بدون تردید نقش طبیعت درهنرها به ویژه در کلام که نمونه بارز آن شعر است، وسعت زیادی دارد و هنرمند آنچه را می بیند و می شنودالهام بخش آثار او می گردد. اما دراغلب آثار امروزی با وجود رگه هایی از طبیعت و نشانه های آن، روشن است این اثرگذاری طبیعت مستقیم نیست بلکه؛ به نوعی تلاش شاعر و نویسنده برای رهایی یافتن از زندگی مدرنیته و تسلیم شدن در برابر طبیعت است. فصل پاییز، بهترین تصاویر هنری را پیش روی یک هنرمند و شاعر قرارمی دهد، تا او با الهام از این تصاویر طبیعت آثاری را پدید آورد.
*****************
من آمدهام
تا به جای پنجههای مردهی پاییز
پنجههای زندهی تو را بپذیرم
من آمدهام تازهتر از هر روز
تا تو را با پیشانیت بخاهم
که بلندتر از رگبار است
میخواهم دوباره بیآغازم
این بهاری را که خواهی نخواهی
خون مرا در راهها میدواند
و به دلها میبرد
این بهاری که
چه عاشقانه است؛ و من در برابر همهی دستهایش
که گشوده است
ناگزیر به پاسخم.
"بیژن الهی"
*******************
اینجا هنوز کسی است
که بهاندازهی هزاران نفر نیست
و جایش روی تمام صندلیها خالیست
کسی که هر پاییز
پای تمام درختان شهر
«شد خزانِ» تازهای خواهد کاشت
و کسی که تو را دیده باشد
پاییزهای سختی خواهد داشت
" لیلا کردبچه "
*******************
مرا به یاد خیابانی بینداز
پر از پاییز
و مردی که
دستهایم را به مهر میگرفت...
"نیکی فیروزکوهی"
*******************
عطر پرتقال میگیرد نفسم
از تو که میگویم
نارنجی میشود دنیایم
تو را که میبینم
و تو بکرترین منظرهای
مثل درخت پرتقالی
که در پاییز به بار نشسته باشد!
پر از بوسه
پر از دوستت دارم...
"حامد نیازی"
*******************
ریشه ام در بهار است و
برگ هایم در پاییز
نه سبز میشوم نه زرد
این روزها
حال درختی را دارم
که فصلها را نفهمیده...!
"بابک زمانی"
*******************
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد...!
"رضا کاظمی"
*******************
کنون پرندهی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز
چنان به دام عزیز تو بسته است دلم
که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز
"حسین منزوی"
*******************
این روزها
سخت درگیرِ عشقم!
بگذار شکوفه دهد دست هایم
روی تنِ خیالت!
بگذار بگویند معجزهی این پاییز
همین شکوفه هاست!
تا از فردا شعر هایم
با عطرِ شکوفههای پاییزی...
همه را عاشق کند!
"رضا ضراب"
*******************
دوستت دارم ...
باید در چشمان نگریست.
یا در گوشها گفت؟
جنبش انگشتانت که به روی هم انباشته شده بود
و مروارید چشمانت
دلیل بود؟
در عصر یک پاییز
در اتوبوس بودیم
دورمان دیوار شیشهای سبز ...
سبزی شیشهها، زرد پاییز را
سبز خرم کرده بود.
از سبزی برگها بهار به اتوبوس نشست.
بیرون خزان در کار بود.
نمیدانستم در بهار درون باید گفت؟
یا در خزان برون؟
من و بهار پیاده شدیم
بهار در خیابان محو شد
پاییز در کنارم راه میآمد.
"احمدرضا احمدی"
*******************
تابستان را که داغ نیامدن کردی
پاییز را سرد نبودن نکن.
گناه دارد...
"افشین صالحی"
*******************
تو را در کوهستان به خاطر میآورم
به هنگام در به دریِ باد
وقتی پلی را از جا میکند
در اتاقی کوچک، به اندازهی کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.
تو را به هنگام باریدن باران
-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب میکند-
تو را در مه
وقتی که به رود نزدیک میشود.
چون پیغامی خونین به خاطر میآورم
و سنگها
سعی میکنند خونت را پنهان.
"غلامرضا بروسان"
*******************
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه میفهمیدی
پائیز بهاری است که عاشق شده است
"میلاد عرفان پور"
*******************
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با اینهمه
از منبر بلند باد
بالا که میرود
درختها چه زود به گریه میافتند!
"حافظ موسوی"
*******************
دستهای تو بود
که به نان طعم میداد
پنیر را به سفیدی برف میکرد
و روز میآمد و سر راهش با ما مینشست.
حالا که تو رفته یی
و ملال غروبی نان را قاچ میکند
و برگ درختان
به بهانۀ پاییز
ناپدید میشوند.
"شمس لنگرودی"
*******************
جنگل.
پاییز.
کلبهای چوبی
و دودی که از دودکشش بالا میرود
کاش با تو
در چهارچوب همین تابلو
آشنا شده شده بودم.
"رویا شاه حسین زاده"
*******************