير رويا» را نوشت و سال 1930 كه كتاب مهم «توتم و تابو»ي فرويد منتشر مي‌شود به‌ طور ديگري به ارتباط ميان روانكاوي و ادبيات يا روان‌شناسي و ادبيات برخورد مي‌كنيم.

نظريه ناخودآگاه
در اين بازه زماني صد و اندي ساله، هم دانش روانكاوي و هم نقد ادبي روانشناختي راه درازي را پشت سر گذاشته است. شايد مهم‌ترين سخني كه از زبان فرويد به گوش جهانيان رسيده است، مفهوم ناآگاه بودن ما از خودمان است. شنيدن اين حرف براي انسان اوايل قرن بيستم به خصوص با تمام آگاهي‌هايي كه انسان آن زمان تصور مي‌كرد، غريب و شگفت‌انگيز مي‌نمود.
 
فرويد مي‌گفت، انسان از بزرگ‌ترين آگاهي مورد نياز يعني آگاهي شناخت خود محروم است. در واقع فرويد با بيان نظريه ناخودآگاهي خواب جهان را در آغاز قرن بيستم آشفته و جهانيان را با مفهومي آشنا كرد كه ما امروز با گذر 150 سال هنوز آنچنان كه بايسته است به اهميت اين نكته بسيار بنيادين پي نبرده‌ايم، منظور اين نكته است كه بسياري از كارها و اقداماتي كه ما انجام مي‌دهيم، نه حاصل تفكر و تعقل ما بلكه حاصل فرمانبرداري ما از نيروهايي است كه ما و روان ما را در فرمان دارد و ما هنوز از شناخت آنها ناتوانيم. اين نكته بسيار بنياني نام فرويد را در كنار نام ماركس و اينشتين به عنوان 3 انساني كه اصلا طرز بودن ما را در جهان تغيير دادند، ثبت كرده است. معهذا از زماني كه فرويد اين مفاهيم را وارد دانش روانشناسي يا آن شاخه تخصصي روانكاوي كرده اين مفاهيم تا به امروز راه درازي را طي كرده است.

3 مرحله روانكاوي و ادبيات
به رغم هشدارها و زنهارهاي جدي فرويد كه براي شناخت شخصيت نويسنده و خصوصيات شخصيتي قهرمانان داستاني، غير از نوشته به بسياري از اطلاعات ديگر احتياج داريم، معهذا نخستين نمونه‌هاي كاربردي فرضيه‌هاي روانكاوي براي بررسي و تحليل متون ادبي، معطوف شناختن ذهن و روان نويسنده است. از اين مرحله ابتدايي كه امروز درباره‌اش بسياري از شك‌ها و ترديدهاي آن زمان به ثبوت رسيده، وارد مرحله ديگري مي‌شويم كه كاربرد نظريه‌هاي روانكاوانه و روانشناختي در مورد شخصيت‌هاي داستاني است.
 
نمونه‌ها بسيار زياد است اما دانش نقد ادبي روانشناختي از اين مرحله نيز گذر مي‌كند و به يمن روانپزشكان و روانشناساني كه بيشتر غيرآلماني و شايد فرانسوي بودند، وارد مرحله ديگري مي‌شود كه امروز بيشتر از شيوه‌هاي پيشين به دانش روانكاوي و كاربرد آن در تحليل و تبيين آثار ادبي اهميت و اعتبار مي‌دهد.
 
اين نظريه‌هاي جديد اگرچه از بسياري از مفاهيم بنياني روانكاوي فرويد از جمله مفهوم ناخودآگاهي استفاده مي‌كنند اما از تركيب ناخودآگاه انساني كه در روانكاوي فرويد استوار بر نيروهاي جسمي و غريزي است، فراتر مي‌روند و با ساختار زباني كه اهالي يك فرهنگ به آن سخن مي‌گويند و نظامي از هنجارها و ارزش‌هايي كه در درون زبان و از طريق زبان به ساكنان يك فرهنگ شناسانده مي‌شود، پيوند مي‌خورند. به عبارت دقيق‌تر نقد روانكاوي ادبي امروز بيشتر بر اين بنيان استوار است و در نتيجه از روانكاوي نويسنده و قهرمانان داستاني به ‌طور كلي پرهيز مي‌كند.

نقد روانشناختی فرهنگی
دليل اينكه بسياري از روانكاوان و روانشناسان مكرر بر اين نكته تاكيد كرده‌اند اين است كه تشخيص بيماري‌هاي رواني نه كار منتقد ادبي آشنا با فرضيه‌هاي روانكاوي بلكه در حوزه تخصص پزشكاني است كه دانش پزشكي را آموخته‌اند، فيزيولوژي اعصاب و روان را مي‌دانند و با نشانه‌هاي بيماري‌هاي رواني نه به صورتي كه در متن منعكس مي‌شود بلكه با دلايل و عواملي كه امروز به صورت‌هاي مختلف قابل اندازه‌گيري و سنجش هست، آشنا هستند. اين نظريه را بيشتر روانپزشكان و روانكاواني مثل ژاك لكان فرانسوي نشر و بسط داده‌اند.
 
ايشان معتقدند كه مي‌توان از طريق زبان و كاربرد نظريه‌هاي نقد وارد حوزه نقد روانشناختي فرهنگي شد. اين يكي از دستاوردهاي بزرگ دانش شناخت روان و كاربرد آن نظريه‌ها در تحليل و تبيين متون ادبي است.
 
اگر ما بتوانيم شباهت‌هايي كه بين ساختارهاي رواني نه به معناي يك روان خاص بلكه به معناي دستگاه رواني به آن صورتي كه در دانش روانپزشكي مورد نظر است با ساختارهاي روايي كه در يك داستان به كار آمده از طريق ساختمان خود داستان، پردازش شخصيت‌هاي داستاني، كاربرد عامل زمان، شكستن زمان، جابه‌جا كردن ديروز و امروز و... را پيدا كنيم، در واقع دريچه‌اي به شناخت فرهنگي باز كرده‌ايم كه اين نظام نشانه‌شناسي در آن پا گرفته است. يعني ما از طريق آشنايي با فرضيه‌هاي نقد روانكاوانه امروز، هم ويژگي‌هاي متن را پيدا مي‌كنيم، هم شباهت ميان ساختار روان و ساختار روايي را مي‌يابيم و هم مي‌توانيم كم و بيش تصويري از مشخصات فرهنگي آن دوران ارايه دهيم. به نظر من اين يكي از بزرگ‌ترين ويژگي‌هاي نقد ادبي روانشناختي در امروز است.

اگر مفهوم دوراني بودن ساختارهاي روايي را در نظر بگيريم، آن گاه نظريه‌هاي روانشناسي يا روانكاوي از صورت اصول غيرقابل تغيير و ثابت بيرون مي‌آيند و خود آنها نيز به پديده‌هايي بدل شده كه از دوران خودشان تاثير مي‌گيرند و متحول مي‌شوند. براي اينكه راجع به اين بخش از دانش روانكاوي روشن‌تر صحبت كنيم، بهتر است به دوراني بازگرديم كه فرويد در وين زندگي مي‌كرد و اين نظريه‌ها را براي نخستين بار به مردم جهان معرفي كرد. 3 مفهوم بنياني روانكاوي فرويد، يعني نهاد (Id)، خود (ego) و فراخود (super ego) دقيقا با زمانه و زمينه‌اي كه فرويد در آن زندگي مي‌كرد، سازگار است.
 
اين فرضيه‌ها اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم پا به عرصه وجود گذاشتند. اگر وين را به عنوان جايگاه كساني چون فرويد، موزيل و... به عنوان فرزندان برگزيده آنجا در نظر بگيريم اگر اختلافات و مشكلاتي كه امپراتوري اتريش با آنها روبه‌رو هست را در نظر بگيريم و اگر نقش امپراتوري را در نگه داشتن اين آشوب‌ها و تلاش براي جلوگيري از هم پاشيدن اين سرزمين‌ها در نظر بگيريم، مي‌بينيم كه فرويد دقيقا همان نقشه را در مورد ساختار روان منعكس كرده و به كار گرفته است. يعني بين نهاد و فراخود با اولين معاني كه فرويد از آنها ارايه مي‌دهد يك جنگ دايم تن به تن جريان دارد.
 
نهاد نماينده نيروهاي زيستي و جسمي است و فراخود نماينده اخلاق و اجتماع و تنظيم كننده رفتارهاي جسماني است. اين دو رودرروي هم قرار مي‌گيرند و در نزاع دايم هستند و كار خود در روانكاوي فرويد ايجاد نوعي تعادل است تا اين دو نيرو يكديگر را از بين نبرند. منظور من از به دست دادن اين تصوير اين است كه مفاهيم روانكاوي را مثل هر دانش ديگري بايد تابعي از موقعيت جغرافيايي و دوران پيدايش اين مفاهيم در نظر بگيريم. به همين دليل است كه كاربرد نظريه‌هاي روانكاوي در مورد فرهنگ‌ها و سرزمين‌هايي كه آن ويژگي‌هاي فرهنگي را ندارند و آن تحولات دوراني را از سر نگذرانده‌اند بايد با احتياط كامل صورت بگيرد.

هدايت و روانكاوی
يك نمونه بارز بهره‌گيري از تعاريفي است كه دانش روانكاوي از مفهوم عقده اديپ به دست مي‌دهد و كاربرد آن در مورد شاهنامه فردوسي. امروز دانش ما در مورد ساختار خانواده و اجتماع در جوامع آغازين ايراني به هيچ صورت آن منع و اصولي را كه پايه‌هاي بنياني عقده اديپ را در روانكاوي فرويد تشكيل مي‌دهد، نشان نمي‌دهد. تحقيقات نشان مي‌دهد كه ساختار جامعه و خانواده ما دست‌كم در سطوح بالاي اجتماع آن طور كه فرويد مي‌گويد، نيست.
 
هر شخصي كه بخواهد از دانش روانكاوي در مورد بررسي و تحليل متون ادبي سرزميني غير از سرزميني كه اين مفاهيم از آن برخاسته و دوراني متفاوت از آن به كار ببرد بايد به اين نكته بسيار توجه كند. مثلا در كنفرانسي در دانشگاه آكسفورد در تحليل بوف كور به عقده اديپ و رابطه محبت‌آميز هدايت و مادرش اشاره شد.
 
وقتي از نويسنده اين نقد خواسته شد، نشانه‌هايي كه او را به اين نتيجه‌گيري رسانده، ارايه كند به صورت عادي و معمول به نامه‌نويسي ميان يك پدر و پسر در زماني كه هدايت زندگي كرده، اشاره كرد. اگر بخواهيم كل عقده هدايت را بر يك نامه‌نگاري استوار كنيم، آنگاه مي‌توان گفت كه عقده اديپ تنها مبتلابه هدايت نيست و دست‌كم تمام مادراني كه براي پسران‌شان نامه نوشته‌اند، مي‌توانند از اين طريق نشانه‌گذاري شوند.

بنابراين پيش از نتيجه‌گيري و كاربست نظريه‌هاي روانكاوي در نقد ادبي بايد مشخصات تاريخي و فرهنگي متني كه قرار است از طريق اين نظريه‌ها مورد بررسي قرار بگيرد را شناخت. اين نكته به خصوص در مورد بوف كور هدايت اهميت دارد نه به اين دليل كه اين كتاب هنوز شناخته شده‌ترين و خوانده شده‌ترين داستان ايراني در سراسر جهان است بلكه بر خلاف كشورهاي اروپايي كه مراحل مختلف نقد ادبي روانكاوانه را به صورت‌هاي ديگر پشت سر گذاشته‌اند در ايران تاريخچه نقد ادبي روانكاوانه مدرن نه با نام روانشناسان بلكه با نام هدايت و مقاله‌هايي كه به صورت‌هاي مختلف در مورد او نوشته شده، آغاز مي‌شود. به ‌طوري كه حتي اندازه جمجمه هدايت به اعتبار نويسنده‌اي كه كتابي در اين باره نوشته در تشخيص بيماري‌هايش موثر است. تمام نويسنده‌هايي كه از اين طريق در مورد هدايت نوشته‌اند، عنواني براي كتابشان برگزيده‌اند كه معنايش اين است كه هدايت را درست بشناسيد يا در مورد هدايت به درستي قضاوت كنيد. و اين درستي را برخاسته از دانش اندك خودشان در مورد روانكاوي اتخاذ و بر آن مبنا استوار كردند و به سرنوشت هدايت گسترش دادند.
 
داستان هدايت طوري است كه تمام آن چيزهايي كه اين منتقدان مي‌خواستند از آن طريق بيرون بكشند، خودش در برابر چشم خواننده مي‌گذرد. اين سير را بوف كور هدايت تا همين چند سال پيش در فرهنگ ايران طي كرده است. وقتي كه مكاتب متفاوتي غير از مكتب فرويد در مورد شناخت متون ادبي در ايران باب شده، باز مي‌بينيد كه نام هدايت است كه بر پيشاني مثلا نقد روانشناختي يونگي در زبان فارسي به چشم مي‌خورد.
 
اما اگر نتيجه‌گيري كسي مثل دكتر سيروس شميسا كه بر اساس نظريه‌هاي يونگ، بوف كور را تحليل كرده با ديدگاه‌هاي كساني كه بر اساس نظريه‌هاي فرويد اين كتاب را تحليل كرده‌اند، مقايسه كنيم، تفاوت را از زمين تا آسمان مي‌بينيم. يعني در نقد يونگي نه بوف كور بلكه هدايت نماينده روح متعالي بشري است در حالي كه از دريچه چشم آشنايان با مكاتب فرويد، هدايت در چاله‌اي از ناكامي‌ها و پريشاني‌ها غوطه‌ور است و راه نجاتي هم براي او متصور نيست.

نقد روانكاوانه فروغ به چه معنا
هدف از اشاره به اين نكات اين است كه نقد ادبي روانكاوانه تشخيص اين نيست كه مثلا فروغ فرخزاد به بيماري دو قطبي مبتلا بوده است زيرا امروز با وجود تمام اسناد و مدارك پزشكي در بيمارستان‌ها براي تشخيص بيماري رواني يك نويسنده، نيازي به كار ناقد ادبي روانكاو نيست. اسناد و مدارك موجود است و نشان مي‌دهد كه مثلا فروغ فرخزاد در دوره‌اي از زندگي‌اش در بيمارستان بستري بوده است.
 
بنابراين، اين كار نمي‌تواند در شناخت شعر فروغ فرخزاد از دريچه دانش روانكاوي مورد استفاده قرار بگيرد بلكه شايد بهتر است اين ديد را گسترش داد و به زبان فروغ فرخزاد نگاه كرد نه به حوادث و رويدادهاي زندگي او كه در روزنامه‌هاي آن زمان منعكس است و بيش از آنكه نشان‌دهنده خصوصيات رفتاري و رواني فروغ فرخزاد باشد، نشان‌دهنده كژتابي‌ها و كژروي‌هاي رواني نويسنده است. وقتي كه زبان اين دو دوره شعرگويي فروغ فرخزاد را كنار هم بگذاريم، آنگاه به اين نتيجه مي‌رسيم كه اين شاعر در اين دو دوره، دو زبان متفاوت دارد و در نتيجه اين پرسش مهم پديد مي‌آيد كه چرا فروغ فرخزاد از زبان بي‌پرده و ناآشنا با شرم دوره نخستين به پوشيده‌گويي و به شرم‌ آشنايي مي‌رسد؟
 
فضيلت شرم و آشنا بودن با لزوم پرده در سخن گفتن و رفتار چيست كه فروغ فرخزاد در دوره نخست شعرگويي‌اش از آن بي‌نصيب است و در دوره رشد فكري و عاطفي از آن برخوردار مي‌شود و شعرهايي مي‌گويد كه براي سرودن آنها لازم نيست به خلوت پناه برد بلكه شعري است كه مردم مي‌توانند مثل شعر حافظ به راحتي و آساني با همه كسان در ميان بگذارند.

بنابراين، اين رويكرد به نقد روانكاوانه ادبيات نكات بسيار مهمي را به ما خاطرنشان مي‌كند. به خصوص آنجايي كه از زاويه نقد روانكاوي فرهنگي به قضيه مي‌نگريم و توانايي نويسنده در شناختن نظام اخلاقي جامعه را مد نظر قرار مي‌دهيم يعني آن نظام تفسيري كه رفتار انسان را در درون هر جامعه‌اي ارزيابي مي‌كند و شكل مي‌دهد. تلاش نويسنده براي اينكه بتواند در آن نظام ارزشيابي تغييري ايجاد كند و آگاهي‌اش از اينكه نخست بايد آن نظام ارزشي را شناخت و اين نه از طريق شوريدن به آن نظام ارزشي بلكه از طريق آشنايي عميق با آن ميسر است. اين فضيلتي است كه فروغ فرخزاد كه از هر نوع دانش آكادميك بي‌بهره بوده از طريق رشد رواني و فكري خودش به آن دسترسي پيدا مي‌كند.
 
اگر بخواهيم به نمونه‌اي مثل هدايت مراجعه كنيم، اولين پرسشي كه بايد از خودمان مطرح كنيم، نه بيماري هدايت و نه بيماري‌هاي رواني راوي بوف كور هدايت بلكه اين است كه راوي در يك كلبه بسيار كوچكي بيرون از شهر زندگي مي‌كند. بين اين مردم‌گريزي و اينكه تمام شخصيتي كه در بوف كور با شكل و شمايل يكسان تصوير مي‌شوند، چه پيوندي هست؟ چه اتفاقي بايد افتاده باشد كه ميان اين مردم‌گريزي و آميزش با مردم پل بزند و بوف كور هدايت را به داستاني بدل كند كه نه تنها داستان از بين رفتن ديوارها بين گروه‌هاي مختلف اجتماعي است بلكه آميزش و اختلاط و پيوندهاي فرهنگ‌ها نيز به شمار آيد.

در كنفرانسي كه در دانشگاه جواهر لعل نهرو به مناسبت هشتادمين سال انتشار بوف كور برگزار شده بود، موضوع صحبت من اين بود كه پدر راوي بوف كور كه مشخص نيست، پدر اوست يا عموي او در هند به دنيا مي‌آيد. اما خود راوي در شهر ري حدود قرن ششم ميلادي زندگي مي‌كند. اين آميزش بين دو فرهنگ به چه ترتيب خودش را در بوف كور نشان مي‌دهد؟ در عين حال تمام نويسندگان غربي كه در مورد بوف كور تحليل كرده‌اند به آشنايي هدايت با آخرين شيوه‌ها و تكنيك‌هاي روايي در زمانه‌اي كه بوف كور نوشته شده از جمله آشنايي‌اش با آثار هرمان هسه و روانكاوي فرويد اشاره كرده‌اند.
 
اينك پرسش اين است كه هدايت چگونه اين آبشخورهاي مختلف فرهنگي را با هم اختلاط مي‌دهد به گونه‌اي كه ما تمام خصوصياتي كه به آنها نياز داريم را در اين كتاب پيدا و با اين داستان احساس پيوند و يگانگي كنيم. نمونه‌هاي بسيار زيادي را در مورد فرهنگي بودن و دوراني بودن مفاهيم روانكاوي و لزوم توجه به آنها در نقد ادبي روانكاوانه مي‌توان ارايه كرد.

نقد روانكاوانه آثار سيمين دانشور
براي مثال مي‌توان به كتاب «جزيره سرگرداني» سيمين دانشور اشاره كرد. سيمين دانشور حدود سال 1330 در نتيجه آشنايي‌اي كه به عشقي منجر مي‌شود با جلال آل احمد ازدواج مي‌كند. ديري نمي‌گذرد كه سيمين دانشور كتاب «سووشون» را مي‌نويسد. كساني كه اين كتاب را خوانده‌اند، مي‌دانند سووشون بر تمام انديشه‌هاي آل احمد استوار است يعني آنچه نظام انديشه‌اي آل احمد را شكل مي‌دهد در سووشون به وضوح مي‌بينيد.
 
سووشون بعد از مرگ آل احمد منتشر شده و دانشور هم در تقديم‌نامه نخست كتاب، آن را به آل احمد تقديم كرده است. وقتي كه چندين سال مي‌گذرد و به جزيره سرگرداني مي‌رسيم، مي‌بينيم كه سيمين دانشور در شمار اندك نويسندگان ايراني قرار مي‌گيرد كه توان بازانديشي در عقايد و اعتقادات خودش را پيدا مي‌كند. از اين منظر جزيره سرگرداني بهترين نقدي است كه تا به امروز درباره نظريات و عقايد جلال آل احمد نوشته شده است.
 
اين سير را سيمين دانشور به چه صورتي طي مي‌كند و از طريق طي كردن چه مراحلي است كه به اين فضيلت دست مي‌يابد كه بتواند آن چيزي كه خودش در يك مقطعي از زندگي به آن صميمانه معتقد بوده از نو ببيند و از نو ارزيابي كند و از طريق آفرينش شخصيت‌هايي كه بخش‌هايي از اين داستان را به عهده دارند در برابر چشم خواننده بگذارد.

نگاه سنجيده به تاريخ
امروز آثار اين آگاهي‌ها در نوشته‌هايي كه نويسندگان جوان ايراني خلق كرده‌اند به وضوح آشكار است. يكي از مهم‌ترين اين آگاهي‌ها برخورد با مفهوم تاريخ است كه فقط از طريق تحليل شيفتگي‌هايي كه قهرمانان پيشين داستاني نسبت به گذشته پيش از ورود اعراب به ايران دارند و نگاه سنجيده و متاملي كه امروز به تاريخ مي‌شود، قابل ارزيابي است. اين از نكات بنياني است كه بوف كور بر آن استوار است زيرا در بوف كور ساكنان دو سوي رودخانه سورن در كنار هم تصوير مي‌شوند.
 
اين به معناي نگاه كردن به تاريخ به عنوان يك عامل استمراردهنده زندگي مردماني كه در اين سرزمين زندگي مي‌كنند نه نكوهيدن يك دوران و نه به آسمان بر كشيدن دوراني ديگر از اين حيث حائز اهميت است. يعني به جاي محكوم كردن يك دوره و بالا كشيدن دوره‌اي ديگر به دنبال ايجاد همبستگي و ديدن پيوند ميان دوره‌هاي مختلف هستيم و عواملي را مي‌يابيم كه به تدريج تحولاتي به وجود آورده اما بسياري از مبادي را همچنان در خودش محفوظ نگه داشته است.
 
اين نگاه متامل و سنجيده به تاريخ از مهم‌ترين ادبيات داستاني در دهه‌هاي اخير است كه به نظر مي‌رسد، نويسنده‌هايي مثل هدايت و دانشور به كار بسته‌اند. ضمن آنكه امروز در آثار نويسندگان جديد اين آگاهي متاملانه و سنجيده به تاريخ بيش از پيش در حال ظهور است.

با نقد روانشناختي فرهنگي به خصو امكان شناختن دوران و تاريخي كه در آن زندگي مي‌كنيم فراهم‌تر است و به خصوص جهاني را خلق مي‌كند كه در آن گروه‌هاي اجتماعي به دليل مشخصات فكري و رفتاري خاصي از حوزه شمول داستان رانده نمي‌شوند. امروز حتي نگاه نويسندگان ايراني به مفهوم زن دومي كه وارد يك خانواده مي‌شود خيلي آرام‌تر و سنجيده‌تر و متامل‌تر است. اينها از مهم‌ترين دستاوردهاي ادبيات داستاني در ساليان اخير است كه مقدار زيادي از آن را مديون رواج نقدهايي هستيم كه ناقدين ايراني در دهه‌هاي اخير نوشته‌اند.
 
اگر اين نمونه‌ها را با اولين نمونه‌هاي نقد كه در ايران 60 سال و 70 سال پيش نوشته شده كنار هم بگذاريم، مي‌بينيم كه چه تفاوت بزرگي ميان اين نوشته‌ها موجود است و چه درجه بيشتري از آگاهي هم در نويسندگان ما و هم در كساني كه به نقد داستان‌هاي آنها مي‌پردازند، وجود دارد. من اين را به عنوان يك تبريك به نويسندگان و شاعران جوان ايراني گفته‌ام و معتقدم كه ما بايد سپاسگزار آنها باشيم.
bato-adv
مجله خواندنی ها