مرحوم دکتر محمد مصدق در درجهی اول ناسیونالیست بود. ناسیونالیسم ایرانی البته پیش از مصدق هم وجود داشت و به نوعی رضاخان پهلوی روایت اقتدارگرایانه و باستانگرایانه و عوامگرایانهی ناسیونالیسم ایرانی را به راهنمایی روشنفکرانی مانند محمدعلی فروغی و علیاکبر خان داور نمایندگی میکرد.
«مصدق نخواست یا نتوانست به همه مختصات یک قهرمان پیروز دست یابد و کامیابی خویش را در شکست دید و همان طور که در خاطراتش یک تجربه شکستخوردهی خودکشی داشت با یک خودکشی سیاسی، رستگاری تاریخی را برای خویش خرید. جامعه ایران هم که همواره طرفدار قربانی است الگوی خود را در قهرمانان ناکام میجوید نه کامروایان!»
محمد قوچانی در یادداشتی در روزنامه سازندگی نوشت: «نسبت مرحوم دکتر محمد مصدق با لیبرالیسم نسبتی پارادوکسیکال است: از یک سو اصولگرایان و بنیادگرایان و چپگرایان سنتی (مذهبی و غیر مذهبی) مصدق را به علت محافظهکاری سیاسی و سکولاریسم عقیدتی و فاصلهگذاری با انقلابیگری و دلبستن به سلطنت مشروطه و امید داشتن به ایالات متحده، لیبرال میدانند و از دیگر سو ملیگرایان و چپگرایان مدرن (مذهبی و غیر مذهبی) او را به سبب مردمگرایی سیاسی و مبارزه با امپریالیسم و دل کندن از پارلمانتاریسم و قدم نهادن به خیابان به جای کاخ و پارلمان، رادیکال میخوانند.
در سالهای اخیر گروهی از روشنفکران لیبرال (بهخصوص در میان اقتصاددانان) هم پدیدار شدهاند که مصدق را به سبب پوپولیسم به دور از لیبرالیسم میدانند و به همین سبب از مصدقیون ناسزا میشنوند. اما ما از کدام مصدق سخن میگوئیم؟
۱. مرحوم دکتر محمد مصدق در درجهی اول ناسیونالیست بود. ناسیونالیسم ایرانی البته پیش از مصدق هم وجود داشت و به نوعی رضاخان پهلوی روایت اقتدارگرایانه و باستانگرایانه و عوامگرایانهی ناسیونالیسم ایرانی را به راهنمایی روشنفکرانی مانند محمدعلی فروغی و علیاکبر خان داور نمایندگی میکرد.
اما مصدق این ناسیونالیسم خشن را نرم ساخت و تفسیری دموکراتیک (مردمسالارانه به جای عوامگرایانه) از آن ارائه کرد و در برابر رضاخان که ناسیونالیسمش تحت سلطه بیگانه بود (و این خود تناقضی بزرگ در اندیشه ناسیونالیسم پهلوی بود) ناسیونالیسم مصدق ستیهنده، مستقل و حتی انقلابی بود. مصدق با ملی کردن صنعت نفت ایران پرچمدار استقلالخواهی در خاورمیانه و نماد ملیگرایی نوین ایرانی شد و از این جهت یکی از مقدمات بدیهی لیبرالیسم را که میهندوستی و استقلال میهن است فراهم کرد. ذکر این نکته ضروری است که به نظر ما لیبرالیسم یا آزادیخواهی سیاسی بر خلاف لیبرتارینیسم نه بر رهایی فرد از هر چیز که بر آزادی انسان از استبداد تاکید دارد و نهادهایی چون خانواده در برابر دولت، دولت ملی در برابر دولتهای دیگر و نهاد دولت در برابر نهادهای پیشادولت (مانند قبیله و فرقه و…) ضامن این آزادی فردی است نه محدودکننده آن و از این نظر میهندوستی یا ناسیونالیسم مقدمه ضروری آزادیخواهی یا لیبرالیسم است ولو آن که این لیبرالیسم را لیبرالیسم محافظهکار بنامیم. از سوی دیگر مصدق بر خلاف پهلوی ملیگرایی را با نژادپرستی، آریاگرایی و راسیسم یکی نمیدانست. ملیگرایی مصدق، مدنی بود و به تعبیری ملیگرایی به معنای خواست حکومت ملی یا دموکراسی بود. در عصر مصدق دموکراسی را به درستی به جای مردمسالاری به حکومت ملی مبتنی بر نظریه حاکمیت ملی ترجمه میکردند و به این معنا مصدق را میتوان لیبرال خواند؛ چرا که از حکومت انتخابی، موقتی، پاسخگو و غیر وراثتی حمایت میکرد.
۲. مرحوم دکتر محمد مصدق در عین حال مشروطهخواه هم بود و این نزدیکی او به لیبرالیسم را فزونتر میسازد. مصدق به عنوان یک حقوقدان اهمیت نهاد قانون را میفهمید و تا پایان عمر از مشروطهخواهی یعنی حاکمیت قانون در مقام نظر دست برنداشت. مشروطهخواهی مصدق به حدی بود که پس از ماجرای توطئه نهم اسفندماه ۱۳۳۱ علیه نخستوزیر مشروطه هنگامی که از محمدرضا پهلوی ناامید شد با حُزن میگفت من سوگند وفاداری به پدرت را نخورده بودم اما سلطنت تو را به رسمیت شناخته بودم به شرط آن که در حکومت دخالت نکنی!
همین باور حقوقی مصدق گر چه مانع از تکامل مشروطهخواهی او از سلطنت پارلمانی به جمهوریت پارلمانی شد اما نشان داد که با در نظر گرفتن کهنسالی مصدق میتوان در وجود شریف او جلوهای از وفای به عهد مردان و زنان صدر مشروطیت را مشاهده کرد.
مصدق به این معنا هم لیبرال بود. به اصلاحات تدریجی و گام به گام باور داشت و هیجانزده نمیشد. درک مصدق از مشروطه او را مرد قانون ساخته بود و بدون شک محمد مصدق یکی از آخرین نشانههای نهاد کهنسال وزارت در تاریخ سیاست ایران است که از عهد بزرگمهر حکیم تا امیرکبیر و از امیرکبیر تا محمد مصدق این نهاد را در برابر خیرهسریهای نهاد سلطنت پناهگاه امن سیاست و ملیت ایران ساخته بود. اصرار مصدق بر در اختیار گرفتن وزارت دفاع و خلع سلاح پادشاه نقطه عطف مشروطهخواهی مصدق بود. او وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملی بدل کرد و ابزار سلطه سلطان را از او گرفت و شاه را خلع سلاح کرد.
هیچ کس اهمیت این کار بزرگ مصدق در گذار از ارتش شاهنشاهی به ارتش ملی را برجسته نساخته است و هنوز درک این که «دولت بدون تفنگ دولت نیست» سخت است. اما مصدق پروژه مشروطیت را در این عرصه به پایان رساند و نشان داد که تنها راه تحمل یک پادشاه موروثی نمایشی بودنش است و بس. محمدرضا پهلوی البته چون پدرش دیکتاتوری نظامی بود، دوباره پس از کودتا وزارت دفاع ملی را وزارت جنگ و ارتش ملی را ارتش شاهنشاهی نامید و همه مخالفان خود را نه در محکمههای دادگستری که در دادگاههای نظامی محاکمه کرد. اما دیکتاتوری نظامی پهلوی به جنبش مسلحانه ضد سلطنتی بدل شد و تروریسم رودرروی فاشیسم قرار گرفت. این مصدق که شاه را بیسلاح میخواست را هم میتوان لیبرال نامید.
۳. مرحوم مصدق در تقویت جامعه مدنی ایران نقش مهمی داشت. عصر مصدق عصر آزادیهای سیاسی بود. احزاب سیاسی آن قدر آزاد بودند که آنارشیسم سیاسی پیش از لیبرالیسم سیاسی گویای نام و نشان آن عصر است. با وجود این در جامعه استبدادزده ایران مصدق خاطره شیرینی است که در آن رئیس دولت نه از کسی شکایت میکرد و نه خیابانی را به نام خود مزین میکرد. مصدق پایهگذار ارتش ملی، استقلال کانون وکلای دادگستری، اقتصاد بدون نفت، قرضه ملی و بسیاری از چیزهای دیگری بود که هویت و شخصیت ملی ایرانیان را تقویت میکرد. شرکت ملی نفت ایران خاطره زیبای عصر اوست و خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس شاهکار نمادین دوران او.
۴. اما این همهی مصدق نیست. مصدق در مقام رئیس دولت ملی درک نادرستی از اقتصاد سیاسی داشت. مصدق از بقایای مالکان سنتی ایران بود که ثروت و شفقت را با هم آمیخته بودند اما فضیلت اخلاقی مصدق سبب نمیشود که ضعفهای فکری او را نادیده بگیریم. بیگمان مصدق، کمونیست نبود و به مالکیت عمومی باور نداشت اما در عمل با ملی کردن و بهتر بگوییم دولتی کردن صنعت نفت ایران دولت و حکومتی را که خلع سلاح کرده بود به سلاح سهمگینتری مجهز ساخت: اسلحه نفت. مرحوم مصدق البته در خلع ید از استعمار انگلیس چارهای جز دولتی کردن صنعت نفت در کوتاهمدت نداشت اما مصدقیونی که خود را پیرو راه ناتمام مصدق میدانند سعی دارند شرایط بحرانی و کوتاهمدت مصدق را به عصر ما تعمیم دهند و ملی کردن صنعت نفت را نمادی از عمومی کردن ثروت نشان دهند.
ورود نفت به بودجه عمومی دولت و حکومت و استغنای دولتها از مالیات در میانمدت دولت ایران را از اتکا به شهروندان به اتکا به سربازان هدایت کرد و به آن ماهیتی فاشیستی داد. استقلال حکومت از ملت در تعارض آشکار با حکومت ملی به عنوان نمایش سیاسی مصدق بود. بدیهی است که نمیتوان علت وجود استبداد در ایران را محدود به صنعت نفت کرد چه پیش از ملی شدن نفت هم استبدادی دیرپا در ایران وجود داشت اما نفت استبداد را به توتالیتاریسم بدل ساخت. دولت توتالیتر دولتی توسعهگرا اما اقتدارگراست که در مقام پدر، جامعه را ادب میکند.
چارهکار البته روشن است و به احتمال زیاد کودتا به مصدق مجال اجرای این اندیشه را نداد که نفت را از دست استعمار به دست ملت و بهتر بگوییم بازار ایران بدهد. در سال ۱۳۸۸ مهدی کروبی، نامزد اصلاحطلب انتخابات ریاستجمهوری ایران با نظریهپردازی دکتر مسعود نیلی، اقتصاددان آزادیخواه طرحی را ارائه کرد که بر اساس آن شرکت ملی نفت ایران به عنوان یک شرکت سهامی عام همه شهروندان ایرانی شناخته میشد و در واقع نفت دوباره و این بار واقعاً ملی میشد و بودجه عمومی کشور را از درآمد نفت بدل میکرد و پول نفت به سرمایه ملی منتقل میشد و به جای حیف و میل و پولپاشی مانند دولت محمود احمدینژاد، در پرداخت یارانهی مستقیم پول نفت به صندوق سرمایهگذاری توسعه ملی ایران مستقل میشد. ما نمیدانیم مصدق در نهایت با نفت چه میکرد و هر چند گمان میکنیم که مرام مصدق نسبتی با اقتصاد دولتی نداشت اما فرض میکنیم تجربه مصدق ناتمام بود. اتمام فکر مصدق اما این نبود و نیست که نفت دولتی شود.
۵. مصدق در مقام رهبر نهضت ملی هم درک نادرستی از امر سیاسی داشت. مصدق در مقام رهبری جبهه ملی به دولت و قدرت رسید اما جایگاه رهبری خود را حفظ نکرد. با سران نهضت ملی به خصوص مرحوم آیتالله کاشانی به اختلاف خورد و توان خود را تضعیف کرد. کاشانی البته خالی از خطا نبود اما به عنوان سیاستمداری محافظهکار متحد مصدق بود و به هیچ وجه نسبتی با بنیادگرایی نداشت. کاشانی هم مشروطهخواه بود و مانند فداییان اسلام در پی تأسیس یک تئوکراسی نبود.
حرمت شریعت و مشروطیت را با هم نگه میداشت. مصدق از قدرت دینی آیتالله بروجردی هم غفلت کرد و مرجعیت را از دست داد. در عرصه سیاست هم مصدق به تدریج از اندیشه حکومت قانون فاصله گرفت و با از دست دادن نخبگان سیاسی به سوی مردمسالاری بلکه عوامسالاری پیش رفت.
مصدق به علت زودرنجی و خصلتهای روانشناختی خویش از فساد سیاسی خشمگین شد و پارلمان را انکار و منحل کرد و به جای تلاش برای کادرسازی سیاسی به فردگرایی منفی روی آورد. انحلال مجلس و حضور او در خیابان به منزلهی اعلام پایان سیاست و اعلان جنگ بود و در نبود یک ارتش ملی، کودتا علیه مصدق موفق شد. در چنین جنگ نابرابری مصدق فاقد یک تشکیلات سیاسی مستحکم و رجال سیاسی جایگزین بود. انحلال پارلمان ظاهر حقوقی کودتا را با عزل نخستوزیرِ مستقل از مجلس فراهم ساخت و عملیات آژاکس زیر این ظاهرسازی حقوقی نهان شد.
۶. در چنین موقعیتی مرحوم مصدق که دیگر متحدان مشروطهخواه و مشروعهخواه خود را از دست داده بود با دوستان جمهوریخواه خویش هم متحد نشد.
جمهوری مصدقی احتمالاً جمهوری ضعیفی میشد اما از مشروطهی مصدقی بهتر بود؛ چرا که تناقض نداشت. مصدق خطای مدرس و سپس فروغی در مخالفت با جمهوریت را تکرار کرد و با انفعال خود مقدمات کودتا را فراهم ساخت. ملت ایران هیچ فرصتی را بهتر از روزهای قبل از روی کار آمدن پهلوی اول و سقوط رضاشاه و سپس فرار محمدرضاشاه برای گذار به جمهوریت نداشته است که در غیاب سلطان احمدشاه و محمدرضاشاه میتوانست دندان فاسد سلطنت را برای همیشه دور بریزد اما مدرسها و مصدقها و فروغیها غفلت کردند.
۷. آن چه منتقدان سنتی مرحوم دکتر محمد مصدق میگفتند را میتوان در دو محور خلاصه کرد: اول سلطنتطلبی مصدق و دوم سکولارمآبی مصدق. مصدق متجاهر به بیدینی نبود اما به دینداری هم تفوه نمیکرد و این در جامعه دینی ایران یک نقطه ضعف است و به همین علت به خصوص پس از سوءاستفاده چپگرایان از نام مصدق در برابر رهبر انقلاب اسلامی ایران، نظام جمهوری اسلامی با مصدق فاصله گرفت. میراثدار مصدق سیاستمدار قدرتطلبی به نام ابوالحسن بنیصدر شد که با وجود اشتهار به لیبرالیسم هیچ نشانی از لیبرالیسم نداشت و مغز متفکر اقتصاد دولتی و غربستیزی بود. با وجود این هم به علت فرصتطلبی بنیصدر و هم به علت اغراض سیاسی مخالفانش بنیصدر رهرو راه مصدق خوانده شد. اما راه بنیصدرها از راه مصدقها جداست و آن چه منتقدان مدرن مرحوم دکتر محمد مصدق میگویند به معنای انکار مصدق نیست.
مصدق سیاستمداری ملی بود که سلامت اخلاقی و اداری او هنوز الگوی سیاستمداران ما باید باشد. اما در راه آزادی اشتباهاتی استراتژیک انجام داد که غیر قابل کتمان است و نباید تکرار شود. تکرار مصدق تکرار میهندوستی است و نه تکرار هر آن چه او در آن دوران کوتاه وزارت انجام داد. تجربه مصدق در برخورد با پارلمان، روابط خارجی، نفت، نیروهای سیاسی و مذهبی باید عمیقاً آسیبشناسی شود. مصدق میتوانست با تحمل و تدبیر مانع از کودتا علیه خود شود و با گذار از مشروطیت سلطنتی به جمهوری در گذار ایران به سوی دموکراسی گامی بلند بردارد. مصدق میتوانست حتی در صورت بقای نظام سلطنت، شاه را مهار کند و با تداوم اتحاد با روحانیت میانهرو چه در مجلس، چه در حوزه، مانع از تندروی در نیروهای مذهبی شود. مصدق میتوانست با حمایت نهاد بازار که در برابر تحریم غرب متحد دولت بود بورژوازی ایران را پشتوانه خویش قرار دهد. اما مصدق نخواست یا نتوانست به همه مختصات یک قهرمان پیروز دست یابد و کامیابی خویش را در شکست دید و همان طور که در خاطراتش یک تجربه شکستخوردهی خودکشی داشت با یک خودکشی سیاسی، رستگاری تاریخی را برای خویش خرید. جامعه ایران هم که همواره طرفدار قربانی است الگوی خود را در قهرمانان ناکام میجوید نه کامروایان!
مرحوم مصدق که از تاکتیک تمارض به عنوان تکنیکی سیاسی در مصاف با دشمنان ایران بهره میبرد در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ با آمیزهای از تبختر و خشم و افسردگی سیاسی تن به تقدیر داد و نتوانست مأموریت تاریخی خود را در گذار جامعه ایران از دیکتاتوری به دموکراسی را به انجام رساند و در نهایت با یک خودکشی سیاسی مانند اسلاف و اخلاف خویش به جای پیروزی سیاسی به پیروزی تاریخی دست یافت. او که از نیرنگ انگلیس، ناجوانمردی آمریکا، خباثت روسیه، بیوفایی ملیگرایان، بیصبری اسلامگرایان و تندروی چپگرایان خسته شده بود، نهضت ملی را بدون رهبری رها کرد و تن به مشیت سیاسی سپرد.
ما از مصدق عبور نکردیم. مصدق خود از مصدق عبور کرد آن زمان که از لیبرالیسم به سوی پوپولیسم عبور کرد. مرحوم خلیل ملکی به او گفته بود راهی که میرود به جهنم است هر چند که یاران مصدق با او تا جهنم هم آمدند. اما وفای عهد آنان (صدیقیها و ملکیها و بازرگانها و…) کافی نبود. فرصت از دست رفته بود. آن چه از او بر جا ماند پول هنگفت نفت زیر پای دیکتاتوری پهلوی، تضعیف تاریخی نهاد وزارت به عنوان سنگری در برابر سلطنت و جامعهای سرخورده در برابر حکومت بود که تنها دلخوشیاش دوران طلایی مصدق بود. اینها شاید برای آن پیرمرد شریف بس باشد اما برای ملت ایران کافی نیست، ما مصدق را دوست داریم؛ بدون آن که مصدقی باشیم مصدق زمانه بودن بر مصدقی بودن برتری دارد:
بگذار که هزاران هزار مصدق بشکفد.»
مثلا اصلاح طلبی؟
کمی اصلاحات در متن را بپذیر بعد برو سراغ اصلاح دیگران.